جدول جو
جدول جو

معنی اشماع - جستجوی لغت در جدول جو

اشماع
به بازی وا داشتن، درخشیدن چراغ
تصویری از اشماع
تصویر اشماع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اجماع
تصویر اجماع
عزم کردن بر کاری، متفق شدن ج جمع ج جمع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادماع
تصویر ادماع
خوار گرداندن بدبخت کردن بیچاره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آهنگ کردن، خواستن و انجام دادن، جابه جا روییدن، دل بر کار نهادن عزم بر کاری کردن، قصد کردن دل بر کاری نهادن، آهنگ کردن، ثابت عزم بودن در کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشیاع
تصویر اشیاع
پیروان، یاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسماع
تصویر اسماع
جمع سمع، گوشها
فرهنگ لغت هوشیار
سیر گردانیدن، سیر کردن، سیراب گردانیدن، رنگ سیر خورانیدن جامه را، بسیار و وافر کردن، گشاده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشعاع
تصویر اشعاع
خوشه برآوردن، پردانه شدن پردانگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشساع
تصویر اشساع
دوال کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشراع
تصویر اشراع
گشادن در، پیدا کردن راه، آشکار کردن راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشمام
تصویر اشمام
بو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشماط
تصویر اشماط
درآمیختن، دو موی شدن: دورنگ شدن، ریزاندن برگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشماس
تصویر اشماس
آفتابناکی رماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشمار
تصویر اشمار
شتاباندن، در نور دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکاع
تصویر اشکاع
ستوهاندن، خشماندن خشمگین کردن، دلتنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجماع
تصویر اجماع
سازگاری کردن، همرایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اطماع
تصویر اطماع
بطمع انداختن، آزمند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقماع
تصویر اقماع
کوچک و سبک کردن کسی را، دفع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسماع
تصویر اسماع
شنوانیدن سخن، شنوانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسماع
تصویر اسماع
سمع ها، گوش ها، جمع واژۀ سمع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشیاع
تصویر اشیاع
شیعه ها، پیروان، جمع واژۀ شیعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اطماع
تصویر اطماع
کسی را به طمع انداختن، آزمند کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشباع
تصویر اشباع
سیری، بسیار و وافر کردن، پر کردن، در علم شیمی جذب کامل یک محلول در حلاّل به طوری که بیش از آن حل نشود، در پزشکی نهایت تحمل بدن برای جذب داروهای طبی، در علوم ادبی در دستور زبان عربی، سیر خواندن فتحه، کسره یا ضمه به طوری که حرف مناسب آن به وجود آید، یعنی از فتحه «الف» و از کسره «ی» و از ضمه «و» تولید شود، در علوم ادبی در قافیه، حرکت مابعد الف تاسیس مانند کسرۀ حرف «یا» در کلمۀ شمایل و مایل و فتحۀ واو در کلمۀ داور و یاور و ضمۀ حرف «ها» در کلمۀ تجاهل و تساهل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجماع
تصویر اجماع
اتفاق و هماهنگی گروهی در امری، متفق شدن، در فقه اتحاد فقها در مسئله ای شرعی، از اصول چهارگانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشمام
تصویر اشمام
بوییدن، بوییدن چیزی، بو کردن، بو بردن، بویانیدن، در علوم ادبی با لب اشاره کردن به حرکت حرفی بدون آنکه صوت شنیده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اطماع
تصویر اطماع
طمع ها، زیاده خواهی ها، حرص ها، امیدها، آرزوها، توقع ها، جمع واژۀ طمع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقماع
تصویر اقماع
خوار کردن، کسی را حقیر کردن، مغلوب کردن، برانداختن، راندن، دفع کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجماع
تصویر اجماع
((اِ))
گرد آمدن، متفق شدن بر انجام کاری، جمع کردن، در فقه اسلامی به معنی اتفاق کلمه فقها در مسئله ای یا امری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازماع
تصویر ازماع
((اِ))
قصد کردن، دل بر کاری نهادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشباع
تصویر اشباع
((اِ))
سیر گردانیدن، پر و بسیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسماع
تصویر اسماع
جمع سمع، گوش ها. اسماع (ا)، شنوانیدن، سرود گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقماع
تصویر اقماع
((اِ))
خوار کردن، حقیر گردانیدن، شکستن، مغلوب کردن، راندن، دفع کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشمام
تصویر اشمام
((اِ))
بویانیدن، بو کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطماع
تصویر اطماع
((اِ))
به طمع افکندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطماع
تصویر اطماع
((اَ))
جمع طمع، آزها، حرص ها. طمع ها
فرهنگ فارسی معین