جدول جو
جدول جو

معنی اصبغ - جستجوی لغت در جدول جو

اصبغ
(اَ بُلْ فَ)
ابن نباته حنظلی کوفی. تابعی و از یاران علی (ع) بود. ابن ماجه حدیث او را که از علی (ع) آورده است تخریج کرده است. کنیت او ابوالقاسم بود. رجوع به الاصابه ج 1 ص 111 و عقدالفرید ج 3 ص 298 و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 558 شود
ابن زید. محدث و مولای عمرو بن حریث بود. (منتهی الارب) (آنندراج). کنیت وی ابوعبدالله و تابعی بود. و رجوع به ابوعبدالله در همین لغت نامه شود
ابوبکر شیبانی. از سدی روایت کرد. مجهول است و خبر منکری از سدی از عبد خیر از علی (ع) آورده است. رجوع به لسان المیزان ج 1 ص 460 شود
لغت نامه دهخدا
اصبغ
(اَ بَ)
سیل بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج). بزرگترین سیلها. (قطر المحیط).
لغت نامه دهخدا
اصبغ
(اَ بَ)
نام وادیی است در بحرین. (منتهی الارب) (معجم البلدان) (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
اصبغ
(اَ بَ)
ابن عبدالعزیز لیثی. از پدرش روایت کرد. مجهول است - انتهی. میمون بن عباس و پدرش عبدالعزیز بن مروان بن ایاس بن مالک از وی روایت دارند. (از لسان المیزان ج 1 ص 460). و زرکلی آرد: اصبغبن عبدالعزیز بن مروان (؟ - 86 هجری قمری / 705 میلادی) یکی از امرای بنی امیه بود... و در اسکندریه در جوانی پیش از مرگ پدر درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 120)
لغت نامه دهخدا
اصبغ
تندابه ای بزرگ (تندابه سیل) لور بزرگ (لور سیل) گوسپند سپیده دم، گل و لای، اسپ پیشانی سپید، مرغ دم سیاه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اصبع
تصویر اصبع
انگشت دست یا پا، انگشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صبغ
تصویر صبغ
رنگ، هر ماده ای که با آن چیزی را رنگ می کنند، نان خورش، از آن جهت که نان را رنگ می کند مانند سرکه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصباغ
تصویر اصباغ
صبغ ها، رنگ ها، نان خورش ها، جمع واژۀ صبغ
فرهنگ فارسی عمید
(اَ صَب ب)
لقب ماه رجب است: رجب الاصب، چه رحمت خدا در این ماه بر امت ریخته شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ)
خرمابنی که غورۀ آن به پختن درآمده باشد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَبْ بَ)
مصبغه: ثوب مصبغ، جامۀ رنگین. (ناظم الاطباء). رزیده. رنگ کرده. رنگ شده. مصبوغ. صبیغ. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نعت فاعلی از صبغ، ناقه صابغ، ماده شتر که پستان آن پرشیر و نیکوحال و نیکورنگ باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
در دین و ملت درآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در دین درآمدن کسی و نیکو شدن دین او. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
نعت تفضیلی از سبوغ. یازیده تر. فراخ نعمت تر
لغت نامه دهخدا
(اَصْ یَ)
نام وادیی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ صبغ و صبغ. (منتهی الارب) (دهار). جمع واژۀ صبغ. رنگها. (آنندراج) (غیاث). جمع واژۀ صبغ و صباغ. (ناظم الاطباء). رنگها. نانخورشها. جمع واژۀ صبغ و صبغ، بمعنی صباغ. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به صبغ و صباغ شود: آنرا به انواع الوان و اصباغ چون عرصۀ باغ بیاراستند. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف ص 421)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ بَ)
اصباغ نعمت، تمام کردن و کامل گردانیدن نعمت را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اسباغ نعمت بر کسی. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). رجوع به اسباغ شود، کسی که در وقت زدنش در جامه ریده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که هرگاه زده شود در جامۀ خود حدث کند. (از قطر المحیط) ، گل و لای تنک سیاه، مرغ سپیددم. (منتهی الارب) (آنندراج). پرندۀ سپیددم. (از قطر المحیط) ، اسب سپیدپیشانی یا سپید اطراف گوش یا سفید فش یا دم. (منتهی الارب) (آنندراج). اسب سپیدپنجه و اسبی که همه دنبالش سپید باشد. (مؤید الفضلاء). اسب سپیدپیشانی یا اسبی که کناره های گوش آن سپید باشد. مؤنث: صبغاء. ج، صبغ. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
حارث بن عوف بن مالک بن زید بن شداد ذرعه (کذا)... نیای مالک بن انس یکی از ائمۀ اربعه بود. و رجوع به انساب سمعانی، و حارث و امام مالک بن انس و مالک بن انس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
دهی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 28 هزارگزی شمال خاوری اهواز و 12 هزارگزی خاور راه آهن واقع است. منطقۀ دشت گرمسیر مالاریائی و سکنۀ آن 180 تن است که شیعه اند و به عربی و فارسی سخن میگویند. آب آن از چاه تأمین میشود و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی زنان قالیچه بافی است. راه آن در تابستان اتومبیل رو است... زیارتگاهی بنام عباس در این آبادی وجود دارد. ساکنان از طایفۀ سرخه هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
صبیح تر. زیباروی تر:انا املح منه و اخی یوسف اصبح منی. (حدیث).
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
شکیباتر. صابرتر. بردبارتر.
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ)
بنی اصبع، نام قومی است که تابعیت قرامطه پذیرفته بودند. (از قاموس الاعلام ترکی).
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ)
کوهی است به نجد. (منتهی الارب) (مراصدالاطلاع) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ بِ غَ)
جمع واژۀ صباغ. جمع واژۀ صبغ. (منتهی الارب). نانخورشها. رجوع به صباغ و صبغ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
بسیار از هر چیزی
لغت نامه دهخدا
تصویری از اصبح
تصویر اصبح
زیبا روی تر، صبیح تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصبر
تصویر اصبر
صابرتر، بردبارتر، تواناتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصبع
تصویر اصبع
انگشت دست یا پا، ج آن اصابع است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصباغ
تصویر اصباغ
جمع صبغ، رنگها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصب
تصویر اصب
لقب ماه رجب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبغ
تصویر صبغ
رنگ کردن جامه را به چیزی، رزیدن تعمید دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصبع
تصویر اصبع
((اِ بَ))
انگشت، مفرد اصابع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصبح
تصویر اصبح
((اَ بَ))
خوب رو، زیبارو، مویی که سفید مایل به سرخ باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صبغ
تصویر صبغ
((ص))
رنگ، نانخورش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صبغ
تصویر صبغ
((صَ))
رنگ کردن، تعمید دادن
فرهنگ فارسی معین