برپا ایستاده شدن ماده شتر و دراز کردن گردن خود را به آسمان تا شیر دهد بچۀ خود را بکوشش. (منتهی الارب). اصلبت الناقه، قامت و مدت عنقها نحو السماء لتدر لولدها جهدها. (قطر المحیط) (المنجد) ، طول زمان آب را تغییر دادن. (از قطر المحیط). برگردیده رنگ و مزه گردانیدن آب را دیرماندگی. (منتهی الارب)
جَمعِ واژۀ صُلْب. (منتهی الارب). جَمعِ واژۀ صُلْب، بمعنی استخوان پشت که محل نطفۀ مرد است، و از اصلاب مراد آباء و اجداد است. (از لطایف) (غیاث اللغات). پشت مازوها. (لغت خطی). پشتها. و رجوع به صُلب شود: خدای تعالی همه را بشنوانید اندر اصلاب پدران. (مجمل التواریخ و القصص). چراغ علم فروزد چو خضرو اسکندر در آب ظلمت ارحام زآتش اصلاب. خاقانی. لشکری زاصلاب سوی اُمهات بهر آن تا در رحم رویدنبات. مولوی (مثنوی). ، شمشیر بران. (از قطر المحیط) (آنندراج) ، جَمعِ واژۀ صل، بمعنی باران پراکندۀ اندک، مثل، قرن، درخت، داهیه. و گویند: انه لصل اصلال، یعنی داهیۀ خبیث منکری است در خصومت و جز آن. (از قطر المحیط)
جمع جلب، افروخته ها آن چه برای افروختن از شهری به شهری برند، کسانی که دام برای فروش از شهری به شهری برند چوبداران فراهم آمدن، بانگ برداشتن، ترفند ورزی، خشک شدن خون دلمگی به شدن زخم