جدول جو
جدول جو

معنی اشکریه - جستجوی لغت در جدول جو

اشکریه
(اِ کَ یَ)
از اسپانیایی اسکریا، مادۀزجاجی که در کف فلزات مذاب یافت میشود. کف. خبث. زبد. و یعرف بالاشکریه خبث الحدید. (از دزی ج 1 ص 25) ، حاجت، یک کنار کوهی، و هی اخص من الاشکل، شبه. یقال: فیه اشکله من ابیه، ای شبه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسکریم
تصویر اسکریم
شمشیربازی، نوعی ورزش که با استفاده از شمشیر مخصوص، لباس های ایمنی و در زمین مخصوص انجام می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکره
تصویر اشکره
شکاری، شکار کننده، هر مرغ شکاری مانند باز و باشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشعریه
تصویر اشعریه
اشعری، از فرقه های اهل سنت، پیرو ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری که معتقد به جبر بوده و با خردگرایی مخالف بودند، جمع اشاعره، پیرو فرقۀ اشعری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکمبه
تصویر اشکمبه
شکمبه، معدۀ حیوانات علف خوار، اشکنبه، چرینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکنبه
تصویر اشکنبه
شکمبه، معدۀ حیوانات علف خوار، اشکمبه، چرینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکنجه
تصویر اشکنجه
شکنجه، آزار دادن کسی برای تنبیه، گرفتن اقرار یا واداشتن به انجام کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکردن
تصویر اشکردن
جانوری را شکار کردن، شکردن، بشکریدن، صید کردن، اصطیاد، شکاریدن، شکریدن، اقتناص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشک ریز
تصویر اشک ریز
ویژگی چشمی که همواره اشک بریزد
گریان، کسی که گریه کند و اشک بریزد، اشک باران، گریه ناک، گریه مند، اشک فشان، گرینده، گریه گر، اشک بار
فرهنگ فارسی عمید
قسمی پارچه: مائتا شقه من اشکری. درنسخی اشکر و اشکرلاط آمده است. (از دزی ج 1 ص 25)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ شراء است برخلاف آنان که آنرا جمع واژۀ شری دانند. (از اللسان بنقل ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ ری یَ)
بازگشت شتران از چراگاه بهاری. (ناظم الاطباء) ، وقت پرشیر شدن ستور از گیاه ربیع، یا عام است. (از منتهی الارب) (آنندراج). پر شدن پستان از شیر، گویند: هذا زمن الشکریه، اذا حفلت الابل من الربیع، اکنون هنگام پر شدن پستان از شیر است، وقتی که شتر از چراگاه برگردد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ ری یَ)
مزد و اجر شاکری، ج شاکری بود. (اقرب الموارد). و رجوع به شاکری شود
لغت نامه دهخدا
(کِ ری یَ)
دهی است از بخش حومه سوسنگرد شهرستان دشت میشان واقع در 6 هزارگزی شمال خاوری سوسنگرد و 4 هزارگزی شمال راه عمومی اهواز به سوسنگرد و در ساحل شمالی رود کرخه. دشت و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 300 تن است. آب آن از رود خانه کرخه بوسیلۀ سه موتور آبکش تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و صیفی است، شغل اهالی زراعت وگله داری میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کِ ری یَ)
شاکری. قبیله ای است منسوب به ابن شاکر. (از تاج العروس). شاکریه. منسوب است به شاکر که بطنی است از همدان. (از نساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ شُ رَ دَ / دِ)
اشکبار. گریان. رجوع به اشکبار شود. چشمی که اشک بسیار می افشاند. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان طغرود بخش دستجرد شهرستان قم، 22000گزی شمال خاور دستجرد درکوهستان، معتدل، دارای 89 تن سکنه. مذهب شیعه، زبان فارسی، آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، بنشن، انار، انجیر. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است، از طریق طغرود ماشین میرود. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ ری یَ)
مؤنث اشعری که یکی از فرق اسلام بودند. رجوع به اشاعره شود
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ یَ)
مادۀ زجاجی که در سطح فلزات مذاب یافت میشود. کف: و یعرف بالاشکوریه خبث الحدید. (از دزی ج 1 ص 25)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشکنجه
تصویر اشکنجه
عذاب، عقوبت، شکنجه، آزار، اذیت، رنج دادن، صدمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشک ریز
تصویر اشک ریز
گریان اشکبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکردن
تصویر اشکردن
شکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکسته
تصویر اشکسته
شکسته، تپه و ماهور زمین پر تپه و ماهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکریه
تصویر شکریه
پر شیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکوخه
تصویر اشکوخه
لغزش زلت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکوفه
تصویر اشکوفه
شکوفه وبهار درخت میباشد. بمعنی قی واستفراغ هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکره
تصویر اشکره
هر مرغ شکاری مانند باز باشه و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکریم
تصویر اسکریم
شمشیر بازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثیریه
تصویر اثیریه
مونث اثیری، جمع اثیریات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخدریه
تصویر اخدریه
گوش خر از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
ازپارسی، جمع شاکری، چاکران، مزدچاکری، شیربا گوشت وشیر پخته، دشنه کج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشرفیه
تصویر اشرفیه
مونث اشرفی: آستانه اشرفیه مدرسه اشرفیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکرین
تصویر اسکرین
((اِ سْ کْ))
صفحه سفید و بزرگی برای نمایش فیلم، پرده سینما (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکره
تصویر اشکره
((اِ کَ رِ))
شکار کننده، شکره
فرهنگ فارسی معین
خرت و پرت، آت و آشغال، بریدن درختان جنگلی
فرهنگ گویش مازندرانی