جدول جو
جدول جو

معنی اطاول - جستجوی لغت در جدول جو

اطاول
(اَ وِ)
جمع واژۀ اطول. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). جمع واژۀ اطول، درازتر و فاضلتر و افزون تر. (آنندراج). رجوع به اطول شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اطول
تصویر اطول
طویل تر، درازتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تطاول
تصویر تطاول
گردن کشی کردن، اظهار قدرت کردن، دست درازی کردن، تعدی و گستاخی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ وِ)
موضعی است نزدیک ودان و در آن باغی است.
لغت نامه دهخدا
(اَطْ وَ)
علی اطول رجوع به علی قسطمونی و علی اطول قره باش شود، اظآر فلان را بر کسی یا چیزی، معطوف کردن وی را بدان. (از اقرب الموارد) ، دایه گرفتن: اظأر المراءه، بدایگی گرفت آن زن را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَطْ وَ)
درازتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). درازتر و طولانی تر. (فرهنگ نظام). مقابل اقصر. طویل تر. بلندتر. مقابل اعرض. مؤنث: طولی ̍. ج، اطاول. (از اقرب الموارد).
- امثال:
اطول ذماء من الافعی.
اطول ذماء من الخنفساء.
اطول ذماء من الضب.
اطول صحبه من ابنی شمام.
اطول صحبه من الفرقدین.
اطول صحبه من نخلتی حلوان.
اطول من الدهر.
اطول من السکاک.
اطول من السنه الجدبه.
اطول من الفلق.
اطول من اللوح.
اطول من شهرالصوم.
اطول من طنب الخرقاء.
اطول من ظل الرمح.
اطول من فراسخ دیر کعب.
اطول من یوم الفراق.
اطول وفاء من الحیه.
عصاالجبال اطول. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
جمع واژۀ مطول. (ناظم الاطباء). مطاول خیل،رسنهای آنها. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ای)
گردن دراز کردن بوقت نگریستن به چیزی. (منتهی الارب). کشیده ایستادن مرد برای نگریستن دور. (از اقرب الموارد) ، گردن کشی کردن. (دهار) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج). گردنکشی و تکبر نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از غیاث اللغات). و مراداً بمعنی ظلم مستعمل میشود و در خیابان نوشته که تطاول بمعنی درازدستی و کنایه از ظلم و تعدی. (غیاث اللغات). تکبر و خودبینی و غرور و گستاخی و درشتی و بی شرمی و ظلم و جور و تعدی و زبردستی و دستبرد و درازدستی و تصرف ناحق. (ناظم الاطباء). فارسیان بمعنی ظلم و بیداد با لفظ کردن و کشیدن استعمال نمایند. (آنندراج) : و چون حال چنین بودی دستهای تطاول کوتاه بودی و عمال بر هیچ کس ستم نیارستندی کردن. (نوروزنامۀ منسوب به خیام). به تغلب و تطاول شهر بدست گرفتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 371). یکی را از ملوک عجم حکایت کنند که دست تطاول بمال رعیت دراز کرده بود. (گلستان). قومی که از دست تطاول این بجان آمده بودند و پریشان شده بر ایشان گرد آمدند. (گلستان).
تاتطاول نپسندی و تکبر نکنی
که خدا را چو تو در ملک بسی جانورند.
سعدی.
گفت در خدمت پادشاه اشتهاری یافته ام و کسی بر من تطاول ننموده. (جهانگشای جوینی).
نی من تنها کشم تطاول زلفت
کیست که او داغ آن سیاه ندارد.
حافظ.
گذار کن چو صبا بر بنفشه زار و ببین
که از تطاول زلفت چه بی قرارانند.
حافظ.
این لطایف کز لب لعل تو من گفتم که گفت
وین تطاول کز سر زلف تومن دیدم که دید.
حافظ.
، بلند گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، افزون شدن، فخر نمودن در درازی بنا و بلندی آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَطْ)
جمع واژۀ طول. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به طول شود
لغت نامه دهخدا
(وَ نَ)
دراز کردن چیزی را. اطاله: صددت فاطولت الصدود. (از اقرب الموارد). رجوع به اطاله شود. دراز کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
(وِ / وَ)
تاول. آبله ای باشد که بسبب سوختن یا کار کردن بر اعضا و دست و پا بهم رسد. برآمدگی پوست از سوختگی. آبله. برآمدگی جلد بکیفیتی که زیر آن آب جمع شده باشد. رجوع به تاول شود.
- طاول زدن، تنفط. ایجاد طاول.
- طاول طاعونی، سیاه زخم. خراج.
- طاول عظم جلدی، نفاطه. ج، نفاط
لغت نامه دهخدا
تصویری از اطول
تصویر اطول
درازتر طویل تر درازتر
فرهنگ لغت هوشیار
تاول آبله ای می باشد که بسبب سوختن یا کار کردن بر اعضا و دست و پا بهم رسد، بر آمدگی پوست از سوختگی آبله
فرهنگ لغت هوشیار
دراز دستی یازستن بیداد ستم، گردنکشی، گرد نکشی کردن، دراز دستی کردنتعدی و گستاخی کردن، دراز دستی، جمع تطاولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکاول
تصویر اکاول
جمع اکول، پشته ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطوال
تصویر اطوال
دراز کردن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطاول
تصویر تطاول
((تَ وُ))
گردنکشی کردن، دست درازی کردن و تعدی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطول
تصویر اطول
((اَ وَ))
طویل تر، درازتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکاول
تصویر اکاول
پشته ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تعدی، جفا، جور، درازدستی، دست اندازی، ستم، ظلم، گردنکشی، تعدی کردن، دست اندازی کردن، گردن کشی کردن
متضاد: مهر
فرهنگ واژه مترادف متضاد