به سر درآمدن و افتادن، خطا کردن، سکندری، با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن، لغزش سکندر، به سر در آمدگی، به سر در آمدن، شکرفیدن، شکوخیدن، آشکوخیدن، اشکوخ، آشکوخ
به سر درآمدن و افتادن، خطا کردن، سِکَندَری، با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن، لغزش سِکَندَر، بِه سَر دَر آمدگی، بِه سَر دَر آمدن، شِکَرفیدن، شِکوخیدن، آشکوخیدن، اَشکوخ، آشکوخ
لغزیدن. زلت. مصدر اشکوخ است که لغزیدن و بسر درآمدن و افتادن باشد، چه اگر کسی پایش از پیش به دررود و بیفتد گویند اشکوخید. (برهان). لغزیدن و بسر درآمدن است. در بعض فرهنگها لغزیدن و برپا خاستن است، با الف ممدوده آشکوخیدن و بی همزه (شکوخیدن) هم گویند. (شعوری). لغزیدن و بسر درآمدن و افتادن باشد، چه اگر کسی پایش ازپیش به دررود و بیفتد گویند شکوخید. (آنندراج). لغزیدن و بسر درآمدن بود. مثلاً چون کسی تند و تیز میرفته و پایش بر کلوخی یا بسنگی بخورد یا بسوراخی دررود یا آب ریخته ای باشد و پایش به دررود و بیفتد گویند که اشکوخید و بحذف همزه نیز درست است. (جهانگیری). لغزیدن و بکسر همزه نیز به نظر رسیده. (سروری). عثرت. زلت. خزیدن. (صحاح الفرس). و رجوع به شکوخیدن شود
لغزیدن. زلت. مصدر اشکوخ است که لغزیدن و بسر درآمدن و افتادن باشد، چه اگر کسی پایش از پیش به دررود و بیفتد گویند اشکوخید. (برهان). لغزیدن و بسر درآمدن است. در بعض فرهنگها لغزیدن و برپا خاستن است، با الف ممدوده آشکوخیدن و بی همزه (شکوخیدن) هم گویند. (شعوری). لغزیدن و بسر درآمدن و افتادن باشد، چه اگر کسی پایش ازپیش به دررود و بیفتد گویند شکوخید. (آنندراج). لغزیدن و بسر درآمدن بود. مثلاً چون کسی تند و تیز میرفته و پایش بر کلوخی یا بسنگی بخورد یا بسوراخی دررود یا آب ریخته ای باشد و پایش به دررود و بیفتد گویند که اشکوخید و بحذف همزه نیز درست است. (جهانگیری). لغزیدن و بکسر همزه نیز به نظر رسیده. (سروری). عثرت. زلت. خزیدن. (صحاح الفرس). و رجوع به شکوخیدن شود
از نواحی مرزی روم بود که سیف الدوله بن حمدان در آنجا غزا کرد. ابوالعباس صفری شاعر دربار وی که یا را بضرورت شعری مشدد کرده گوید: و حلت باشکونیه کل نکبه و لم یک وفدالموت عنها بنا کب جعلت رباها للخوامع مرتعاً و من قبل کانت مرتعاً للکواکب. (معجم البلدان) (مراصد الاطلاع). و صاحب قاموس الاعلام آرد: بنابه روایات کتب عربی، نام مملکتی است که در مرز روم در طرف مشرق آناطولی بوده و سیف الدوله بن حمدان این کشور را تسخیر کرده است، ولی هم اکنون در آناطولی مملکتی به این نام ونشان دیده نمیشود. (از قاموس الاعلام). و رجوع به حلل السندسیه ص 222 و رجوع به اکشونیه شود
از نواحی مرزی روم بود که سیف الدوله بن حمدان در آنجا غزا کرد. ابوالعباس صفری شاعر دربار وی که یا را بضرورت شعری مشدد کرده گوید: و حلت باشکونیه کل نکبه و لم یک وفدالموت عنها بنا کب جعلت رباها للخوامع مرتعاً و من قبل کانت مرتعاً للکواکب. (معجم البلدان) (مراصد الاطلاع). و صاحب قاموس الاعلام آرد: بنابه روایات کتب عربی، نام مملکتی است که در مرز روم در طرف مشرق آناطولی بوده و سیف الدوله بن حمدان این کشور را تسخیر کرده است، ولی هم اکنون در آناطولی مملکتی به این نام ونشان دیده نمیشود. (از قاموس الاعلام). و رجوع به حلل السندسیه ص 222 و رجوع به اکشونیه شود