در آز فکندن کسی را. آزمند کردن کسی را. تطمیع. (از متن اللغه). در طمع انداختن. (از کنز) (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد). امیدوار کردن و آزمند گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). به طمع افکندن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به تطمیع شود
در آز فکندن کسی را. آزمند کردن کسی را. تطمیع. (از متن اللغه). در طمع انداختن. (از کنز) (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد). امیدوار کردن و آزمند گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). به طمع افکندن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به تطمیع شود
جمع واژۀ طمع. (دهار) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ طمع، بمعنی مرسوم لشکر. گویند: امرهم الامیر باطماعهم. (منتهی الارب) (آنندراج). جمع واژۀ طمع، روزی لشکر. گویند: اخذ الجنداطماعهم، ای ارزاقهم. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) : بر عقب آن مطالب به ارزاق و اطلاقات وجوه اطماع آغاز نهادند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 73).
جَمعِ واژۀ طَمَع. (دهار) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ طَمَع، بمعنی مرسوم لشکر. گویند: امرهم الامیر باطماعهم. (منتهی الارب) (آنندراج). جَمعِ واژۀ طَمَع، روزی لشکر. گویند: اخذ الجنداطماعهم، ای ارزاقهم. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) : بر عقب آن مطالب به ارزاق و اطلاقات وجوه اطماع آغاز نهادند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 73).