جدول جو
جدول جو

معنی اطلاب - جستجوی لغت در جدول جو

اطلاب
(قِ نِ)
جستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). طلب. (زوزنی) (اقرب الموارد). تطلب، جز اینکه تطلب بمعنی طلبیدن چیزی است پیاپی با تکلف. (از اقرب الموارد) ، بدنها. (آنندراج). شخص های هر چیزی. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). رجوع به طلل و طلول شود.
- اطلال کردن، ویرانه ساختن. خراب کردن. بصورت طلل درآوردن:
گه عرعر قد صنمی را شکند پشت
گه منظر و کاخ ملکی را کند اطلال.
ناصرخسرو.
رجوع به طلل و اطلال شود.
- اطلال گشتن، ویرانه شدن. خراب گشتن. بصورت طلل درآمدن:
خشمت اگر یک دم زدن جنبش کند بر خویشتن
گردد چواطلال و دمن دیوار قسطنطانیه.
منوچهری.
رجوع به طلل و اطلال شود
لغت نامه دهخدا
اطلاب
(قِ عَ / عِ طَ لَ)
دادن خواسته و جستۀ کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج). یاری دادن کسی بر خواستۀ وی و برآوردن آن را. (از متن اللغه). دادن مطلوب و خواستۀ کسی را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، باطل کردن خون. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). اطلال خون کسی، هدر کردن آن. فعل آن بصورت مجهول نیز آمده است. (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رایگان رفتن خون کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اطلال خدای کسی را، ناچیز گردانیدن اﷲتعالی خون او را و رایگان کردن. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء) ، اطلال فلان بر فلان به اذیت، هنگامی است که بر ایذاء وی ادامه دهد. (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، اطلال بر حق کسی، غلبه یافتن بر آن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، اطلال بر کسی تا غلبه کردن بر وی، الحاح کردن. (از متن اللغه) ، اطلال زمان، نزدیک شدن آن. (از اقرب الموارد) ، اطلال زمین (مجهولاً) ، باران رسیدن زمین را، اطلال بر چیزی، آگاه گردیدن بر آن، اطلال بر چیزی، برآمدن بر آن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اطلاب
(اَ)
جمع واژۀ طلب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (متن اللغه). رجوع به طلب شود، ظاهراً نظامی اطلاقی را در این بیت بمعنی غیرسپاهی و مرادف کلمه ’سویل’ امروز بکار برده است:
یا چو اطلاقیان بی نانم
روزیی نو کند ز دیوانم.
(هفت پیکر چ وحید)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اطناب
تصویر اطناب
ریسمان ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اطلاق
تصویر اطلاق
استعمال کلمه ای مخصوص خواه به طریق حقیقت و خواه بر سبیل مجاز، گشودن، روان کردن، رها کردن، آزاد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصلاب
تصویر اصلاب
صلب ها، شدیدها، قوی ها، سخت ها، درشت ها، کمرها، کنایه از نسل و اولاد، جمع واژۀ صلب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اطلاع
تصویر اطلاع
واقف گردیدن، دیده ور شدن، آگاه شدن، آگاهی، خبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اطناب
تصویر اطناب
دراز کردن سخن، پرگویی، طول کلام، مقابل ایجاز، در علوم ادبی به کار بردن لفظ بسیار برای معنی اندک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اطراب
تصویر اطراب
به طرب آوردن، به طرب درآوردن کسی را
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اطلال
تصویر اطلال
طلل ها، ویرانه ها، جمع واژۀ طلل
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ طلس، بمعنی نامه یا نامۀ پاک کرده شده و جامۀ ریمناک و پوست موی رفتۀ ران شتر و گرگ بی موی کهنه. (آنندراج). جمع واژۀ طلس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (متن اللغه) (اقرب الموارد). رجوع به طلس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
لهجه ای است در اطلس و آطلاس بترکی. رجوع به اطلس، و قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 995 و لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 1 ص 187 شود، بالا برآمدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به اطلاع شود
لغت نامه دهخدا
جمع طل، ویرانه ها، لاشه ها جمع طلل. نشانهای سرای جایهای بلند و بر جسته از خانه های خراب، کالبدها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع صلب، پشت مازوها جمع صلب پشت ناوه ها پشت مازوها پشتها. ج صلب، یعنی استخوان پشت کهمحل نطفه مرد میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احلاب
تصویر احلاب
یاری در شیر دوشی یاری، شیر دوشیدن، گرد آمدن برای جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
روان کردن، گشودن رهانیدن، هلاندن (طلاق دادن)، یله کردن خان و مان یله کردم (تاریخ برامکه)، گشتن دادن رها کردن آزاد کردن: اطلاق محبوسین، استعمال کلمه ای در معنیی مخصوص، رهایی آزادی خلاص از بند و قید، حقی که بنویسنده مفاصا حساب پرداخته میشد حق الاطلاق، جمع اطلاقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخلاب
تصویر اخلاب
برگ آوردن تاک، تیره گشتن آب
فرهنگ لغت هوشیار
اپگانش ماده شتر (اپگانش بچه نارس را انداختن)، افتادن برگ، افتادن بار درخت ج سلب
فرهنگ لغت هوشیار
جمع جلب، افروخته ها آن چه برای افروختن از شهری به شهری برند، کسانی که دام برای فروش از شهری به شهری برند چوبداران فراهم آمدن، بانگ برداشتن، ترفند ورزی، خشک شدن خون دلمگی به شدن زخم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطیاب
تصویر اطیاب
جمع طیب، بوی خوش وحلال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطناب
تصویر اطناب
ریسمانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطراب
تصویر اطراب
جمع طرب، فرح، حزن، حرکت وشوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطلاس
تصویر اطلاس
جمع طلس، نامه های زدوده، جامه های ریمناک
فرهنگ لغت هوشیار
راز گفت، برگ کردن، نیکویی کردن، از کوه بالابردن آگاهی ازد، دمیدن آفتاب آگهی یافتن واقف شدن بر کاری آگاه گردیدن،جمع اطلاعات. اطلاع امر، دانستن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطلاف
تصویر اطلاف
رایگان کردن ناچیز گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقلاب
تصویر اقلاب
جمع قلب، دستانه ها، دست برنجن ها، سپید دماران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطناب
تصویر اطناب
((اِ))
بسیار گفتن، پرگویی، تطویل کلام و مبالغه در آن به حدی که از اقتضای تفهیم مقصود تجاوز کند، مقابل ایجاز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطناب
تصویر اطناب
((اَ))
جمع طنب، ریسمان ها، بندها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطلال
تصویر اطلال
جمع طلل، آنچه از عمارت و بنا، برپا مانده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطلاق
تصویر اطلاق
((اِ))
رها کردن، آزاد کردن، به کار بردن واژه هایی در معنای مخصوص، رهایی، آزادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطلاع
تصویر اطلاع
((اِ طِّ))
آگهی یافتن، با خبر شدن، جمع اطلاعات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطراب
تصویر اطراب
((اِ))
کسی را به طرب آوردن، سرود گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصلاب
تصویر اصلاب
جمع صلب، پشت ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطلاع
تصویر اطلاع
آگاهی، آگاهبود
فرهنگ واژه فارسی سره
اطّلاع رسانی
دیکشنری اردو به فارسی