جدول جو
جدول جو

معنی اشپیخته - جستجوی لغت در جدول جو

اشپیخته
افشانده، ریخته، پاشیده شده
تصویری از اشپیخته
تصویر اشپیخته
فرهنگ فارسی عمید
اشپیخته
(اِ تَ / تِ)
نعت مفعولی از اشپیختن. ترشح شده. پاشیده. (برهان).
لغت نامه دهخدا
اشپیخته
پاشیده افشانده، ترشح کرده
تصویری از اشپیخته
تصویر اشپیخته
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیخته
تصویر پیخته
درهم پیچیده، پیچیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشپیختن
تصویر اشپیختن
ریختن و پراکنده کردن چیزی، پاشیدن آب یا چیز دیگر، پاشیدن، افشاندن، شپوختن، اشپوختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگیخته
تصویر انگیخته
برانگیخته، تحریک شده، وادار شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشپوختن
تصویر اشپوختن
اشپیختن، ریختن و پراکنده کردن چیزی، پاشیدن آب یا چیز دیگر، پاشیدن، افشاندن، شپوختن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ / تِ)
نعت مفعولی از پیختن. رجوع به پیختن شود، میده. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
پاشیدن باشد مطلقاًاعم از آب و غیره. (برهان). پاشیدن است و آن را اشپیختن و اشپوختن و شپوختن نیز گویند. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ تِ)
در اساطیر یونان نام برادر پرمته است. او با پاندو ازدواج کرد و بر اثر عدم احتیاط و غفلت در حقّه ای را که همه آلام و شرور را حاوی بود، بگشود و فساد بسیط زمین را فرا گرفت و فقط امید در بن آن حقّه بجای ماند، ترا:
پیران سخن بتجربه گفتند گفتمت
هان ای پسر که پیر شوی پند گوش کن.
حافظ.
تسبیح و خرقه لذت مستی نبخشدت
همت در این عمل طلب از می فروش کن.
حافظ.
ای هدهد صبا بسبا میفرستمت
بنگرکه از کجا بکجا میفرستمت.
حافظ.
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت
وی مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت.
حافظ.
و چون کلمه ای به هاء غیرملفوظ (هاء وقف) ختم شود تاء الحاقی آنرا ات تلفظ کنند (بصورت تاء ماقبل مفتوح که فتحۀ آن کشیده باشد) :
به عنبرفروشان اگر بگذری
شود جامه ات سربسر عنبری.
فردوسی.
طالب شراب و ساقی و گل هر سه حاضرند
دیگر چه ماند بهر شکفتن بهانه ات.
طالب آملی.
و چون کلمه ای به یاءمختوم باشد حرکت همزه بماقبل دهند و همزه حذف شود (بصورت تاء ماقبل مفتوح که فتحۀ آن کوتاه باشد) :
ایا کرده در بینیت حرص ورس
از ایزد نیایدت یک ذره ترس.
لبیبی
لغت نامه دهخدا
(خِ پُ تَ / تِ)
آجر. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 390) (ناظم الاطباء). ظاهراً باید خشت پخته باشد که تاء آن افتاده
لغت نامه دهخدا
(اِ پُ تُ)
ترکی: طبجی، توپچی، (دزی ج 2 ص 66)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ دَ)
شپوختن. رجوع به اشپوختن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ / تِ)
پیخته. پیچیده شده. تاه شده: و منه نشر الخشب بالمنشار، برای آنکه چوب تا درست باشد به نامه و جامۀ درپیخته ماند و چون به منشار نشر کنند به آن ماند که جامه یا نامه برافلاخند. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 405 س 5)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ / تِ)
جنبانیده. (آنندراج) ، افساد کردن: انمش بینهم، ای افسد. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(کَ شُ دَ)
پاشیدن. (غیاث). پاشیدن اعم از آنکه آب باشد یا چیزی دیگر. (مؤید الفضلاء). رجوع به اشپیختن و اشبوختن و اشپوختن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
اشپیختن. شپوختن. شپیختن. پاشیدن. فشاندن. گل نم زدن. پاشیدن باشد اعم از آنکه آب پاشند یا چیزی دیگر. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ / تِ)
حالت و چگونگی اشپیخته
لغت نامه دهخدا
(اِ خَ دَ / دِ)
نعت فاعلی از اشپیختن
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ)
قابل اشپیختن. که درخور اشپیختن باشد
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ / تِ)
پیچیده و تاب خورده. (برهان) (آنندراج). تاب خورده برویهم و حلقه شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ تَ / تِ)
اشپوخته. اشپیخته. ترشح کردن و پاشیده شدن آب باشد (کذا). (برهان). آب ترشح کرده و پاشیده شده. اسم مفعول از شپیختن. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به شپیختن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ / تِ)
افشانده: درویش چست خامکی بیخته، آبکی بر آن اشبیخته. (خواجه عبداﷲ انصاری)
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ / تِ)
پاشیده. فشانده.
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
شپیختن. اشپوختن. اشبوختن. پاشیدن اعم از آب و جز آن. گل نم زدن. ترشح کردن:
چوک ز شاخ درخت خویشتن آویخته
بانگ کنان تا سحر آب دهان ریخته
ابر بهاری ز دور اسب برانگیخته
در سم اسبش براه لؤلؤ اشپیخته
در دهن لاله باد ریخته و بیخته
بیخته مشک سیاه، ریخته درّ ثمین.
منوچهری.
درویش خاککی است بیخته و آبکی بر آن اشپیخته نه پشت پا را از آن گردی و نه کف پا را از آن دردی. (خواجه عبداﷲ انصاری)
لغت نامه دهخدا
جنبانیده، بلند ساخته بر کشیده، وا داشته تحریک شده، جهانیده، شورانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشپوختن
تصویر اشپوختن
پاشیدن پراکنده کردن افشاندن، گل نم زدن، ترشح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشپوخته
تصویر اشپوخته
پاشیده، فشانده، بهم در آمیخته بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشپیختن
تصویر اشپیختن
پاشیدن پراکنده کردن افشاندن، گل نم زدن، ترشح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پیچیده: سلطان او را بگرفت و پانصد هزار دینار زر سرخ: یک نقد دو سبیکه بر هم پیخته هر یک هزار مدفوع بدیوان سلطان گزارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شپیختن
تصویر شپیختن
((ش تَ))
پاشیدن، افشاندن، شپوختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشپیختن
تصویر اشپیختن
((اِ تَ))
پاشیدن، ریختن و پراکنده کردن، ترشح کردن. اشبیختن و اشپوختن و اشبوختن هم گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیخته
تصویر پیخته
((تِ یا تَ))
پیچیده
فرهنگ فارسی معین