جدول جو
جدول جو

معنی اشکوخنده - جستجوی لغت در جدول جو

اشکوخنده(اَ / اِ خَ دَ / دِ)
لغزنده.
لغت نامه دهخدا
اشکوخنده
لغزنده، خزنده
تصویری از اشکوخنده
تصویر اشکوخنده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکوهنده
تصویر شکوهنده
(دخترانه)
با شکوه، دارنده شکوه و جلال
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شکوهنده
تصویر شکوهنده
ویژگی کسی که اظهار بزرگی می کند، دارای هیبت، ترسنده، بیم دارنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکوخیده
تصویر اشکوخیده
لغزیده، سکندری خورده، به سردرآمده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکوفنده
تصویر شکوفنده
رخنه کننده، شکافنده، شکاف دهنده، فاتق، فالق، کافنده، شکاونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکوخنده
تصویر شکوخنده
لغزنده، افتاده، لغزیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکرخنده
تصویر شکرخنده
خندۀ شیرین، خندۀ زیر لب، تبسم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آشکوخیده
تصویر آشکوخیده
لغزیده، به سردرآمده، سکندری خورده، برای مثال چون بگردد پای او از پای دار / آشکوخیده بماند همچنان (رودکی - ۵۰۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکوخیدن
تصویر اشکوخیدن
به سر درآمدن و افتادن، خطا کردن، سکندری، با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن، لغزش
سکندر، به سر در آمدگی، به سر در آمدن، شکرفیدن، شکوخیدن، آشکوخیدن، اشکوخ، آشکوخ
فرهنگ فارسی عمید
(اِ کَ نَنْ دَ / دِ)
شکننده. کاسر:
هر ستونی اشکننده آن دگر
استن آب اشکننده هر شرر.
مولوی.
و رجوع به شکننده شود
لغت نامه دهخدا
(شِ / شُ فَ دَ / دِ)
شکافنده. رخنه کننده. (ناظم الاطباء) (برهان) ، شکفنده. شکوفه دهنده. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شِ / شُ دَ / دِ)
بسردرآمده. سکندری خورده. (یادداشت مؤلف) :
چون بگردد پای او از پایدان
خود شکوخیده بماند همچنان.
رودکی
لغت نامه دهخدا
(شُ هََ دَ / دِ)
هیبت دارنده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان) ، اظهار بندگی کننده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان) ، گوش به سخن مردم اندازنده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، زیباکننده، جلال دهنده، زینت دهنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ هََ دَ / دِ)
بیمناک. ترسناک. هراسان. ترسان. (ناظم الاطباء). بیم دارنده. ترسنده. (آنندراج) (برهان) (فرهنگ فارسی معین) (: زحل دلالت کند بر) ترسنده، شکوهنده، بااندیشه. (التفهیم)
لغت نامه دهخدا
(اِ خَ دَ / دِ)
نعت فاعلی از اشپیختن
لغت نامه دهخدا
(کَ نِ / نِ دَ)
لغزیدن. زلت. مصدر اشکوخ است که لغزیدن و بسر درآمدن و افتادن باشد، چه اگر کسی پایش از پیش به دررود و بیفتد گویند اشکوخید. (برهان). لغزیدن و بسر درآمدن است. در بعض فرهنگها لغزیدن و برپا خاستن است، با الف ممدوده آشکوخیدن و بی همزه (شکوخیدن) هم گویند. (شعوری). لغزیدن و بسر درآمدن و افتادن باشد، چه اگر کسی پایش ازپیش به دررود و بیفتد گویند شکوخید. (آنندراج). لغزیدن و بسر درآمدن بود. مثلاً چون کسی تند و تیز میرفته و پایش بر کلوخی یا بسنگی بخورد یا بسوراخی دررود یا آب ریخته ای باشد و پایش به دررود و بیفتد گویند که اشکوخید و بحذف همزه نیز درست است. (جهانگیری). لغزیدن و بکسر همزه نیز به نظر رسیده. (سروری). عثرت. زلت. خزیدن. (صحاح الفرس). و رجوع به شکوخیدن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
از نواحی مرزی روم بود که سیف الدوله بن حمدان در آنجا غزا کرد. ابوالعباس صفری شاعر دربار وی که یا را بضرورت شعری مشدد کرده گوید:
و حلت باشکونیه کل نکبه
و لم یک وفدالموت عنها بنا کب
جعلت رباها للخوامع مرتعاً
و من قبل کانت مرتعاً للکواکب.
(معجم البلدان) (مراصد الاطلاع).
و صاحب قاموس الاعلام آرد: بنابه روایات کتب عربی، نام مملکتی است که در مرز روم در طرف مشرق آناطولی بوده و سیف الدوله بن حمدان این کشور را تسخیر کرده است، ولی هم اکنون در آناطولی مملکتی به این نام ونشان دیده نمیشود. (از قاموس الاعلام). و رجوع به حلل السندسیه ص 222 و رجوع به اکشونیه شود
لغت نامه دهخدا
(شِ / شُ خَ دَ / دِ)
لغزنده. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف) (برهان) ، تیزرو. سبکپا. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، اسب سکندری خورده و بسر درآینده. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شئیت، اسب شکوخنده. (یادداشت مؤلف) (منتهی الارب) ، هراسیده. (ناظم الاطباء). هیبت دارنده. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اُ نَ)
یااکشونیه. نام شهری به پرتقال. (نخبهالدهر دمشقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ خَ / خِ)
شکوخه. عثرت. زلت. لغزش. رجوع به اشکوخ و اشکوخیدن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ دَ / دِ)
لغزیده و بسردرآمده
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشکوخه
تصویر اشکوخه
لغزش زلت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکوخیده
تصویر شکوخیده
ترسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکوهنده
تصویر شکوهنده
بیم دارنده ترسنده خایف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکننده
تصویر اشکننده
شکننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشکوخیده
تصویر آشکوخیده
سکندری خورده لغزیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکوخنده
تصویر شکوخنده
ترسنده واهمه دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکوخیده
تصویر شکوخیده
((شُ دَ یا دِ))
سکندری خورده، لغزیده، ترسیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکوفنده
تصویر شکوفنده
((ش فَ دِ))
شکوفه دهنده، شکافنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکوخیدن
تصویر اشکوخیدن
((اِ دَ))
لغزیدن، سکندری رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکوخه
تصویر اشکوخه
((اِ خِ))
لغزش، زلت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکوخنده
تصویر شکوخنده
((شُ خَ دَ یا دِ))
ترسنده
فرهنگ فارسی معین
روستایی از دهستان هزارپی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی