جدول جو
جدول جو

معنی اشک - جستجوی لغت در جدول جو

اشک
(دخترانه)
آبی که از چشم می ریزد
تصویری از اشک
تصویر اشک
فرهنگ نامهای ایرانی
اشک
لقب هر یک از پادشاهان اشکانی
مایعی که از ترشح غده های اشکی حاصل می شود و چشم را مرطوب نگه می دارد و در حال گریستن از چشم فرومی ریزد، سرشک، آب چشم، کنایه از قطره
اشک ابر: کنایه از باران
اشک سحاب: کنایه از باران، اشک ابر
اشک میغ: کنایه از باران، اشک ابر
اشک تمساح: کنایه از گریه ای که از روی تزویر و برای عوام فریبی باشد
اشک حسرت: اشکی که از روی حسرت و افسوس ریخته شود
اشک افسوس: اشکی که از روی حسرت و افسوس ریخته شود، اشک حسرت
اشک خونین: اشک آمیخته با خون، اشکی که از سوز دل و از اندوه بسیار فرو می ریزد
اشک خون آلود: اشک آمیخته با خون، اشکی که از سوز دل و از اندوه بسیار فرو می ریزد، اشک خونین
اشک خونی: اشک آمیخته با خون، اشکی که از سوز دل و از اندوه بسیار فرو می ریزد، اشک خونین
اشک جگرگون: اشک آمیخته با خون، اشکی که از سوز دل و از اندوه بسیار فرو می ریزد، اشک خونین
اشک حنایی: اشک آمیخته با خون، اشکی که از سوز دل و از اندوه بسیار فرو می ریزد، اشک خونین
اشک سرخ: اشک آمیخته با خون، اشکی که از سوز دل و از اندوه بسیار فرو می ریزد، اشک خونین
اشک گلگون: اشک آمیخته با خون، اشکی که از سوز دل و از اندوه بسیار فرو می ریزد، اشک خونین
اشک داوری: گریۀ مظلوم، کنایه از اشکی که ستمدیده ای نزد قاضی یا حاکم برای دادرسی می ریزد
اشک مظلوم: گریۀ مظلوم، کنایه از اشکی که ستمدیده ای نزد قاضی یا حاکم برای دادرسی می ریزد، اشک داوری
اشک داوودی: کنایه از اشک بسیار، اشک ندامت، اشاره به گریۀ حضرت داوود و اشک هایی که از خوف لغزش خود می ریخت
اشک شادی: اشکی که از غایت شادی و خوشحالی جاری شود
اشک طرب: اشکی که از غایت شادی و خوشحالی جاری شود، اشک شادی
اشک شکرین: اشکی که از غایت شادی و خوشحالی جاری شود، اشک شادی
اشک شیرین: اشکی که از غایت شادی و خوشحالی جاری شود، اشک شادی
اشک ریختن: گریه کردن
اشک فشاندن: گریه کردن، اشک ریختن
ااشک افشاندن: گریه کردن، اشک ریختن
اشک کباب: کنایه از قطره های خون و چربی که هنگام پختن کباب بر روی آتش می ریزد، برای مثال اظهار عجز پیش ستمگر روا مدار / اشک کباب باعث طغیان آتش است (صائب - لغت نامه - اشک)
اشک مو: مایعی سفید رنگ که هنگام هرس کردن درخت انگور از سرشاخه های آن می چکد و خواص دارویی دارد
اشک تاک: اشک مو، مایعی سفید رنگ که هنگام هرس کردن درخت انگور از سرشاخه های آن می چکد و خواص دارویی دارد
اشک ندامت: اشکی که از پشیمانی و افسوس ریخته می شود، برای مثال امروز که در دست توام مرحمتی کن / فردا که شدم خاک چه سود اشک ندامت (حافظ - ۱۹۶)
اشک پشیمانی: اشکی که از پشیمانی و افسوس ریخته می شود، اشک ندامت
تصویری از اشک
تصویر اشک
فرهنگ فارسی عمید
اشک
(اَ)
احتمال میرود که این آیه که در زبور است اشاره به بعضی از عادات قدیمۀ رومانیان باشد که اشک عزاداران را در شیشه جمع کرده در قبور اموات میگذاردند تا دلالت نماید بر آنکه زندگانی خویشان و اقربای میت از مرگ او بسیار تلخ است و حزن و اندوه ایشان بغایت شدید. (قاموس کتاب مقدس)
قطره. (برهان) (غیاث) (هفت قلزم). قطرۀ آب. (آنندراج). هر چکه. قطرۀ باران. (سروری) (فرهنگ اسدی). قطره را گویند عموماً:
چنان شد ظلم در ایام او گم
که اشکی در میان بحر قلزم.
عطار (از جهانگیری).

درختچه ای است در نواحی خشک و کوهستانی و در اراضی اطراف کرج میروید
لغت نامه دهخدا
اشک
(اَ)
نام پادشاهی بوده از اولاد بهمن و اولاد اورا اشکانیان گویند و بعضی اولاد او را از کاوس دانسته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به مجمل التواریخ ص 27، 82، 31، 32، 58، 59 و تاریخ سایکس ص 412 و یشتها ج 2 ص 219 و 226 و فهرست حبیب السیر چ خیام شود.
پیرنیا آرد: در باب لفظ اشک بدواً باید گفت که دو عقیده اظهار شده، عقیده ای که بیشتر طرفدار دارد، این است که اشک مخفف ارشک است و چون بانی سلطنت پارتی ارشک بود و سایر پادشاهان این سلسله برای افتخار خود و جاویدان کردن نام ارشک این اسم را به اسم خود می افزودند، این دودمان موسوم به ارشکیان گردید، و از کثرت استعمال، ارشکیان در قرون بعد اشکانیان شد. برخی گفته اند که محل اقامت خانوادۀ اشکانی در آساک بوده و بدین مناسبت این خانواده خود را اشکانی نامیده. معلومست که عقیدۀ اولی به حقیقت نزدیکتر است زیرا تبدیل ارشک به اشک از تبدیل آساک به این اسم طبیعی تر بنظر می آید. اگر اشک از آساک می آمد، نویسندگان یونانی هم آساکس مینوشتند زیرا تمامی این حروف را در الفبای خود داشتند و حال آنکه تمام نویسندگان آنها آرزاکس نوشته اند که یونانی شدۀ ارشک است. در الفبای یونانی حرف شین نیست و آنرا به ’ز’ یا ’س’ تبدیل میکردند. بر مسکوکات اشکانی هم بیونانی همین اسم نقش شده. اما اینکه رئیس این خانواده که ارشک نام داشت کی بوده، از چه نژادی و از کجا؟ چند روایت را باید ذکر کنیم: موافق یکی از روایات ارشک شخصی بوده باختری و چون از دعوی استقلال دیودوت در باختر ناراضی بود، از آنجا مهاجرت کرد و به پارت آمد و اهالی را بقیام بر ضد سلوکیها برانگیخت. این روایت را استرابون ذکر کرده (کتاب 11 فصل 9 بند 3) ، ولی خودش هم اعتمادی بصحت آن ندارد. برحسب روایت سوم، ارشک اول پادشاه اشکانی یک نفر سکائی بود از طایفۀ پارنیان یا اپارنیان و این طایفه هم از قوم داه سکائی که در همسایگی گرگان سکنی داشت، بشمار میرفت. ارشک با طایفۀ خود دروادی اترک میزیست و بعد از اینکه شنید دیودوت در باختر اعلان استقلال داده و سکه به اسم خود زده یعنی از دولت سلوکی جدا شده، او هم به پارت درآمده بر سلوکیها قیام کرد. این روایت را استرابون ترجیح داده. آنگاه پیرنیا پس از ذکر روایات دیگری مینویسد: از این روایات روایتی را که استرابون ترجیح داده، صحیح تر میدانند، و بنابر آن عقیده دارند که ارشک اول از طایفۀ پارتیان سکائی بوده. بهر حال اگر هم ارشک اول سکائی بوده باشد، معلوم است که اعقاب او بواسطۀ سلطنت طولانی (تقریباً پانصدساله) در ایران ایرانی شده بودند واین سلسله را نمیتوان غیرایرانی نامید زیرا در قرون بعد می بینیم که چنگیزیان و تیموریان با وجود اینکه تورانی آلتائی اند نه سکائی آریانی، پس از دو سه نسل بکلی ایرانی میشوند و حال آنکه درباره سکاهای داهی نمیتوان گفت که تورانی آلتائی بوده اند بلکه ظن قوی این است که مانند سکاهای کنار جیحون و سیحون از مردمان آریانی یا هندواروپائی باید بشمار آیند زیرا در این زمان هنوز دیوار چین را نساخته بودند و سیل مردمان تورانی آلتائی بطرف مغرب و سرحدات شمال شرقی ایران شروع نشده بود. (این نهضت در قرن دوم قبل از میلاد شروع شد). باری اشک اول در سال 250 قبل از میلاد برضد سلوکیها قیام کرد و حکومت او بی منازع نبود و او در مدت تقریباً دو سال برفع منازعات داخلی و جنگها اشتغال داشت تا آنکه روزی از دست نیزه دارش زخمی برداشت و بر اثر آن درگذشت (247 قبل از میلاد). بنابراین سلطنت او از 250 تا 247 قبل از میلاد بود. (از تاریخ ایران باستان صص 2197- 2199 و ص 2202 و 2203). و رجوع به ارشک شود
لغت نامه دهخدا
اشک
(اَ)
نام کوهی در غور. مرحوم قزوینی در حواشی لباب الالباب بنقل از طبقات ناصری آرد: تمران ولایتی است از غور در شعاب کوه اشک که یکی از جبال خمسۀ غور است. (طب ص 39). رجوع به لباب الالباب چ لیدن ج 1 ص 303 شود
لغت نامه دهخدا
اشک
(اِ شَ / اِشْشَ)
خر که بعربی حمار گویند و این لفظ ترکیست. از لطایف و در لغات ترکی بتشدید شین معجمه نوشته است. (غیاث) (آنندراج). ایشک. الاغ:
پیش خر، خر مهره و گوهر یکی ست
آن اشک را در در و دریا شکی ست.
مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر 6 بیت 1001).
لغت نامه دهخدا
اشک
آب چشم، سرشک، قطره ترکی خر خر حمار
تصویری از اشک
تصویر اشک
فرهنگ لغت هوشیار
اشک
درختچه ای از تیره پروانه واران که اصل آن از سیبری است و در ایران در نواحی استپی و کوهستان های خشک اطراف کرج می روید
فرهنگ فارسی معین
اشک
((اَ))
قطره، قطره آب، چکه، سرشک، آب چشم که موقع گریستن از چشم جاری می شود، تمساح ریختن اظهار همدردی و غمخواری کردن با کسی از روی ظاهر و به دروغ، کسی دم مشکش بودن به مختصر ناملایمی گریه کردن، همواره آماده گریستن (ب
تصویری از اشک
تصویر اشک
فرهنگ فارسی معین
اشک
((اَ))
ارشک، نام مؤسس خاندان اشکانیان، عنوان هر یک از پادشاهان سلسله مذکور
تصویری از اشک
تصویر اشک
فرهنگ فارسی معین
اشک
دمع، سرشک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اشک
: اشک: شادی، نیکبختی 1ـ گریه کردن در خواب، نشانه آن است که به زودی گرفتاری شما را محاصره خواهد کرد. 2ـ دیدن گریستن دیگران در خواب، علامت آن است که اندوه شما شادمانی دیگران را تحت تأثیر قرار خواهد داد. لوک اویتنهاو
در خواب دیدن اشگ که از چشم برآید بر سه وجه بود، اول: شادی و خرمی، دوم: غم و اندوه، سوم: نعمت بود.
اگر دید اشگ سرد از چشم او همی بارید، دلیل که شادی و خرمی یابد. اگر بیند اشگ بارید، دلیل که غمگین و دردمند شود. اگر بیند که بی گریه اشگ به روی او بود، دلیل که وی را به سخن طعنه زنند. اگر بیند که در چشم وی به جای اشگ گرد و خاک جمع شده بود، دلیل که به قدر آن مالی حلال بی رنج بدو رسد. اگر دید اشگ به روی او فرودآمد، دلیل که مال خویش را هزینه کند.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
اشک
زیرچشمی نگاه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشکش
تصویر اشکش
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور ایرانی و از فرماندهان سپاه کیخسرو پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اشکم
تصویر اشکم
شکم، قسمت میانی بدن جانوران که معده، روده ها، کبد و چند عضو دیگر در آن قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکن
تصویر اشکن
شکن، چین و چروک و تای پارچه، پیچ و خم زلف، شکنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکل
تصویر اشکل
ویژگی اسبی که دست راست و پای چپش سفید باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکو
تصویر اشکو
سقف، هر طبقه از بنا، اشکوب، آشکوب
فرهنگ فارسی عمید
(اِ کَ)
از پهلوی اشکمب، شکم. (مؤید الفضلا ج 1 ص 139) (هفت قلزم) (شعوری) (شرفنامۀ منیری). شکم. شاعری در هجو گفته:
اشکمش آمد فراخ او را ز بطن مادرش
شورپشتی دارد از پشت پدر آن بدلجام.
(آنندراج).
آن حصۀ مجوف انسان و حیوان که نام تکلّمیش شکم و نام عربیش بطن است... لفظ مذکور مأخوذ از پهلوی است. مخفف آن شکم اکنون در تکلم فارسی مستعمل است و در پهلوی اشکومب بوده است. (از فرهنگ نظام) : ان ّ اباهریره اصیب به (بوجعالبطن) فقال له صلی اﷲ علیه و سلم: اشکم درد! معناه بالفارسیه اء بک وجعالبطن ؟ فقال نعم. فأمره ان یصلی. (تذکرۀ ضریر انطاکی ج 2 ص 48 س 114).
چو آبستنان اشکم آورده پیش
چو خرمابنان پهن فرق سری.
منوچهری.
ای کت اشکم پر ز نعمت جان تهی
چون کنی بیدادکایزد داور است.
ناصرخسرو.
و بدست راست خنجری کشیده و در اشکم آن شیر یا کرگدن زده. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 127).
شیر بی دم ّ و سر و اشکم که دید
این چنین شیری خدا هم نافرید.
مولوی.
خیک اشکم گو بدر از موج آب
گر بمیرم هست مرگم مستطاب.
مولوی.
آن دل مردی که از زن کم بود
آن دلی باشد که کم زاشکم بود.
مولوی.
و رجوع به شکم شود
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ)
مخفف آن شکن است و در کلمه سنگ اشکن آمده است بمعنی سنگ شکن. رجوع به بهید و شکن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
سقف خانه. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). مخفف اشکوب بمعنی سقف. (فرهنگ نظام).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از دهستان باباجانی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان که در 15000گزی شمال باختری ده شیخ و 2000گزی دسردی واقع است. منطقه ای کوهستانی و گرمسیر است و سکنۀ آن 300 تن است که سنی اند و بلهجۀ کردی سخن میگویند. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، حبوبات و لبنیات است و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن مالرو است. ساکنین از طایفۀ باباجانی هستند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از سه گروه ناحیت برطاس. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
ریسمانی که بر زانوی شتر بندند تا فرار نکند حیله و تزویر حیله و تزویر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکر
تصویر اشکر
سپاس دارتر حق شناس تر. مقامی است در موسیقی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکم
تصویر اشکم
شکم بطن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکل
تصویر اشکل
آن که در وی سرخی و سفیدی با هم آمیخته باشد، کسی که در سفیدی چشمش اندکی سرخی باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکر
تصویر اشکر
((اَ کَ))
سپاس دارتر، حق شناس تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکل
تصویر اشکل
((اِ کَ))
پای بند ستور، ریسمانی که بر زانوی شتر بندند تا فرار نکند، مکر، حیله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکل
تصویر اشکل
((اَ کَ))
مشابه تر، مانندتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکل
تصویر اشکل
((اِ کَ یا کِ))
اسبی که دست راست و پای چپش سفید باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکل
تصویر اشکل
دشوارتر، سخت تر، مشکل تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکل
تصویر اشکل
خوشگل تر، خوش صورت تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکم
تصویر اشکم
((اِ کَ))
شکم، بطن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکن
تصویر اشکن
((اِ کَ))
شکن، چین و شکن
فرهنگ فارسی معین