جدول جو
جدول جو

معنی اشکل - جستجوی لغت در جدول جو

اشکل
ویژگی اسبی که دست راست و پای چپش سفید باشد
تصویری از اشکل
تصویر اشکل
فرهنگ فارسی عمید
اشکل
(اَ کَ)
آن که در وی سرخی و سپیدی با هم آمیخته باشد. یا آن که در آن سپیدی مایل به سرخی و تیرگی باشد. ج، شکل. (منتهی الارب). سرخی و سفیدی آمیخته. (غیاث) (آنندراج) ، نام نوائی است از موسیقی:
مطربان ساعت بساعت بر بنای زیر و بم
گاه سروستان زنند امروز و گاهی اشکنه.
منوچهری.
نوائی از موسیقی. (ناظم الاطباء) (برهان) (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری) (شعوری) ، نام خورشی است پرآب که از روغن و آب و سبزی خشک و کشک و غیره میپزند. (فرهنگ نظام). در تداول خراسان، اشکنه انواع گوناگون دارد از قبیل اشکنۀ آب (قرمه و روغن و تخم مرغ و پیاز) ، اشکنۀ شیره (روغن و شیرۀ انگور) ، اشکنۀ قروت (روغن و کشک) و غیره که در زمرۀ غذاهای فوری است. نان خورشی که از آرد و پیازو روغن سازند و در آن تخم مرغ شکنند. (ناظم الاطباء).
نانی باشد که در آبگوشت ریزه کنند. (برهان). ترید که بعربی ثرید گویند. (رشیدی). نانی است که در آب گوشت ریزه کنند وبعربی آنرا ثرید گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) :
خورده مانند غم آشوبان
ازلی اشکنۀ غم خوبان.
ملامنیر (از آنندراج).
آب گرمی است از گوشت یا غیر آن که نامرادان نان را بدان ریزه کنند و خورند. (لغت محلی شوشتر نسخۀ کتاب خانه مؤلف). نانی بود که در آبگوشت ریزه نمایند:
بر یمینت چه بود اشکنه و بورانی
بر یسارت چه بود نان و پنیرو ریچال.
بسحاق اطعمه (از شعوری) (از جهانگیری).
پیازو. په پیاز. آب گوشت مخصوص. ثرده. ثرد. مثرد. ثریده. ثروده. اثردان. صیّغه. مریس. (منتهی الارب) : ثرید انبجانی، اشکنۀ گرم. ثریده دکناء، اشکنۀ بسیارتوابل. رقطاء، اشکنۀ بسیارروغن. وخیز، اشکنۀ شهد. (منتهی الارب).
- امثال:
اول کاسه و اشکنه. (امثال و حکم).
، قسمی از پیوند زدن درخت میوه است به این طور که ساق درختی را قطع و منشق کرده شاخۀ نازک درخت دیگری را در آن شقاق جا دهند و قدری خاک بر روی آن میریزند تا نمو کند و ثمر دهد. (فرهنگ نظام). در تداول خراسان و شمال، این نوع پیوند را اسکنه به سین خوانند، برمۀ نجاران. و آن بسین مهمله هم آمده است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
اشکل
(اَ کَ)
اشکل به، یعنی مشابه تر است. (منتهی الارب). اشبه. شبیه تر. مانندتر.
لغت نامه دهخدا
اشکل
(اِ کِ / اَ کَ)
ریسمانی که بر زانوی شتر بندند تا فرار نکند. مثال: شتر من شریر است با وجود اشکل سه پایی راه میرود. (فرهنگ نظام). پای بند و پای رنجن. (ناظم الاطباء). پای بند و رسنی که به آن پالان اشتر بندند تا از پشتش نرود. (آنندراج) (غیاث).
لغت نامه دهخدا
اشکل
نام یکی از سه گروه ناحیت برطاس. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
اشکل
ریسمانی که بر زانوی شتر بندند تا فرار نکند حیله و تزویر حیله و تزویر
فرهنگ لغت هوشیار
اشکل
((اِ کَ))
پای بند ستور، ریسمانی که بر زانوی شتر بندند تا فرار نکند، مکر، حیله
تصویری از اشکل
تصویر اشکل
فرهنگ فارسی معین
اشکل
آن که در وی سرخی و سفیدی با هم آمیخته باشد، کسی که در سفیدی چشمش اندکی سرخی باشد
تصویری از اشکل
تصویر اشکل
فرهنگ فارسی معین
اشکل
((اِ کَ یا کِ))
اسبی که دست راست و پای چپش سفید باشد
تصویری از اشکل
تصویر اشکل
فرهنگ فارسی معین
اشکل
دشوارتر، سخت تر، مشکل تر
تصویری از اشکل
تصویر اشکل
فرهنگ فارسی معین
اشکل
خوشگل تر، خوش صورت تر
تصویری از اشکل
تصویر اشکل
فرهنگ فارسی معین
اشکل
((اَ کَ))
مشابه تر، مانندتر
تصویری از اشکل
تصویر اشکل
فرهنگ فارسی معین
اشکل
گودی پشت زانو، موش خرما، راسو، سنجاب، در اصطلاح به افراد لاغر و بدقیافه.، ران، استخوان ران، بستن سرگاو به گونه ای که نتواند از شاخ.، قیافه، ظاهر، ادا، ریشه و بخشی از ساقه ی جامانده ی برنج که بعد از درو در مزرعه.، کشاله ی ران
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاکل
تصویر شاکل
(پسرانه)
شبیه و مانند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اشکلک
تصویر اشکلک
چوبی که برای شکنجه لای انگشتان متهمان می گذاشتند و فشار می دادند تا از درد بی تاب شوند و به جرم خود اقرار کنند، رنج و سختی
اشکلک دادن (کردن): چوب لای انگشتان متهم گذاشتن و فشار دادن تا به جرم خود اقرار کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاشکل
تصویر تاشکل
زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد
سگیل، وردان، واروک، واژو، بالو، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول
فرهنگ فارسی عمید
(اَ کَ لَ)
التباس.
لغت نامه دهخدا
(اِ ؟)
رجوع به اشقالیه و دزی ج 1 ص 25 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ لَ)
آلتی است از چوب که لای پنجۀ دزدان گذارند و فشار دهند تا از درد عاجز شوند و دزدی را بروز دهند. مثال: دیشب در ادارۀ نظمیه دزدی را اشکلک کردند، هزارها تومان مال دزدی بروز داد. (فرهنگ نظام). آلت شکنجه. (فرهنگ ضیاء). شکنجه ای با فروبردن تراشۀ نی میان ناخن و گوشت یا نهادن چوب در فرجه های انگشتان و فشردن. و این گونه شکنجه در روزگار استبداد متداول بود.
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ لَ)
دهی است جزء دهستان رحیم آباد بخش رودسر شهرستان لاهیجان که در 12000گزی جنوب رودسر متصل به مرکز دهستان واقع و منطقه ای جلگه، معتدل مرطوبی و مالاریائی است. سکنۀ آن 715 تن میباشد که از مذهب شیعه پیروی میکنند و بزبان فارسی و لهجۀ گیلکی سخن میگویند. آب آن از پل رود برنج چای تأمین میشود و محصول آن، چای و شغل اهالی زراعت است. راه فرعی به شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
آژخ. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). آزخ را گویند و آن دانه های سخت باشد که از اعضاء آدمی برمی آید و بعربی ثؤلول گویند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). واژو. (زمخشری). بالو. کوک. اژخ. زخ. زگیل. پالو. سگیل. وارو. و رجوع به آزخ و زگیل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ لَ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فومن که در 7000گزی شمال باختر فومن و 1000گزی لولمان واقع است و راه اتومبیل رو دارد. سکنۀ آن 307 تن میباشد که بزبان فارسی و لهجۀ طالشی سخن میگویند و از مذهب شیعه پیروی میکنند. آب آن از چشمۀ پیراسماعیل و رود خانه ماسوله تأمین میشود و محصول آن برنج، توتون، سیگار و صیفی کاری است. شغل اهالی زراعت و زغال فروشی و مکاری است. راه آن مالرو است. 10 باب دکاکین مختلف دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشهل
تصویر اشهل
کسی که چشمان آبی رنگ داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
اشبل. اشپون سرب باریکی که میان هر دو سطر نهند تا فاصله مطلوب پیدا شود، واحد طول سطر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشبل
تصویر اشبل
تخم ماهی خاویار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشال
تصویر اشال
اشک چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشمل
تصویر اشمل
فرا گیرنده تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکم
تصویر اشکم
شکم بطن
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی است بمقدار چهار انگشت که وسط آن باریکتر از دو سر وی است و وسط آن طناب بندند و آن برای اتصال دو قطعه خیمه بکار رود، چوبی که لای انگشتان متهمان میگذاشتند و فشار میدادند تا بجرم خود اقرار کنند
فرهنگ لغت هوشیار
کنار کوهی از گیاهان درخت سدر چوبی است بمقدار چهار انگشت که وسط آن باریکتر از دو سر وی است و وسط آن طناب بندند و آن برای اتصال دو قطعه خیمه بکار رود، چوبی که لای انگشتان متهمان میگذاشتند و فشار میدادند تا بجرم خود اقرار کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکله
تصویر اشکله
((اِ کِ لِ))
شکنجه، نوعی شکنجه و آن چوبی بوده که لای انگشتان متهمان می گذاشتند و فشار می دادند تا به جرم خود اقرار کنند، اشکلک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاشکل
تصویر تاشکل
((کِ))
برجستگی کوچک روی پوست، زگیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکلک
تصویر اشکلک
((اِ کِ لَ))
شکنجه، نوعی شکنجه و آن چوبی بوده که لای انگشتان متهمان می گذاشتند و فشار می دادند تا به جرم خود اقرار کنند، چوبی است به مقدار چهار انگشت که وسط آن باریک تر از دو سر وی است، و وسط آن طناب بندند
فرهنگ فارسی معین
کمند، بند، ریسمانی است که یک سر آن را به شاخ و سر دیگر آنرا
فرهنگ گویش مازندرانی
قلمه ی کوتاهی که در قلمستان کارند، ریسمانی که با آن شاخ گاو را بر پایش بندند تا ایجاد خسارت
فرهنگ گویش مازندرانی