جدول جو
جدول جو

معنی اشهاء - جستجوی لغت در جدول جو

اشهاء(نِ)
خواسته و مرغوب کسی را دادن.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشهاد
تصویر اشهاد
گواه آوردن، گواه گردانیدن، گواه گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشهار
تصویر اشهار
یک ماه به جایی بودن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ شِقْ قا)
جمع واژۀ شقیق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بدبخت کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). بدبخت گردانیدن. به رنج آوردن. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ شِدْ دا)
جمع واژۀ شدید. شدیدان و شدت کنندگان. (غیاث) (آنندراج) : اشداء علی الکفار رحماء بینهم. (قرآن 29/48)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
در فن سرود ماهر شدن. یقال: اشدی فلان، اذا صار ناخماً مجیداً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ خوا / خا رَ / رِ)
یک سو کردن و دور گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آماده کردن چیزی را برای فروش. (منتهی الارب). اشرط من ابله، اعدّ شیئاً منها للبیع. (اقرب الموارد) ، آماده کردن خویشتن را به کاری و نشان کردن جهت آن کار. (منتهی الارب). اشرط نفسه لکذا، خود را برای کاری آماده ساخت و آنرا اعلام کرد. (از اقرب الموارد) ، شتابانیدن رسول را. (منتهی الارب). اشرط الرسول الی فلان، قدّمه الیه و اعجله. یقال: افرطه و اشرطه، اشرط نفسه و ماله فی هذا الامر، قدّمهما فیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ شری. (منتهی الارب). جمع واژۀ شری ̍، بمعنی ناحیه: دخلوا اشراءالحرم، ای نواحیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ شِرْ را)
جمع واژۀ شریر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ جِ خوا / خا)
درخشیدن برق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ غَ)
بسیارآب کردن شیر و روغن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بسیارکردن آب شراب و روغن. (از اقرب الموارد). تنک کردن شیر. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(نَ شِ کَ)
اشفی علیه اشفاءً، مشرف شد بر آن. یقال: اشفی المریض علی الموت، ای اشرف و لایستعمل الا فی الشّر. (منتهی الارب). اشاف الرجل علی الامر و اشفی، مشرف بر آن شد (از باب قلب است). (نشوءاللغه ص 16).
لغت نامه دهخدا
تصویری از اضهاء
تصویر اضهاء
ستم کردن زن نازا گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
اندوهگین کردن، کسی را، محزون کردن، کسی را، گلوگیری، چیرگی، اندوهگینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازهاء
تصویر ازهاء
رنگ گرفتن غوره خرما، نازکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشهار
تصویر اشهار
نامی کردن، آگهی بازرگانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشهاد
تصویر اشهاد
جمع شاهد، گواه وادای شهادت کننده، علناً و آشکارا، در چشم گواهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسهاء
تصویر اسهاء
ساختن پیشدالان ساختن در گاهی، ساختن گنجینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشباء
تصویر اشباء
فرزند زیرک داشتن، داد وهش، بزرگداشت، نشان از پدر داشتن، بالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشقاء
تصویر اشقاء
بدبخت کردن، برنج آوردن، رنجاندن آزاراندن، شانه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشطاء
تصویر اشطاء
خوشه بر آوردن، شاخه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشداء
تصویر اشداء
کج کردن، تکان دادن، پرکردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نهی، تالاب ها آبگیرها استخرها پیام رسانی، آگاهاندن، پیشنهاد کردن آگاه کردن اطلاع دادن خبر دادن، رسانیدن پیغام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطهاء
تصویر اطهاء
کارکشتگی استوار کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکهاء
تصویر اکهاء
به گونه رمن کار آمدان هنروران رنجور شدن، رنجورکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجهاء
تصویر اجهاء
ابرگشادگی باز شدن ابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امهاء
تصویر امهاء
آب دادن تیغ، گرم کردن اسپ، به آب رسیدن، تیز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
باز داشتن، دست برداشتن، افکندن، سرود شنیدن، مشغول کردن، غافل شدن از کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انهاء
تصویر انهاء
((اِ))
آگاه کردن، رسانیدن خبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الهاء
تصویر الهاء
((اِ))
مشغول کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشیاء
تصویر اشیاء
جمع شیء، چیزها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشتهاء
تصویر اشتهاء
((اِ تِ))
آرزو کردن، میل به غذا داشتن، کسی را کور کردن میل به خوردن را در کسی از میان بردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشهاد
تصویر اشهاد
((اِ))
گواه گرفتن. گواه گردانیدن، گواه آوردن، در فقه حضور دو گواه عادل در طلاق و گوش دادن آنان به صیغه طلاق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکهاء
تصویر اکهاء
رنجورشدن، کارآمدان، هنروران
فرهنگ واژه فارسی سره