جدول جو
جدول جو

معنی اسماع

اسماع
جمع سمع، گوش ها. اسماع (ا)، شنوانیدن، سرود گفتن
تصویری از اسماع
تصویر اسماع
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با اسماع

اسماع

اسماع
شنوانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن جرجانی) (غیاث). شنوانیدن سخن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا

اسماع

اسماع
جَمعِ واژۀ سَمْع. (ترجمان قرآن علامۀ جرجانی) (دهار). گوشها. (غیاث) : ذکر این کتاب بر اسماع آن خلفاء می گذشت. (کلیله و دمنه). برزویه را پیش خواندو اشارت کرد که مضمون این کتاب را بر اسماع حاضران باید گذرانید. (کلیله و دمنه). و سخن گویند که قبولش استقبال کند نه آنکه بجهد و رنج در اسماع و طباع شنوندگان باید نشاند. (مرزبان نامه). آوازۀ عدل و احسان او اسماع و آذان را گوشوارند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا

اسباع

اسباع
هفت شدن، فروگذاشتن، هفت ماهه زاییدن، انبوهی درندگان، به دایه دادن به دایه سپردن
فرهنگ لغت هوشیار

ازماع

ازماع
آهنگ کردن، خواستن و انجام دادن، جابه جا روییدن، دل بر کار نهادن عزم بر کاری کردن، قصد کردن دل بر کاری نهادن، آهنگ کردن، ثابت عزم بودن در کاری
فرهنگ لغت هوشیار