معنی اصطخاب - لغت نامه دهخدا
معنی اصطخاب
- اصطخاب
(نَ) - بانگ و فریاد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اصطخاب الطیر، بانگ و فریاد مرغان و اختلاط آواز ایشان. (منتهی الارب). بهم بانگ کردن. (تاج المصادربیهقی). افغان کردن. بانگ کردن. (زوزنی). اصطخاب طیر و جز آن، اختلاط آوازهای آنها در یکدیگر، تقول: سمعت اصطخاب الطیر. قال الشاعر: ان الضفادع فی الغدران تصطخب. (از اقرب الموارد). اصطخاب پرندگان یا غوکان، اختلاط آوازهای آنها. (از المنجد). اصطخاب پرندگان و جز آنها، درآمیختن آوازهای آنها بهم. (از قطر المحیط) ، استغاثۀ وی، اغاثۀ او. ضد است. (از اقرب الموارد) (از المنجد). فریاد و افغان کردن. فریاد خواستن و خروشیدن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 14). صراخ. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا