جدول جو
جدول جو

معنی اشکفه - جستجوی لغت در جدول جو

اشکفه
اشکوفه، شکوفه، قی، استفراغ، برای مثال بنگر به درخت ای جان در رقص و سراندازی / اشکوفه چرا کردی گر باده نخوردستی (مولوی۲ - ۹۰۰)
تصویری از اشکفه
تصویر اشکفه
فرهنگ فارسی عمید
اشکفه
(اِ کُ فَ / فِ)
بهار وشکوفۀ درخت. (برهان) (آنندراج). اشکوفه. (فرهنگ ضیاء). رجوع به شعوری ج 1 ص 149 شود. زهر. شکوفۀ درخت. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
اشکفه
اشکوفه شکوفه
تصویری از اشکفه
تصویر اشکفه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشکفت
تصویر اشکفت
شکاف، شکافته، شکاف و رخنه در زمین یا کوه، غار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکنه
تصویر اشکنه
خوراکی آبدار که با آب، پیاز، آرد، تخم مرغ، کشک، شیرۀ انگور و مانند آن تهیه می شود، در موسیقی از الحان قدیم ایرانی، برای مثال مطربان ساعت به ساعت بر بنای زیر و بم / گاه سروستان زنند امروز و گاهی اشکنه (منوچهری - ۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشکفه
تصویر بشکفه
بشکوفه، شکوفه، گل درخت میوه دار که پیش از روییدن برگ شکفته می شود، غنچه مثلاً شکوفهٴ هلو و زردآلو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکوفه
تصویر اشکوفه
شکوفه، برای مثال باش تا دوحۀ اقبال تو اشکوفه کند / کز شمیمش همه آفاق معطر گردد (ابوعلی چاچی - شاعران بی دیوان - ۲۶۶)
قی، استفراغ، برای مثال بنگر به درخت ای جان در رقص و سراندازی / اشکوفه چرا کردی گر باده نخوردستی (مولوی۲ - ۹۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکوه
تصویر اشکوه
شکوه، جاه و جلال، شان و شوکت، مهابت، هیبت، برای مثال صدق موسی بر عصا و کوه زد / بلکه بر دریای پراشکوه زد (مولوی - ۷۸۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکره
تصویر اشکره
شکاری، شکار کننده، هر مرغ شکاری مانند باز و باشه
فرهنگ فارسی عمید
(یِ کَ دَ)
شکفتن گل را گویند. (جهانگیری). شکفتن گل را گویند. شکفت و شکوفه و بشکوفه و اشکفیده واشکوفه مأخذش از اینجاست چون واو و فا تبدیل یابندبمعنی شکفته است. (انجمن آرا). باز شدن غنچه و گل
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ لَ)
التباس.
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ نَ / نِ)
چین و شکن:
فتنه رخش نرگس بیمار هم
اشکنۀ زلف بخروار هم.
امیرخسرو (از فرهنگ نظام).
چین وشکن اندام. (ناظم الاطباء) (برهان). شکن زلف و جز آن. خسرو گوید: اشکنۀ زلف بخروار هم. (رشیدی) (شعوری). چین و شکن. (انجمن آرا). چین و شکنج اندام و غیره... چین و شکنج.... (جهانگیری).
لغت نامه دهخدا
(اُ فَ / فِ)
شکوفه و بهار درخت باشد. (رشیدی) (برهان). چیزی شبیه به گل که از درختهای میوه و غیره میروید. (فرهنگ نظام). شکوفه:
این شقایق منع نو اشکوفه هاست
که درخت دل برای آن نماست.
مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر6 بیت 4462).
بانگ اشکوفه ش که اینک گل فروش
بانگ خار او که سوی ما مکوش.
مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر 4 بیت 1625).
شکوفه باشد. ابوعلی آغاجی فرماید:
باش تا دوحۀ اقبال تو اشکوفه کند
کز نسیمش همه آفاق معطر گردد.
و اشکفه نیز گویند. (سروری). مطلق گل را گویند و شکوفه هم گویند. (شعوری). شکوفه و آن گلی است در درخت میوه که پیش از درآمدن برگ میشکفد و بن گل وی میوه میگردد. و اگر پس از درآمدن برگ درآید، آنرا گل میگویند، مانند گل انار و گل به. ودر طایفۀ مرکبات بهار مینامند، مانند بهار نارنج وبهار لیمو. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اُ / اِ)
شأن و شوکت و شکوه و عظمت. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). عظمت و حشمت و آن را شکوه خوانند. مولوی معنوی فرماید:
صدق موسی بر عصا و کوه زد
بلکه بر دریای پراشکوه زد.
(جهانگیری) (سروری).
مهابت و ترس و بر این قیاس است اشکوهید و شکوهید. (رشیدی). حشمت و عظمت و وقار. (شعوری). و رجوع به شکوه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ پَ)
مشتبه گردیدن کار و مشکل شدن: اشکه الامر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ کُ فَ / فِ)
بشکوفه. شکوفه. گل و شکوفه. (ناظم الاطباء). رجوع به بشکوفه و شکوفه شود:
بر شاخ نار بشکفۀ سرخ شاخ نار
چون از عقیق نرگسدانی بود صغیر.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(گُ)
اطلاع یافتن بر: اشاف علیه، میان قومی بهم برآوردن. (تاج المصادر بیهقی) ، عیب کردن. (منتهی الارب). ملامت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب). عیب وملامت کردن. (صراح) ، بسیار شدن بعدد
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ)
عجب. (جهانگیری). عجب و آنرا شکفت نیز گویند و در مقام تعجب شکفتا نیز گویند مانند ای عجب و عجب او شکفتید یعنی در عجب افتاد و بر این قیاس شکوفیدن یعنی شکفته شدن و در شکفت ماندن و رشیدی شکوف بضم بمعنی شکافنده آورده چنانکه اسدی گوید:
قلا دید در لشکر افتاده توف
از آن پهلوان جمله صف را شکوف.
هم شیخ سعدی گفته:
که لشکرشکوفان مغفرشکاف
نهان صلح جستند و پیدا مصاف.
(انجمن آرای ناصری).
و رجوع به شگفت و اشگفت شود
لغت نامه دهخدا
(اُ کُفْ فَ)
آستانه. اسکفهالباب، آستانۀ در. (منتهی الارب). آستانۀ زیرین. (مهذب الاسماء). چوب پائین آستانه که مردم بدان پا نهند، و چوب بالا را ساکف گویند
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ)
غار. (جهانگیری). غار و رخنۀ کوه و اصل درآن شکاف و شکافته بوده. (انجمن آرای ناصری). مغاره وغار و رخنۀ کوه. (ناظم الاطباء). شکفت:
برون آمد ز دروازه شتابان
نهاده روی زی اشکفت دیوان.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بشکفه
تصویر بشکفه
شکوفه و بهار درخت، گل، قی استفراغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکره
تصویر اشکره
هر مرغ شکاری مانند باز باشه و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکفت
تصویر اشکفت
عجب شکفتن گل را گویند شکفتن گل را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
کنار کوهی از گیاهان درخت سدر چوبی است بمقدار چهار انگشت که وسط آن باریکتر از دو سر وی است و وسط آن طناب بندند و آن برای اتصال دو قطعه خیمه بکار رود، چوبی که لای انگشتان متهمان میگذاشتند و فشار میدادند تا بجرم خود اقرار کنند
فرهنگ لغت هوشیار
چین شکن، نوایی است از موسیقی قدیم، خورشی است که از روغن و آب و سبزی خشک و پیاز و تخم مرغ و آرد تهیه کنند و گاه در آن اسفناج ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکوفه
تصویر اشکوفه
شکوفه وبهار درخت میباشد. بمعنی قی واستفراغ هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکوه
تصویر اشکوه
شان وشوکت وشکوه وعظمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشافه
تصویر اشافه
آگاهی یافتن، ترسیدن، بالاتر بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکفه
تصویر اسکفه
یونانی تازی شده آستانه، رویشگاه مژگان لبه پلک آستانه آستان در
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکنه
تصویر اشکنه
چین، شکن، نوایی است از موسیقی قدیم، خورشی است از روغن و سبزی و پیاز و تخم مرغ و آرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکره
تصویر اشکره
((اِ کَ رِ))
شکار کننده، شکره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکفت
تصویر اشکفت
((اِ کَ))
شکاف، رخنه، غار، کهف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکله
تصویر اشکله
((اِ کِ لِ))
شکنجه، نوعی شکنجه و آن چوبی بوده که لای انگشتان متهمان می گذاشتند و فشار می دادند تا به جرم خود اقرار کنند، اشکلک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکفت
تصویر اشکفت
غار
فرهنگ واژه فارسی سره
عطسه
فرهنگ گویش مازندرانی