شکیبایی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صبر کردن. و طای آن بدل از تای فوقانی است. و در منتخب، شکیبایی نمودن. (آنندراج) (غیاث اللغات). صبر. (زوزنی). صبر کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 14). شکیبایی. شکیبیدن. شکیب. مصابرت. صابری. اصطبار بر چیزی، تصبر. اصبرار. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) : و مستعصم عذر گفت و وزیر از مواعید او بکلی مأیوس گشت و به قضا رضا داده دیدۀ انتظار بر دریچۀ اصطبار گذاشت. (رشیدی).
شکیبایی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صبر کردن. و طای آن بدل از تای فوقانی است. و در منتخب، شکیبایی نمودن. (آنندراج) (غیاث اللغات). صبر. (زوزنی). صبر کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 14). شکیبایی. شکیبیدن. شکیب. مصابرت. صابری. اصطبار بر چیزی، تصبر. اصبرار. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) : و مستعصم عذر گفت و وزیر از مواعید او بکلی مأیوس گشت و به قضا رضا داده دیدۀ انتظار بر دریچۀ اصطبار گذاشت. (رشیدی).
اصطحاب قوم، با یکدیگر مصاحبت کردن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). یار و مصاحب یکدیگر شدن. (منتهی الارب). با همدیگر صحبت داشتن. (آنندراج). با یکدیگر صحبت کردن. (تاج المصادر بیهقی). همدیگر را یار و مصاحب شدن. (ناظم الاطباء). مصاحبت. همدم شدن. همراز شدن. همصحبت شدن: از نشوت صباء اصطباح و اغتباق در میل و تمایل اصطحاب و اعتناق. (ترجمه محاسن اصفهان ص 99) ، مأخوذ از یونانی، یک قسم وزنی. (ناظم الاطباء) ، بیونانی، ستاره. (مفاتیح خوارزمی). و رجوع به اصطور شود
اصطحاب قوم، با یکدیگر مصاحبت کردن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). یار و مصاحب یکدیگر شدن. (منتهی الارب). با همدیگر صحبت داشتن. (آنندراج). با یکدیگر صحبت کردن. (تاج المصادر بیهقی). همدیگر را یار و مصاحب شدن. (ناظم الاطباء). مصاحبت. همدم شدن. همراز شدن. همصحبت شدن: از نشوت صباء اصطباح و اغتباق در میل و تمایل اصطحاب و اعتناق. (ترجمه محاسن اصفهان ص 99) ، مأخوذ از یونانی، یک قسم وزنی. (ناظم الاطباء) ، بیونانی، ستاره. (مفاتیح خوارزمی). و رجوع به اصطور شود
در نشیب درآمدن. (منتهی الارب). اصب ّ القوم اصباباً، اخذوا فی الصبب. (قطر المحیط) (اقرب الموارد) ، المراعی علی ماشیته اصبع، یعنی بر آن اثر نیکی است. (از قطر المحیط). شبان را گویند علی ماشیته اصبع، یعنی اثر نیکوست و کذا فی هذا الامر اصبع، ای اثر حسن. (منتهی الارب). نشانۀ نیک، (اصطلاح ریاضی) نصف سدس مقیاس را گویند (چنانکه در لفظ ظل خواهد آمد) ، و نیز نصف سدس هر یک از قطر قمر وقطر شمس و از جرم هر دو را گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به ظل و اصابع شود، در مساحت 6 جو است که شکم یکی به پشت دیگری چسبیده باشد. (از قطر المحیط). و رجوع به اصابع شود
در نشیب درآمدن. (منتهی الارب). اَصَب َّ القوم ُ اصباباً، اخذوا فی الصبب. (قطر المحیط) (اقرب الموارد) ، المراعی علی ماشیته اصبع، یعنی بر آن اثر نیکی است. (از قطر المحیط). شبان را گویند علی ماشیته اصبع، یعنی اثر نیکوست و کذا فی هذا الامر اصبع، ای اثر حسن. (منتهی الارب). نشانۀ نیک، (اصطلاح ریاضی) نصف سدس مقیاس را گویند (چنانکه در لفظ ظل خواهد آمد) ، و نیز نصف سدس هر یک از قطر قمر وقطر شمس و از جرم هر دو را گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به ظل و اصابع شود، در مساحت 6 جو است که شکم یکی به پشت دیگری چسبیده باشد. (از قطر المحیط). و رجوع به اصابع شود
اصطلاب استخوانها، بیرون آوردن چربی آن. (از اقرب الموارد). روغن بیرون کردن از استخوان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). استخوانها پختن تا چربیش از آن بیرون آید تا نانخورش کنند. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
اصطلاب استخوانها، بیرون آوردن چربی آن. (از اقرب الموارد). روغن بیرون کردن از استخوان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). استخوانها پختن تا چربیش از آن بیرون آید تا نانخورش کنند. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
صبوحی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). صبوح آشامیدن. (از قطر المحیط). صبوح نوشیدن. حریری گوید: و هل یجوز اصطباحی من معتقه. (ازاقرب الموارد). شراب بامداد خوردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). صبوحی برگرفتن. بامداد شراب خوردن. صبوحی زدن. شرب صباح. صبوح خوردن یا آشامیدن. مقابل اغتباق. شرب در صباح. (ملخص اللغات). و رجوع به صبوحی شود: تا آخر نسیم صباح بر ارواح وزید و اشباح را به اصطباح خواند. (سندبادنامه ص 184). کما یلذ الغافل لذه جثمانیه فی الاصطباح و الاغتباق و التقلب بین الخمر و الخمار. (الجماهر بیرونی ص 12). از نشوت صباء اصطباح و اغتباق در میل و تمایل اصطحاب و اعتناق. (ترجمه محاسن اصفهان ص 99).
صبوحی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). صبوح آشامیدن. (از قطر المحیط). صبوح نوشیدن. حریری گوید: و هل یجوز اصطباحی من معتقه. (ازاقرب الموارد). شراب بامداد خوردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). صبوحی برگرفتن. بامداد شراب خوردن. صبوحی زدن. شرب صباح. صبوح خوردن یا آشامیدن. مقابل اغتباق. شرب در صباح. (ملخص اللغات). و رجوع به صبوحی شود: تا آخر نسیم صباح بر ارواح وزید و اشباح را به اصطباح خواند. (سندبادنامه ص 184). کما یلذ الغافل لذه جثمانیه فی الاصطباح و الاغتباق و التقلب بین الخمر و الخمار. (الجماهر بیرونی ص 12). از نشوت صباء اصطباح و اغتباق در میل و تمایل اصطحاب و اعتناق. (ترجمه محاسن اصفهان ص 99).
نانخورش ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نانخورش کردن. (زوزنی). نانخورش گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). اصطباغ کسی به صبغ، ادام (نانخورش) را با هم درآمیختن. گویند: اصطبغ بالخل و فیه و نگویند: اصطبغ الخبز بخل. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). و رجوع به صبغ و ادام شود: و یشربوا علیه سکنجبیناً حامضاً و یصطبغوا بعد ذلک لقماً بالخل. (ابن البیطار).
نانخورش ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نانخورش کردن. (زوزنی). نانخورش گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). اصطباغ کسی به صِبْغ، ادام (نانخورش) را با هم درآمیختن. گویند: اصطبغ بالخل و فیه و نگویند: اصطبغ الخبز بخل. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). و رجوع به صِبْغ و ادام شود: و یشربوا علیه سکنجبیناً حامضاً و یصطبغوا بعد ذلک لقماً بالخل. (ابن البیطار).
اندک اندک فراهم آوردن شیر را در مشک و گذاشتن آن تا بخسبد و ترش گردد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اصطراب لبن، اندک اندک گرد آوردن شیر را در مشک و گذاشتن آنرا تا ترش شود. (از قطر المحیط). اصطراب شیر در مشک، کم کم گرد آوردن آن و فراگذاشتن تا بترشد. (از اقرب الموارد) (ازالمنجد). شیر بر هم دوشیدن. (تاج المصادر بیهقی)
اندک اندک فراهم آوردن شیر را در مشک و گذاشتن آن تا بخسبد و ترش گردد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اصطراب لبن، اندک اندک گرد آوردن شیر را در مشک و گذاشتن آنرا تا ترش شود. (از قطر المحیط). اصطراب شیر در مشک، کم کم گرد آوردن آن و فراگذاشتن تا بترشد. (از اقرب الموارد) (ازالمنجد). شیر بر هم دوشیدن. (تاج المصادر بیهقی)
زبانزد (در تازی آشتی کردن و یگانه شدن است) هشته بهم ساختن سازش کردن صلح کردن، سازش صلح، اتفاق کردن جمعی مخصوص برای وضع کلمه ای، لغتی که جمعی برای خود وضع کنند و بکار برند، جمع اصطلاحات. با هم صلح کردن، تصالح وآشتی کردن، با یکدیگر صلح کردن
زبانزد (در تازی آشتی کردن و یگانه شدن است) هشته بهم ساختن سازش کردن صلح کردن، سازش صلح، اتفاق کردن جمعی مخصوص برای وضع کلمه ای، لغتی که جمعی برای خود وضع کنند و بکار برند، جمع اصطلاحات. با هم صلح کردن، تصالح وآشتی کردن، با یکدیگر صلح کردن
یونانی سلاب همی باز جستندر از سپهر به سلاب تا برکه گردد به مهر (شاهنامه) یونانی تازی شده استرلاب سترلاب سلاب ابزاری است که برای اندازه گیری موقع و ارتفاع ستارگان و دیگر امور فلکی بکار میرفت. وسیله ای است که با آن ارتفاع خورشیدو ستارگان را سنجند
یونانی سلاب همی باز جستندر از سپهر به سلاب تا برکه گردد به مهر (شاهنامه) یونانی تازی شده استرلاب سترلاب سلاب ابزاری است که برای اندازه گیری موقع و ارتفاع ستارگان و دیگر امور فلکی بکار میرفت. وسیله ای است که با آن ارتفاع خورشیدو ستارگان را سنجند
سازش کردن، صلح کردن، واژه ای که به علت کثرت استعمال عمومی، معنایی غیر از معنای اصلی خود را شامل می شود، لغتی که جمعی برای خود وضع کنند و به کار برند، مفرد اصطلاحات
سازش کردن، صلح کردن، واژه ای که به علت کثرت استعمال عمومی، معنایی غیر از معنای اصلی خود را شامل می شود، لغتی که جمعی برای خود وضع کنند و به کار برند، مفرد اصطلاحات