معنی اشمام - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با اشمام
اشمام
- اشمام
- بوییدن، بوییدن چیزی، بو کردن، بو بردن، بویانیدن، در علوم ادبی با لب اشاره کردن به حرکت حرفی بدون آنکه صوت شنیده شود
فرهنگ فارسی عمید
اشمام
- اشمام
- بوییدن. (منتهی الارب). چیز خوشبوی را بوییدن. (از اقرب الموارد) (غیاث).
لغت نامه دهخدا
اذمام
- اذمام
- نکوهیده یافتن، زنهار دادن، زنهار گرفتن برای دیگری، خوار شمردن، بازماندن
فرهنگ لغت هوشیار