جدول جو
جدول جو

معنی اضحوکه - جستجوی لغت در جدول جو

اضحوکه
خنده دار، چیزی که مردم را به خنده بیاورد، آنچه سبب خنده شود
تصویری از اضحوکه
تصویر اضحوکه
فرهنگ فارسی عمید
اضحوکه
(اُ کَ)
آنچه از آن بخندند. ج، اضاحیک، اضاحک. (از اقرب الموارد). آن چیز که مردمان را به خنده درآورد. (مهذب الاسماء). آنچه از وی خنده آید. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). آن چیز و سخن که مردم را به خنده آرد. (غیاث اللغات) : این اضحوکه را در خدمت سلطان بازگفتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ تهران ص 346)
لغت نامه دهخدا
اضحوکه
خنده دار خریش
تصویری از اضحوکه
تصویر اضحوکه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مضحکه
تصویر مضحکه
باعث خنده، مایۀ خنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اضحیه
تصویر اضحیه
گوسفندی که در روز عید قربان ذبح می شود، گوسفند قربانی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ حِ کَ)
آنچه سبب خنده و استهزاء گردد. (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به مضحکات شود
لغت نامه دهخدا
(اُ حُوْ وَ)
جای بیضه نهادن و چوزه برآوردن شترمرغ در ریگستان. ادحی ّ. ادحیّه
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو زَ دَ / دِ)
بخندانیدن. (زوزنی). خندانیدن. (ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 14) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). خندانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به خنده واداشتن. (از اقرب الموارد) ، نام چند جایگاه در الجزایر. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اِ / اُ یَ / یِ)
شاعر کلمه راکه مرادف اضحاه است به معنی دوم کلمه که روز عید نحر یا عید گوسپندکشان است بکار برده است:
تا لاله و نسرین بود تا زهره و پروین بود
تا جشن فروردین بود تا عیدهای اضحیه.
(منسوب به منوچهری)
لغت نامه دهخدا
(اِ حی یَ / اُ حی یَ)
گوسپندی که قربانی کنند. ج، اضاحی. (از اقرب الموارد). آنچه قربان کنند. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء). گوسپند که در چاشت یا در روز عید اضحی ذبح کنند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آنچه بقربان کنند. گوسفند قربانی. اضحاه. (اقرب الموارد). رجوع به اضحاه و اضاحی شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ یَ)
شب روشن. (از اقرب الموارد). اضحیانه. رجوع به اضحیانه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ویَ)
جمع واژۀ ج حواء. خانه های مردم بر یکجا از خرگاه و جز آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ لَ)
جمع واژۀ حویل، قبیله ها. قبائل: بفرمودش طلب کردن و در احیاء عرب بگردیدند و به دست آوردند. (گلستان) ، جمع واژۀ حیاء. رجوع به حیاء شود
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ رَ)
جمع واژۀ حوار و حوار، بمعنی بچۀ ناقه همینکه بزاید یا آنکه از شیر بازشده باشد
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
رسالت. ج، الائک. (اقرب الموارد). بمعنی پیغام، و بعضی این لغت را مغولی دانند. (آنندراج). پیام. الوک. (اقرب الموارد). و رجوع به الوک شود: و نزلهای بسیار با الوکه روان کرد. (جهانگشای جوینی). گورخان وزیر ملک خود محمودتای را به استیفاء واجبات اموال قراری بفرستاد با الوکه های درشت تر. (جهانگشای جوینی چ لیدن ج 2 ص 89)
لغت نامه دهخدا
(صُ بَ)
احاکۀ سیف در...، کار کردن شمشیر و جز آن در... کارگر آمدن در.... اثر کردن. (تاج المصادر) (مؤید الفضلاء) : مااحاکه السیف، کار نکرد در آن شمشیر. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(حِ بَ)
ضنک. ضنأکه. تنگ شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَحْ حا کَ)
نام آبی است ازآن بنی سبیع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ لو لَ)
ضد هدی ̍. ج، اضالیل. (قطر المحیط). گمراهی. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) : قد تمادی فی اضالیل الهوی. (اقرب الموارد). و رجوع به اضالیل شود، اضهال بسر، رطب شدن گرفتن غورۀ خرمابن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پخته شدن خرما. (از تاج المصادر بیهقی). پدید آمدن ارطاب در بسر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ ضَ)
پند خالص از غرض و از تهمت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِ کَ)
تأنیث ضاحک، دندانی که در وقت خنده پیدا گردد. (منتهی الارب). دندانهائی که از خنده بنماید. یکی از چهار دندان که پس از نیشتر باشد. نام دندانی که پس از نیش بود. چهار دندان که مابین انیاب و اضراس است. (منتهی الارب). یکی از دندانهای ضواحک. ج، ضواحک
لغت نامه دهخدا
(مَحْ وَ کَ)
قتال. کشش. یقال ترکتهم فی محوکه، ای فی قتال. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ کَ)
تأنیث ضحوک. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ضُ کَ)
آنچه مردم را به خنده آرد، و آنکه بر وی مردمان خندند. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اُ یَ)
کلمه ای است که ابن سینا از اضحی یا اضحاء گرفته و بر رساله ای بنام معاد اطلاق کرده است وعلت نامیدن رسالۀ مزبور بدین نام این است که در روز عید اضحی ختام یافته است. رجوع به تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی تألیف ذبیح الله صفا ص 257 و 287 شود، اضراس بسخن، خاموش گردانیدن کسی را. (از اقرب الموارد). خاموش گردانیدن کسی را بسخن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، کند نمودن ترشی دندان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
یا ایوکه. حاکم جورجه. او در اوائل کار چنگیز ایلچی نزد چنگیز فرستاد و اظهار اطاعت کرد و خلو دارالملک ختا را از التان خان خبر داد و چنگیز به ختادو امیر تومان فرستاد و کرسی ختا را متصرف گردید. رجوع به حبیب السیر چ طهران ج 2 ص 8 و 9 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مضحکه
تصویر مضحکه
آنچه سبب خنده و استهزاء گردد
فرهنگ لغت هوشیار
مونث ضاحک: و دندانخند، سر نیزه تابان مونث ضاحک، دندانی که در وقت خنده پیدا گردد یکی از چهار دندان که کا بین انیاب و اضراس است جمع ضواحک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الوکه
تصویر الوکه
پیک، فرستادن، پیام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضحاک
تصویر اضحاک
خنداندن، شگفتاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضحیه
تصویر اضحیه
گوسپند کرپانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امحوضه
تصویر امحوضه
پند ناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضخومه
تصویر اضخومه
بالش سرین: زنان بر سرین می بسته اند تا آن را کلان تر بنمایانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضحکه
تصویر مضحکه
((مَ حَ کَ یا کِ))
باعث خنده، مایه خنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضاحکه
تصویر ضاحکه
((حِ کَ یا کِ))
مؤنث ضاحک، دندانی که وقت که خندیدن پیدا شود، یکی از چهار دندان که مابین انیاب و اضراس است، جمع ضواحک
فرهنگ فارسی معین