جدول جو
جدول جو

معنی اطروش - جستجوی لغت در جدول جو

اطروش
(اَیْ یو)
ابوالقاسم علوی اطروش. نزیل استراباد و از افاضل علویان و اعیان اهل ادب بود. وی به قاضی ابوالحسن علی بن عبدالعزیز نامه ای نوشت که مشتمل بر نظم و نثر بود. ثعالبی نسخۀنامۀ مذکور را در یتیمهالدهر نقل کرده که در حدود یک صفحه است، از جملۀ ابیاتی که در نامۀ مزبور آمده قصیده ای مشتمل بر 8 بیت است که مطلع آن این است:
یا وافر العلم و الانعام و المنن
و وافر العرض غیر الشحم و السمن.
و این ابیات را درباره برخی از رئیسان جرجان سروده است:
خلیلی فرامن الدهخذا
خذا حذرا من وداده خذا
یکنی بسعد و نحسا حذا
و کل الخلائق منه کذا.
(از یتیمهالدهرج 3 صص 278- 280)
احمد بن یحیی بن سهل بن السدی الطائی المنبجی الشاعر المقری النحوی الاطروش، مکنی به ابوالحسن. رجوع به احمد شود
لغت نامه دهخدا
اطروش
(اُ)
کر. اصم. (از اقرب الموارد). گرانگوش. ج، اطارشه. (مهذب الاسماء). گران گوش، کذا فی التاج، و فی النصاب: اطروش، کر. (مؤید الفضلاء). بمعنی کر جزئی است یعنی کرگونه. (از انساب سمعانی). کر که به هندی بهرا گویند. (از شروح نصاب) (غیاث) (آنندراج). کسی که گوشش نمی شنود و نام دیگر فارسیش کر است. (فرهنگ نظام). رجل اطروش، مرد کر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اطروش
کر
تصویری از اطروش
تصویر اطروش
فرهنگ لغت هوشیار
اطروش
کر، اصم
تصویری از اطروش
تصویر اطروش
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسروش
تصویر اسروش
سروش، پیام آور، در آیین زردشتی یکی از ایزد آنکه مظهر اطاعت و فرمان برداری از اوامر اهورامزدا است و به بندگان راه فرمان برداری می آموزد، ، در موسیقی گوشه ای در دستگاه ماهور، فرشته ، جبرئیل، در اسلام و دیگر ادیان سامی یکی از فرشتگان مقرب الهی که که وحی را بر پیغمبران نازل می کرد، روح الامین، روح القدس، روح اعظم، امین وحی، حامل وحی، ناموس اکبر ، موکل بر روز هفدهم از هر ماه خورشیدی (سروش روز) است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخروش
تصویر اخروش
شور و غوغا، آشوب و غوغا، فریاد و فغان، هیجان و آشفتگی، هیاهو
فرهنگ فارسی عمید
(صِ رُلْ اُ)
حسن بن علی بن حسن بن علی بن عمران شرف بن علی زین العابدین بن حسین بن علی بن ابی طالب، مکنی به ابومحمد و ملقب به ناصرالحق و ناصرالدین و ناصر کبیر. وی از ملوک طبرستان است و تا سال 304 هجری قمری بر آن ناحیت حکمرانی کرد. رجوع به تاریخ الخلفاء ص 350 و نیز رجوع به ابومحمد اطروش و حسن علوی بن علی در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
خروش. شور و غوغا. (برهان قاطع) :
شادی و خوشی امروز به از دوش کنم
بجهم دست زنم نعره و اخروش کنم.
منجیک (از شعوری).
و در دیوان منوچهری در مسمطی بنام منوچهری آمده است
لغت نامه دهخدا
(اَ مُ حَمْ مَ)
اطروش. حسن بن علی بن حسن بن عمر الاشرف بن علی بن الحسین علیهم االسلام. از ائمۀ زیدیّه. جد مادری سیدمرتضی و رضی. وی در خدمت محمد بن زید بود و در واقعۀ او ضربتی بر سر وی خورد و کر شد و از اینجهت به اطروش اشتهاریافت و به سال 301 هجری قمری در دیلمان خروج کرد و اکثر بلاد طبرستان را متصرف شد و بناصرالحق ملقب گردید. او مردی ادیب و شاعر و محدث بود و بمازندران و گیلان خروج کرد و بین او و سامانیان جنگها افتاد و در سال 304 هجری قمری بسن 79 سالگی در آمل مازندران وفات یافت. او را تصانیف بسیار است و شیخ نجاشی در کتاب رجال گفته که حسن اطروش در مسئلۀ امامت کتابی کبیر و کتابی صغیر تصنیف کرده و از جملۀ تصانیف او کتابی است در احوال فدک و کتاب خمس و کتاب فصاحه ابی طالب و کتاب معاذیر بنی هاشم در آنچه بایشان نسبت کرده اند و کتاب انساب ائمه و موالید ایشان و کتاب الشهداء و فضل اهل از ایشان و کتاب در طلاق. و رجوع به اطروش شود
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ اُ)
نام یکی از بزرگان طریقت متصوفه، معاصر ابراهیم خوّاص در قرن سوم هجری
لغت نامه دهخدا
(اُ)
حسن بن علی بن حسن بن علی بن عمر بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب حسینی، هاشمی (ابومحمد الناصر الکبیر الاطروش) (- 304 هجری قمری/ 845- 917 میلادی). سومین ملک دولت عربی در طبرستان بود و در تفسیر و کلام و فقه و حدیث و ادب و تاریخ و لغت و شعر دست داشت. در ماه شعبان درگذشت. او راست تصانیف بسیاری که از آنجمله است: تفسیر در دو مجلد. کتابی در امامت. کتاب طلاق. کتاب سیر. کتاب بساط در علم کلام. (از معجم المؤلفین ج 3 ص 252). و زرکلی در ذیل عنوان الناصر العلوی درباره تاریخ تولد و وفات وی آرد: در 225 هجری قمری / 840 میلادی به جهان آمد و در 304 هجری قمری / 917 میلادی درگذشت. وی شیخ و عالم طالبیان بود. شیعیان زیدی و امامی در صفت امامت وی همرای بودند و دوستدار وی بشمار میرفتند. پس از کشته شدن محمد بن زید سلف خویش به امارت رسید (287 هجری قمری) و چون طبرستان از زیر تسلط وی بیرون شده بود نتوانست در آنجا اقامت گزیند از اینرو ببلاد دیلم رفت و در آنجا سیزده سال اقامت کرد. مردم آن ناحیه مجوس بودند و گروه بسیاری از آنان به اسلام گرویدند و اطروش در آن بلاد مساجدی بنیان نهاد و مذهب زیدی را در میان آنان انتشار داد، آنگاه لشکری از مردم آن سامان فراهم آورد و آنرا به طبرستان کشید و بسال 301 هجری قمری بر آنجا استیلا یافت و به الناصر ملقب شد. وی را از اینرو اطروش می خوانند که بسبب اصابت شمشیری در نبردگاه بدو، کر شد. شاعری توانا بود و در فقه و دین علامه بشمار میرفت. سرانجام در طبرستان درگذشت. طبری گوید: مردم جهان کسی را همتای اطروش در دادگری و حسن سیرت و بپا داشتن حق ندیده اند. وی در تفسیر خود به هزار بیت از هزارقصیده استناد کرده است. و مؤلف الدر الفاخر آورده است: قریب دوهزار تن از مردم دیلم و گیل و جز آنان بر دست وی به اسلام گرویدند و گویند تألیفات وی بیش از سیصد کتاب بوده است. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 2 ص 216). و در اعلام المنجد آمده است: در مدینه تولد یافت و به آمل (طبرستان) درگذشت. عالم و فقیه و سیاستمدار آزموده ای بود که در طبرستان فرمانروایی کرد. در نزد زیدیان و مردم یمن در زمرۀ امامان است و وی را بنام الناصر الکبیر خوانند. وی اسلام را در میان ساکنان ساحل دریای خزر نشر داد. رجوع به حبیب السیر چ قدیم ج 1ص 324 و 325 و 344 و روضات الجنات ص 167 و تاریخ گزیده ص 335 و الفهرست ابن ندیم و ابومحمد حسن و حسن علوی در همین لغت نامه و عیون الانباء ج 1 ص 320 شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
ابن اسحاق بن ابراهیم موصلی. از محدثانی بوده که درباره اشعار فرزدق از وی دو بیت روایت شده است. مرزبانی در الموشح بدین سان نام وی را آورده است: عبدالله بن هارون شیرازی از یحیی بن علی از اطروش بن اسحاق بن ابراهیم موصلی از اسحاق خبر دادکه گفت فرزدق درباره یزید بن عبدالملک سروده است:
مستقبلین شمال الشام تضربنا
بحاصب کندیف القطن منثور
علی عمائمنا تلقی و ارحلنا
علی حراجف تزجی مخها ریر.
و بموجب همین روایت ابوعبیده گفته است که عنبسه بن معد یا معدان الفیل این بیت را انتقاد کرده و بر ترکیب ’مخها ریر’ عیب گرفته است. (از موشح مرزبانی ص 100)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
متوفی در رجب سال 513 هجری قمری، عبدالباقی بن محمد بن عبدالواحد، مکنی به ابومنصور. معاصر امام غزالی و شاگرد کیای هراسی بود و ابوطاهر سلفی از وی روایت میکند. (طبقات الشافعیه ج 4 ص 242 از غزالی نامه ص 258)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
نام خاندانی است در جبل دروز که در حوادث انقلاب مردم آن ناحیه بر ضدفرانسه (1925 میلادی) شهرت یافتند. (از اعلام المنجد) ، اعجوبه. طرفه: و نزلنا بمدرسه تقابل الجامع الاعظم بها المدرس العالم... مصلح الدین... اطروفه من طرف الزمان. (ابن بطوطه). اعجوبۀ عصر و اطروفۀ روزگار بود. (نامۀ دانشوران) ، افسانه و احدوثه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
کر. ج، طرش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه آلت شنوایی وی از کار بازماند. مؤنث: طرشاء. (از اقرب الموارد). گران گوش. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع واژۀ ارش
لغت نامه دهخدا
(اُ)
سروش. (جهانگیری). آواز خوش. (برهان) (انجمن آرا).
لغت نامه دهخدا
(بُ)
شهری از اعمال دانیه به اندلس. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کف گل شوره. (دزی ج 1 ص 28)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شهری است از نواحی رمله در فلسطین. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
. اتریش نام یکی از ممالک فرنگ است و نام دیگرش آستریا و نمسه است. (فرهنگ نظام). مأخوذ از فرانسه، اتریش. نمسه. (ناظم الاطباء). و در ذیل اتریش آرد: یکی از ممالک فرنگستان که نمسه نیز گویند. (ناظم الاطباء). کشوری است جمهوری واقع در ناحیۀ کوهستانی اروپای مرکزی بدرازای 360 میل و پهنای 160 میل. از سوی مغرب به سویس و لیختن اشتاین و از مشرق وجنوب شرقی به مجارستان محدود است، زاویۀ شمال غربی آن به دریاچۀ کنستاس پیوسته است و از جنوب نیز به کشور سویس و رشته کوههای آلپ و ایالت ونیز ایتالیا محدود است، در شمال اطریش سرزمین باویر (جمهوری فدرال آلمان) و در شمال شرقی آن کشور چکسلواکی واقع است، در مرزهای کشور اطریش رشته کوههای کارنیک آلپ و بخشی از کوههای کاراوانکا قرار دارد. در مجاورت خاک سویس دولومیت و نیز کشور یوگسلاوی و کوههای اواتزتال آلپ و ویلداشپیتزه به ارتفاع 12309 پا واقع است. پایتخت اطریش شهر وین است و مساحت آن کشور 32369 میل مربع وجمعیت آن 7049000 تن (برحسب آمار سال 1959 میلادی سازمان ملل) است. درفش آن سه بخش افقی برنگهای سرخ، سفید و سرخ است و واحد پول آن شیلینگ می باشد. اطریش جنگلهای فراوانی دارد که بیشتر آنها را درختان کاج تشکیل میدهد. مهمترین رود آن کشور دانوب است، رودهای دیگری نیز دارد که در برخی از آنها دستگاههای هیدروالکتریک تأسیس گردیده است. کشور اطریش هم دارای محصولات کشاورزی فراوان و هم دارای صنایع مترقی است. سرزمین اطریش از آن پس که بسال 1278 میلادی به تصرف خاندان هاپسبورگ درآمد و آنگاه ترکها بدان حمله کردند (1529 و 1683 میلادی) صحنۀ تحولات و پیکارهای گوناگون واقع شده تا آنکه پس از جنگ جهانی نخستین تجزیه شد و در سال 1918 میلادی تبدیل به یک کشور جمهوری مرکب از 9 ایالت گردید. در فاصله دو جنگ جهانی تاریخ سیاسی اطریش شاهد شورشها و کشمکشهای فراوانی بود چنانکه سوسیالیستها خواهان تحولات و تغییرات اقتصاد سوسیالیستی بودند و در این راه فعالیت می کردند. این کوششها و تبلیغات در سال 1934 همراه با شیوه های صنفی یکنواخت بوسیلۀ صدراعظم انیگلبرت دولفوس از بین رفت. دولفوس در 25 ژوئیه 1934 بدست توطئه گران نازی کشته شد. آدولف هیتلر پیشوای آلمان در 13 مارس 1938 اطریش را اشغال کرد و همبستگی و پیوستگی آنرا به خاک آلمان اعلام داشت. در سال 1945 حکومت اطریش مجدداً جمهوری گردید و هنگامی که این کشور بوضع پیشین خود بازگشت مانند سابق مرکب از 9 ایالت شد. دکتر کارل ریز (متوفی 1950) در سال 1945 پس از آنکه استقلال اطریش توسط متحدین تضمین شد به ریاست جمهوری حکومت ایالتی اطریش رسید. در 15 مۀ سال 1955 سرانجام و برغم سهل انگاریهای دولت روسیه با بستن قراردادی دوباره استقلال خود را بازیافت، این پیمان اطریش را به حدود مرزهای اول ژوئن 1938 بازگردانید و آنرا کشوری بیطرف و ممنوع از همبستگی سیاسی و اقتصادی با آلمان و مکلف به پشتیبانی از مؤسسات دمکراتیک وبرانداختن تشکیلات و اصول امپراتوری نازیستی ساخت.
فرهنگ و مذهب: مذهب رسمی اطریش کاتولیک رمی است. تحصیلات مقدماتی رایگان و بین 6 تا 14 سالگی اجباری است. چند دانشگاه در شهرهای گراتس، وین و اینس بروک تأسیس گردیده است. اطریشیها بیشتر بزبان آلمانی گفتگو میکنند.
نیروی دفاعی: اطریش نمیتواند دارای سلاح اتمی یا سلاحهای دیگر تهاجمی باشد. گارد مرزی آن را تعداد 6000 سرباز بوجود می آورد. بموجب پیمان 1955 اطریش دارای ارتشی مرکب از 53000 تن گردید. اطریش با ایالات متحد آمریکا یک قرارداد عدم تعرض دوجانبه منعقد ساخته است. (از کیهان سالانۀ 1341 هجری شمسی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اطرش
تصویر اطرش
گرانگوش ناشنوا کر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخروش
تصویر اخروش
خروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطروشی
تصویر اطروشی
سنگینی گوش کری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطرش
تصویر اطرش
((اَ رَ))
کر، اصم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطریش
تصویر اطریش
اتریش
فرهنگ واژه فارسی سره
مرتعی در کجور که محل، ناسنگ هم نامیده شود
فرهنگ گویش مازندرانی