- اشکافتن
- شکافتن
معنی اشکافتن - جستجوی لغت در جدول جو
- اشکافتن
- شکافتن، چاک دادن، چاک کردن، پاره کردن، دریدن، شکاف خوردن، چاک شدن، چاک خوردن، دریده شدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
عجله کردن، بسرعت رفتن، شتافتن، شتاب کردن
شکافته شدن، ترکیدن
شتافتن، شتاب کردن، عجله کردن، شتابیدن، تند رفتن
شکفته شدن، شکوفه آوردن
اشتقاق
مضراب، زخمه، شکفه، چوبی که بدان ساز نوازند
چاک دادن، چاک کردن، پاره کردن، دریدن، شکاف خوردن، چاک شدن، چاک خوردن، دریده شدن
شکفتن، باز شدن غنچۀ گل یا شکوفۀ درخت، از هم باز شدن
کنایه از شاد شدن، خوشحال شدن، کنایه از باز شدن لب ها هنگام تبسم، خندان شدن
شگفتن، شگفته شدن، شکفته شدن، اشگفیدن، شکفیدن
کنایه از شاد شدن، خوشحال شدن، کنایه از باز شدن لب ها هنگام تبسم، خندان شدن
شگفتن، شگفته شدن، شکفته شدن، اشگفیدن، شکفیدن
شناختن
شناختن، آشنا شدن، واقف شدن، دانستن، اشناسیدن، شناسیدن
دقت بسیار در کاری کردن
مجددا شکافتن باز شکافتن، شکافتن چیزی را
شکستن، خرد کردن
عجله کردن، شتاب کردن
چاک خورده رخنه یافته، پاره شده دریده، شکسته، نشات یافته پدید آمده، منتج حاصل شده، استشاق یافته مشتق
شنیدن و گوش دادن
شکیبائی داشتن، صبر و تاب آوردن
آرام و قرار گرفتن، شکیبیدن، صبر کردن، برای مثال هیچ جانی به صبر ازو نشکیفت / هیچ عقلی به زیرکی نفریفت (سنائی - ۲۸) . مرا پنج روز این پسر دل فریفت / ز مهرش چنانم که نتوان شکیفت (سعدی۱ - ۱۱۱)
شتاب کردن، عجله کردن، شتابیدن، تند رفتن
شکافتن، شکافته شدن، گشوده شدن، وا شدن، شکست دادن لشکر، شکوفیدن
شکستن، با ضربه یا فشار چیزی را چند قطعه کردن، مغلوب کردن، هزیمت دادن دشمن، قطع کردن و ناتمام رها کردن چیزی مثلاً عهد شکستن، نماز را شکستن، کم کردن ارزش چیزی یا کسی، ایجاد صدا کردن در مفاصل دست، پا، کمر یا گردن، چیزی را از حالت طبیعی خارج کردن مثلاً شکستن عکس، چند قطعه شدن چیزی بر اثر ضربه یا فشار، مغلوب شدن، از میان رفتن، کاهش یافتن، کم شدن مثلاً قیمت ها شکست
چاک خورده، دریده
آگاهی یافتن، ترسیدن، بالاتربودن
عجب شکفتن گل را گویند شکفتن گل را گویند
گنجه، کمد، اشکاب، محفظه، قفسه، دولابجه
وا شدن غنچه، شکفته شدن
رخنه، چاک، شکاف
قفسه ای دردار داخل دیوار، برای قرار دادن ظرف، پوشاک، کتاب یا چیزهای دیگر در آن
قفسه ای دردار داخل دیوار، برای قرار دادن ظرف، پوشاک، کتاب یا چیزهای دیگر در آن