جدول جو
جدول جو

معنی اصابغه - جستجوی لغت در جدول جو

اصابغه(اَ بِ غَ)
الاصابغه، از تیره های (بطون) هواره (قبیله ای از بربر) است. (از صبح الاعشی ج 1 ص 363)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصابره
تصویر مصابره
غالب شدن بر کسی به صبر، شکیبایی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصاغره
تصویر اصاغره
اصغرها، صغیرترها، کوچک ترها، خردترها، جمع واژۀ اصغر
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
جمع واژۀ اصابه: اصابات فی الاستخار و مسئله حکیم النافله. (روضات الجنات ص 392). و رجوع به اصابه و اصابت شود
لغت نامه دهخدا
(ضَبْءْ)
خواندن بیت را و راست نکردن، بر روش بایست جاری نکردن سخن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، در نیام کردن شمشیر را مقلوب. (منتهی الارب). شمشیر کژ در نیام کردن. (تاج المصادر بیهقی). شمشیر را مقلوباً در نیام کردن، و همچنین است در نیزه، یعنی آن را مقلوباً در جلد نهادن. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، کج کردن نیزه و مانندآن را برای زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، کج و مایل گردانیدن بنا را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، برگردانیدن شتر لبها را وقت آب خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). یقال: صابا البعیر مشافره
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
همدیگر شکیبایی کردن. (منتهی الارب). شکیبایی کردن. (آنندراج). با کسی به صبر نبرد کردن. (ترجمان القرآن جرجانی) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). و رجوع به مصابرت شود
لغت نامه دهخدا
(کَ ثَ)
مصابرت. مصابره. (یادداشت مؤلف). رجوع به مصابرت و مصابره شود
لغت نامه دهخدا
(مُیَ)
بلا و داهیه. (منتهی الارب مادۀ ص ب ی)
لغت نامه دهخدا
(ضَ بَ)
همدیگر نرمی کردن. (منتهی الارب). نرمی و مدارا نمودن با کسی. (ناظم الاطباء) ، برابری کردن کسی را در رفتار. (شرح قاموس) ، معارضه کردن با کسی در رفتار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ صَ بِ عَ)
گویا تصغیر اصبع است و به صورت ابن ابی اصیبعه کنیت مؤلف کتاب عیون الانباء موفق الدین ابوالعباس احمد بن قاسم و نیز کنیت رشیدالدین علی بن خلیفه پزشک و موسیقی دان بود. رجوع به ابن ابی اصیبعه شود
لغت نامه دهخدا
(اُ صَ یَ)
اطفال کوچک. (ناظم الاطباء). ودر اقرب الموارد آمده است: در شعر اصیبیه آمده است که تصغیر اصبیه است. رجوع به صبیه و اصبیه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ بی یَ)
به معنی اشقر و گویا جمع آن اصهبیات است.
لغت نامه دهخدا
(اَبِ ذَ)
نام قومی از فرس. (اقرب الموارد). قومی از ایرانیان. گروهی از مجوس فارس. واحد آن: اسبذی. (منتهی الارب). جماعتی از ایرانیان زرتشتی بین النهرین که آنانرا اسبذیین نیز میگویند و سلیحوران قلعۀ مشقر بودند و منذر بن سادی یکی از صحابۀ رسول از آنان است. و ظاهراً کلمه جمع عربی اسبذ (اسپ بد) باشد، بستن کسی را، دستگیر شدن. دستگیری. در تداول فارسی زبانان بمعنی اسار و اسیری و بردگی است و به این معنی در لغت عربی اسار بدون تاء است
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اصبوحه. (مهذب الاسماء). رجوع به اصبوحه شود، بااصل شدن مرد. (ناظم الاطباء). نژاده شدن. اصلی شدن. (زوزنی) ، خلیفۀ ثابت رأی گردیدن. (ناظم الاطباء) ، محکم رأی شدن. (تاج المصادر بیهقی). نیکو شدن رأی کسی. (ناظم الاطباء).
- اصالهالرأی، نیکویی آن.
و رجوع به اصالت شود
لغت نامه دهخدا
(اَ طِ نَ)
جمع واژۀ اصطوانه. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به اصطوانه شود، اخذه باصباره، ای تاماً باجمعه، قال الاصمعی اذا لقی الرجل الشده بکمالها قیل لقیها بأصبارها. (اقرب الموارد) ، ملأ الکاس الی اصبارها، ای الی رأسها. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اَ غِ رَ)
جمع واژۀ اصغر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط). ج لفظ صغیر بمعنی کوچکها و خردها. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(نُ رَ گُ تَ)
رجوع به اصابت شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بِ غَ)
جمع واژۀ صباغ. جمع واژۀ صبغ. (منتهی الارب). نانخورشها. رجوع به صباغ و صبغ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اصبع. انگشتان. (منتهی الارب) (آنندراج). ولی در اقرب الموارد و قطر المحیط جمع اصبوع است که لغت یا لهجه ای در اصبع است. و جمع اصبع، اصابع است
لغت نامه دهخدا
تصویری از اساغه
تصویر اساغه
به فرجام رساندن، مولش خواستن، گوارش آسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصاخه
تصویر اصاخه
نیوشیدن از میان بردن چشم پوشی
فرهنگ لغت هوشیار
دگر چهره گی برانگیختن ریسمانک: ریسمان کوتاهی که به چادر یا تاژ بندند، میخ ریسمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصاغر
تصویر اصاغر
کوچکترین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصافه
تصویر اصافه
پیر پدری در پیری فرزند یافتن، دور داشت، زن گرفتن در میانسالی
فرهنگ لغت هوشیار
نژادگی گهرداشت بنوندی اری بنداشتی، پایداری، نوآوری از طرف خود از جانب خود مقابل وکاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصباغ
تصویر اصباغ
جمع صبغ، رنگها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اراغه
تصویر اراغه
جستن، خواستن، خواستن بافریب، فریب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تاراج، گذرانیدن آب کردن گداختن گدازاندن آب کردن ذوب کردن گداختن گدازانیدن، غارت کردن، نیکو کردن کار خود را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارابه
تصویر ارابه
گردون، بارکش، گاری
فرهنگ لغت هوشیار
کلغی که از پرهای بعض مرغان سازند. این کلمه با فعل زدن و افتادن و داشتن صرف شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصابیع
تصویر اصابیع
جمع اصبع، انگشتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صابوغه
تصویر صابوغه
چشم سیا شاد از ماهیان در انگلیسی
فرهنگ لغت هوشیار
مصابره و مصابرت در فارسی: شکیپایی شکیبایی شکیبایی کردن غالب شدن بصبر بر کسی، شکیبایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصابه
تصویر اصابه
برخورد، به آماج رسیدن، سوکوار گشتن، به نشانه خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصابع
تصویر اصابع
جمع اصبع، انگشتان جمع اصبع انگشتان
فرهنگ لغت هوشیار