جدول جو
جدول جو

معنی اظفاره - جستجوی لغت در جدول جو

اظفاره
(اَ رَ)
برخی بر خلاف قیاس اظفاره را یکی اظفار دانسته اند. رجوع به اظفار بمعنی نوعی از بوی خوش شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استاره
تصویر استاره
ستاره، هر یک از نقطه های درخشان که شب در آسمان دیده می شود، نجم، کوکبه، نجمه، کوکب، تارا، اختر، جرم، نیّر، ستار
سه تار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اظفار
تصویر اظفار
ظفرها، ناخنها، جمع واژۀ ظفر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انباره
تصویر انباره
دستگاهی که انرژی برق برای مواقع لزوم در آن ذخیره می شود، آکومولاتور، خازن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگاره
تصویر انگاره
پندار، تصور، فکر و خیال، ظرف دسته دار فلزی که استکان، لیوان و امثال آن ها را در آن قرار می دهند، سرگذشت، طرحی که برای نقاشی تهیه شود، اندازه، مقیاس، حساب، دفتر حساب، نامۀ اعمال، برای مثال ز آن پیش که پیش آیدت آن روز پر از هول / بنشین و تن اندر ده و انگاره به پیش آر (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۱)، افسانه
فرهنگ فارسی عمید
(اِ رَ)
دهی است از دهستان اجارود بخش گرمی شهرستان اردبیل، دارای 736 تن سکنه. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 شود
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
بجوش آوردن دیگ و جز آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ستاره هایی در پیش نسر. (از اقرب الموارد). ستاره های خردی در مقدم نسر. (از متن اللغه). ستاره های مقدم نسر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ستاره های خرد. (آنندراج). ستارگان خرد درپیش نسر واقع در صورت شلیاق. (یادداشت مؤلف). رجوع به کلمه تنین در علم صور کواکب نفایس الفنون شود.
- اظفارالذئب، چند ستارۀ خرد در پیش ذئبان و ذئبان دو ستارۀ سپید است میان عوّا و فرقدین. (یادداشت مؤلف) ، در تاریکی درآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اظلام قوم، در تاریکی داخل شدن آنان. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، فراگرفتن تاریکی شب آنان را. (از اقرب الموارد) ، درخشیدن دندان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تلألؤ دندان همچون آب صاف و رقیق. (از متن اللغه). اظلام کسی، رسیدن ظلم به وی یا مبتلا شدن وی به ظلم. و ظلم بمعنی آبداری و صفا و درخشندگی دندان است یعنی از شدت سپیدی در استخوان دندان سیاهی مانند نمایان گردد همچو جوهر شمشیر. (از اقرب الموارد). و در متن اللغه، تنها بمعنی دوم آمده است بدین سان: اظلام مرد، رسیدن ظلم به وی. نگریستن وی به دندانها و دیدن ظلم، در تاریکی به جایی رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اظلم علینا البیت، اسمعنا ما نکره. (متن اللغه) ، تاریک کردن. (ترجمان تهذیب عادل) ، به ستم رسیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
زمینهای کوچکی است پر ازسنگ و شن و گل برنگ سرخ در دیار فزاره. (از مراصد) (از متن اللغه). به لفظ جمع واژۀ ظفر، موضعی است و آن سرزمین های درآمیخته با خاک و سنگ و ریگ و گل برنگ سرخ در دیار فزاره است و شعر صخربن جعد بدینسان آمده است:
یسائل الناس هل احسستم جلباً
محاربیاًاتی من دون اظفار.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
در متن اللغه در ذیل ظفر آمده است: گونه ای از عطر سیاه که گویی ناخن از بیخ برکنده است و آن را در آتش نهند تا دود کند. ج، اظفار، اظافیر، یا کلمه بصورت اظفار و ظفار است و مفردی ندارد و برخی گفته اند یکی آن اظفاره است ولی در قیاس جایز نیست. (از متن اللغه). و صاحب اقرب الموارد در ذیل اظفار آرد: تکه های خوشبویی همانند ناخنها. و مفردی ندارد و هرچند برخی اظفاره را یکی آن دانسته اند اما از نظر قیاس روا نیست. ج، اظافیر و اگر مفرد آورده شود قیاس چنین حکم می کند که مفرد آن ظفر باشد. (از اقرب الموارد). نوعی از بوی خوش بر شکل ناخن برکنده، لا واحد له و ربما قیل اظفاره واحده و لایجوز فی القیاس. ج، اظافیر، فان افرد فالقیاس ان یقال ظفر. ظفار. (منتهی الارب). رجوع به ظفارشود. الحدیث: علیها عقد من جزع اظفار، ارید به العطر المذکور. (ناظم الاطباء). صاحب منتهی الارب حدیث را در ذیل ظفار آورده و گفته است: کذا روی و ارید به العطر المذکور. نوعی است ازبوی خوش. (مهذب الاسماء) (از آنندراج). یکی از اجزای بخور مقدس بود که رایحۀ آن فقط می بایست قدس الاقدس را پر سازد. (سفر خروج 30:34). بعضی را گمان چنان است که قصد از همان اظفار بلاتابرنطینه می باشد. اچفار و آن پوست خارجی نوعی از صدف بود که در وقت سوزانیدن بوی مشک می داد. و اظفار اعلا در دریای احمر یافت می شود که بسیار بزرگ و سفیدرنگ است. (قاموس کتاب مقدس). رجوع به اظفارالطیب شود، تحمل ستم بطیب نفس با توانایی امتناع از آن. (از متن اللغه). بیداد را گردن نهادن. (زوزنی)
جمع واژۀ ظفر. ناخنها. (فرهنگ نظام) (آنندراج). جمع واژۀ ظفر و ظفر و ظفر و ظفر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (متن اللغه). جمع واژۀ ظفر. (ترجمان ترتیب عادل بن علی) (دهار) (زوزنی) : الاّ انثنیت و فی اظفارک الظفر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 122) ، سایه افکندن درخت و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سایه افکندن خورشید و جز آن بر کسی، گویند: اظلنی الغمام و الشجره. (اقرب الموارد). سایه افکندن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، نزدیک آمدن کسی یعنی سایه افکندن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). و منه: اظلک شهر کذا، ای دنا منک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نزدیک آمدن. (زوزنی). و گویند نزدیک شدن به چیزی بحدی که بر او سایه افکند و به ’علی’ نیز متعدی شود. سپس گویند: اظلک امر و اظل و اظلک الشهر، یعنی به تو نزدیک شد. (از اقرب الموارد). اظلال امری به کسی، فروگرفتن یا نزدیک شدن به وی. (از متن اللغه) : فلجاء امیرالمؤمنین عقب هذه القادمه التی المت و الهادمه التی اظلت، الی ما یرید اﷲ منه. (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 300) ، روی آوردن به کسی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، اظلال کسی را، وی را در سایۀ خود درآوردن. وی را پناه دادن. در کنف خود جای دادن. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
به مراد رسیدن و پیروز شدن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ظفر یافتن. (تاج المصادر بیهقی). اظفار فلان به مطلوب خویش یا به چیزی یا بر چیزی، نایل آمدن و فایز شدن بدان و چیره گشتن بر آن. (از اقرب الموارد). اظفار به کسان، چیره گشتن بر آنان. (از متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرفاره
تصویر فرفاره
پارسی تازی گشته از فرفره و از فرفار باد نما، یک درخت فرفار
فرهنگ لغت هوشیار
مقداری از دیوار که از کف اطاق تا کنار طاقچه مرتبه پایین را شامل است و بهنگام نشستن بدان تکیه دهند ازاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگاره
تصویر انگاره
تصور، سرگذشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انباره
تصویر انباره
پرکردن و انباشتن مخزن، قوه برق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الجاره
تصویر الجاره
پلاخور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطفاری
تصویر اطفاری
لوس ننر شخصی که اطواردر میاورد
فرهنگ لغت هوشیار
ورقه ای که اظهارات شخصی را در آن نویسند. ورقه ای که از اداره ای برای کسی فرستندو تقاضای طلب یا مالیات و امثال آن کنند: اظهار نامه مالیاتی اظهار نامه گمرکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشجاره
تصویر اشجاره
قدومه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسواره
تصویر اسواره
از پارسی اسوار پیشوای پارس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اظفار
تصویر اظفار
جمع ظفر، ناخن ها، خرد ستارگان، چروک جامه جمع ظفر ناخنها
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی شده سخن پریشان، انگاره افسانه، اندار: تلخ می آید تو را گفتار من خواب می آرد تو را اندار من میتخت (مقدم جستار مهر و ناهید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استاره
تصویر استاره
چادر پشه بند پرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابکاره
تصویر ابکاره
کشت و زرع کشاورزی حرث، (توسعا) مزرع مزرعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسحاره
تصویر اسحاره
رومی از داروها تودری
فرهنگ لغت هوشیار
((اَ رِ))
دستگاهی که می توان در آن برق ذخیره کرد و در هنگام لزوم از آن استفاده کرد، آکومولاتور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انگاره
تصویر انگاره
((اِ رِ))
پندار، وهم، گمان، داستان، سرگذشت، اندازه، مقیاس، حساب، دفتر حساب، طرح یا نقاشی نیمه کاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استاره
تصویر استاره
((اِ رِ))
ستاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اظفار
تصویر اظفار
جمع ظفر، ناخن ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابکاره
تصویر ابکاره
((اَ رِ))
کشت و زرع، کشاورزی، مزرعه، کشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوباره
تصویر اوباره
آناکوندا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انگاره
تصویر انگاره
تصور، پیش فرض، فرضیه، فرض، نظریه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انباره
تصویر انباره
آکومولاتور، خازن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اظهاری
تصویر اظهاری
Professed
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اظهاری
تصویر اظهاری
заявленный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از اظهاری
تصویر اظهاری
professiert
دیکشنری فارسی به آلمانی