معنی اسراع - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با اسراع
اسراع
- اسراع
- شتافتن، شتابانیدن، تیزگامی شتافتن شتاب کردن، شتاباندن بشتاب وا داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
اسراع
- اسراع
- شتابیدن. (تاج المصادر بیهقی). اکراب. توحّی. شتافتن. بشتافتن: اسرع فی السیر، بشتافت. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
ادراع
- ادراع
- زره پوشیدن (مردان)، پیرهن پوشیدن (زنان)، جمع درع، زره ها، پیرهن ها
فرهنگ لغت هوشیار
اسباع
- اسباع
- هفت شدن، فروگذاشتن، هفت ماهه زاییدن، انبوهی درندگان، به دایه دادن به دایه سپردن
فرهنگ لغت هوشیار