جدول جو
جدول جو

معنی اضراع - جستجوی لغت در جدول جو

اضراع(نَ / نُو بَ / بِ زَ)
دادن مال به کسی. (منتهی الارب). مال دادن کسی را. (ناظم الاطباء). بخشیدن مال به کسی. (از اقرب الموارد) ، دررسیدن پیری و موی سپید شدن، یقال: اضطرم الشیب، اذا اشتعل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
اضراع
رام کردن، تو سری زدن، سست شدن
تصویری از اضراع
تصویر اضراع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اضراس
تصویر اضراس
ضرس ها، دندان ها به ویژه دندان آسیا، دندان آسیاب ها، جمع واژۀ ضرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارضاع
تصویر ارضاع
شیر دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اضرار
تصویر اضرار
ضرر رسانیدن، زیان رساندن، گزند رسانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اضلاع
تصویر اضلاع
ضلع ها، سمت ها، پهلوها، جمع واژۀ ضلع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اضراب
تصویر اضراب
در بدیع اعراض از ماقبل و توجه به ما بعد با استعمال لفظ بل، مانند، برای مثال ای میوۀ دل من لا بل دل / وی آرزوی جانم لا بل جان، عارضش باغی دهانش غنچه ای / بل بهشتی در میانش کوثری
اقامت کردن، مقیم شدن در یک جا، سر فرو افکندن و خاموش شدن، اعراض کردن، روگردانیدن، برگشتن از کسی، روی گردانیدن از چیزی پس از آنکه به آن روی آورده باشند
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ شرعه، بمعنی صفّۀ مسقف و پوشیده. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(نَ اَ)
اشراع طریق، بیان کردن و پیدا و ظاهر گردانیدن راه را. (منتهی الارب). اشرع الطریق، بینه و اوصله الی الشارع الاعظم. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ مریع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). چراگاههای پرآب و علف. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گیاه ناک شدن جای. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پر گیاه شدن جای وادی. (از اقرب الموارد). و از آن است: امرع وادیه و اجنی حلبه. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، گیاه ناک شد رودبار او و چید حلب را که یک قسم گیاهی است. (از ناظم الاطباء). در حق کسی گویند که کار او فراخ باشد و مستغنی. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، جوان. (فرهنگ فارسی معین). مقابل پیر:
برنا دیدم که پیر گردد هرگز
پیر ندیدم که تازه گردد و امرد.
منوچهری.
، پسر بدکار. مفعول. (فرهنگ فارسی معین) : نقل است که روزی در گرمابه آمد غلامی امرد درآمد گفت بیرون کنید او راکه با هر زنی یک دیو است و با هر امردی ده دیو است که او را می آرایند در چشمهای مردمان. (تذکرهالاولیاء عطار).
بعد از آن اندر شب عشرت بفن
امردی را بست حنّا همچو زن.
مولوی (مثنوی).
امردی تندخوی بود و درشت
سخن از تازیانه گفتی و مشت.
سعدی (هزلیات).
امرد آنگه که خوبروی بود
تلخ گفتار و تندخوی بود.
(گلستان).
، کودک خوب صورت. (آنندراج) ، اسب امرد، اسبی که گرداگرد سم آن موی نباشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اسبی که در تنه (زهار و میان ناف) آن موی نباشد. (از اقرب الموارد) ، غصن امرد،شاخ بی برگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). درخت بی برگ. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). ج، مرد. (از اقرب الموارد) (فرهنگ فارسی معین). امارد. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اضرار
تصویر اضرار
گزند رسانیدن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امراع
تصویر امراع
جمع مریع، چراگاه های فراخ مرغزارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضراء
تصویر اضراء
بر انگیختن برآغالانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضراح
تصویر اضراح
بازارسردی (رودر روی بازار گرمی)، تباهاندن، دور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ضرس، دندانها دندانه ها پریشاندن، خاموشاندن، کند دندانی جمع ضرس دندانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازراع
تصویر ازراع
فراز شدن زراعت، قدرت یافتن مردم به زراعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتراع
تصویر اتراع
پرکردن
فرهنگ لغت هوشیار
زره پوشیدن (مردان)، پیرهن پوشیدن (زنان)، جمع درع، زره ها، پیرهن ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارضاع
تصویر ارضاع
شیر دادن، شیر دادن زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذراع
تصویر اذراع
آزمندی، پرگویی، گزافکاری، هراشیدن (قی کردن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضراط
تصویر اضراط
گوزیدن، سبک شمردن خوار داشت، شیشکی بستن
فرهنگ لغت هوشیار
کارایست (اعتصاب)، رویگردانی، خاموش ماندن، تخم کشی، برف زدن، دستور زدن دادن، دل نهادن، پخته شدن روی گردانیدن رخ تافتن روی بر گاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
شتافتن، شتابانیدن، تیزگامی شتافتن شتاب کردن، شتاباندن بشتاب وا داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشراع
تصویر اشراع
گشادن در، پیدا کردن راه، آشکار کردن راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضواع
تصویر اضواع
جمع ضوع، چوکک ها از مرغان شب
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ضلع، پهلوها در دانش هند کوچک، استخوان های پهلو دنده ها گرایاندن، گرانباری ضلع. استخوانهای پهلو دنده ها، هر یک از خطوط جوانب یک سطح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضغاع
تصویر اضغاع
زندگانی فراخ، سرسبزی گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضرام
تصویر اضرام
فروزاندن دامن زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارضاع
تصویر ارضاع
((اِ))
شیر دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اضلاع
تصویر اضلاع
جمع ضلع، پهلوها، در هندسه هر یک از خطوط جوانب یک سطح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اضراس
تصویر اضراس
جمع ضرس، دندان ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اضرار
تصویر اضرار
((اِ))
ضرر رساندن، گزند رساندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اضراب
تصویر اضراب
((اِ))
روی گردانیدن، رخ تافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسراع
تصویر اسراع
((اِ))
شتافتن، شتاباندن
فرهنگ فارسی معین