اصطحاب قوم، با یکدیگر مصاحبت کردن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). یار و مصاحب یکدیگر شدن. (منتهی الارب). با همدیگر صحبت داشتن. (آنندراج). با یکدیگر صحبت کردن. (تاج المصادر بیهقی). همدیگر را یار و مصاحب شدن. (ناظم الاطباء). مصاحبت. همدم شدن. همراز شدن. همصحبت شدن: از نشوت صباء اصطباح و اغتباق در میل و تمایل اصطحاب و اعتناق. (ترجمه محاسن اصفهان ص 99) ، مأخوذ از یونانی، یک قسم وزنی. (ناظم الاطباء) ، بیونانی، ستاره. (مفاتیح خوارزمی). و رجوع به اصطور شود
اصطحاب قوم، با یکدیگر مصاحبت کردن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). یار و مصاحب یکدیگر شدن. (منتهی الارب). با همدیگر صحبت داشتن. (آنندراج). با یکدیگر صحبت کردن. (تاج المصادر بیهقی). همدیگر را یار و مصاحب شدن. (ناظم الاطباء). مصاحبت. همدم شدن. همراز شدن. همصحبت شدن: از نشوت صباء اصطباح و اغتباق در میل و تمایل اصطحاب و اعتناق. (ترجمه محاسن اصفهان ص 99) ، مأخوذ از یونانی، یک قسم وزنی. (ناظم الاطباء) ، بیونانی، ستاره. (مفاتیح خوارزمی). و رجوع به اصطور شود
اصطلاب استخوانها، بیرون آوردن چربی آن. (از اقرب الموارد). روغن بیرون کردن از استخوان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). استخوانها پختن تا چربیش از آن بیرون آید تا نانخورش کنند. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
اصطلاب استخوانها، بیرون آوردن چربی آن. (از اقرب الموارد). روغن بیرون کردن از استخوان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). استخوانها پختن تا چربیش از آن بیرون آید تا نانخورش کنند. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
اندک اندک فراهم آوردن شیر را در مشک و گذاشتن آن تا بخسبد و ترش گردد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اصطراب لبن، اندک اندک گرد آوردن شیر را در مشک و گذاشتن آنرا تا ترش شود. (از قطر المحیط). اصطراب شیر در مشک، کم کم گرد آوردن آن و فراگذاشتن تا بترشد. (از اقرب الموارد) (ازالمنجد). شیر بر هم دوشیدن. (تاج المصادر بیهقی)
اندک اندک فراهم آوردن شیر را در مشک و گذاشتن آن تا بخسبد و ترش گردد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اصطراب لبن، اندک اندک گرد آوردن شیر را در مشک و گذاشتن آنرا تا ترش شود. (از قطر المحیط). اصطراب شیر در مشک، کم کم گرد آوردن آن و فراگذاشتن تا بترشد. (از اقرب الموارد) (ازالمنجد). شیر بر هم دوشیدن. (تاج المصادر بیهقی)
شمشیر ها را بیکدیگر زدن، زانو به زانو زدن از سستی و ناتوانی در رفتن، نیروئی که در اثر مالیده شدن سطوح اجسام به یکدیگرپدید میاید و باز دارنده حرکت است به هم خوردن به هم ساییدن چکمان سایش به هم وا کوفتن مالش بهم خوردن بهم رسیدن بهم ساییدن، مالش حرکت دو جسم روی یکدیگر، جمع اصطکاکات
شمشیر ها را بیکدیگر زدن، زانو به زانو زدن از سستی و ناتوانی در رفتن، نیروئی که در اثر مالیده شدن سطوح اجسام به یکدیگرپدید میاید و باز دارنده حرکت است به هم خوردن به هم ساییدن چکمان سایش به هم وا کوفتن مالش بهم خوردن بهم رسیدن بهم ساییدن، مالش حرکت دو جسم روی یکدیگر، جمع اصطکاکات
یونانی سلاب همی باز جستندر از سپهر به سلاب تا برکه گردد به مهر (شاهنامه) یونانی تازی شده استرلاب سترلاب سلاب ابزاری است که برای اندازه گیری موقع و ارتفاع ستارگان و دیگر امور فلکی بکار میرفت. وسیله ای است که با آن ارتفاع خورشیدو ستارگان را سنجند
یونانی سلاب همی باز جستندر از سپهر به سلاب تا برکه گردد به مهر (شاهنامه) یونانی تازی شده استرلاب سترلاب سلاب ابزاری است که برای اندازه گیری موقع و ارتفاع ستارگان و دیگر امور فلکی بکار میرفت. وسیله ای است که با آن ارتفاع خورشیدو ستارگان را سنجند
زبانزد (در تازی آشتی کردن و یگانه شدن است) هشته بهم ساختن سازش کردن صلح کردن، سازش صلح، اتفاق کردن جمعی مخصوص برای وضع کلمه ای، لغتی که جمعی برای خود وضع کنند و بکار برند، جمع اصطلاحات. با هم صلح کردن، تصالح وآشتی کردن، با یکدیگر صلح کردن
زبانزد (در تازی آشتی کردن و یگانه شدن است) هشته بهم ساختن سازش کردن صلح کردن، سازش صلح، اتفاق کردن جمعی مخصوص برای وضع کلمه ای، لغتی که جمعی برای خود وضع کنند و بکار برند، جمع اصطلاحات. با هم صلح کردن، تصالح وآشتی کردن، با یکدیگر صلح کردن
با هم کوفتن، در هم آمیختن از بیخ کندن، برکندن در زبانزد سوفیانه نمایانی خدا در دل و بیرون رفتن مهر چیزهای دیگر از دل دل کندن از بیخ بر کندن چیزی را از بن بر کندن استیصال، تجلیات حق که بر قلب بنده فرود آید و او را مقهور خود کند. از بیخ وبن کندن
با هم کوفتن، در هم آمیختن از بیخ کندن، برکندن در زبانزد سوفیانه نمایانی خدا در دل و بیرون رفتن مهر چیزهای دیگر از دل دل کندن از بیخ بر کندن چیزی را از بن بر کندن استیصال، تجلیات حق که بر قلب بنده فرود آید و او را مقهور خود کند. از بیخ وبن کندن