جدول جو
جدول جو

معنی اشقاح - جستجوی لغت در جدول جو

اشقاح(نَ)
دور کردن کسی را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
اشقاح(اَ)
اشقاح کلاب، است کلاب یا کنج دهان آنها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
اشقاح
دورکردن، دوررفتن، رنگ برداشتن، رسوا کردن پرده بر گرفتن از کار دیگران
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشباح
تصویر اشباح
شبح ها، ارواح خبیث مردگان، شخص ها، تن ها، کالبدها، جمع واژۀ شبح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از القاح
تصویر القاح
آبستن کردن، باردار کردن، بارور ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(شُقْ قا)
کون سگ ماده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نام گیاهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء). گیاه کبر. (از اقرب الموارد). و رجوع به کبر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ حِنْ)
اقاحی. جمع واژۀ اقحوان. (منتهی الارب). بابونجها. بابونه ها. ریاحین. (مهذب الاسماء). رجوع به اقحوان شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
وشاح. (منتهی الارب). حمائل. حمیل. (منتهی الارب). حمیل مروارید و جز آن. آنچه در بر افکنند. (مهذب الاسماء). حمایل و زیور که زنان در گردن اندازند. حمایل مرصع بزیور که زنان در بر اندازند
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
سرخ سپید. (منتهی الارب). اشقر. (اقرب الموارد) ، اشقی من راعی بهم ثمانین. رجوع به احمق راعی... در مجمع الامثال میدانی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پاکیزه کردن شعر از کلام رکیک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پاکیزه کردن و تهذیب کردن شعر را. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(سِ سِ لَ / لِ جُمْ)
شوخی. شوخ روئی. شوخ دیدگی. بی شرمی. دریدگی و بی حیائی کردن
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گشن دادن خرمابن را. (منتهی الارب) (از آنندراج). عمل لقاح کردن به خرما. رجوع به لقاح شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سخت شدن سم، (از ’وق ح’) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)، (از ’ا ک ل’) خورانیدن طعام، (آنندراج)، دادن چیزی را تا بخورد، (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)، بخورانیدن، (تاج المصادر بیهقی)، سخن چینی کردن در میان ایشان، (منتهی الارب)، سخن چینی کردن، (تاج المصادر بیهقی)، و برانگیختن بعض بر بعض، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، آکلت النار الحطب ایکالاً، معدوم کردن آتش هیزم را، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، خوردنی آوردن درخت خرما و زراعت، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، قادر گردانیدن فلان را بر فلان، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ شبح. کالبدها. (از منتهی الارب) (دهار). شخص ها یعنی بدنها و جسمها. (غیاث).
لغت نامه دهخدا
(اَ شِقْ قا)
جمع واژۀ شقیق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بدبخت کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). بدبخت گردانیدن. به رنج آوردن. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
موضعی است در شعر لهبی:
فالهاوتان فکبکب فجتاوب
فالبوص فالافراع من اشقاب.
(معجم البلدان) (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ / مِ بُ)
راندن و دور کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). راندن. (تاج المصادر بیهقی). طرد کردن از. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ شقص. (دهار) (منتهی الارب). نصیبها
لغت نامه دهخدا
(نَ)
کم شدن مال کسی.
لغت نامه دهخدا
(نَ)
رنگ کردن غورۀ خرما. و منه: نهی عن بیعالتمر حتی یشقه. و یروی بالتشدید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
جمع شبح، تن ها، تاردیسان (تاردیس شبح)، سایه ها، سیاهی ها: سیاهی از دور جمع شبح. تنها کالبدها، سایه ها، سیاهیها که از دور دیده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشقان
تصویر اشقان
گم کردن، کم دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقاح
تصویر شقاح
کبر از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشقح
تصویر اشقح
سرخ و سپید سرخ زری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشاح
تصویر اشاح
گردن آویز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشقاذ
تصویر اشقاذ
راندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشقاب
تصویر اشقاب
جایگاهی است نزدیک مکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشقاء
تصویر اشقاء
بدبخت کردن، برنج آوردن، رنجاندن آزاراندن، شانه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آبستن کردن باردار کردن گشن دادن آبستن کردن گشن دادن باردار کردن بارور ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انقاح
تصویر انقاح
پالایش سخن پالایش چامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایقاح
تصویر ایقاح
بیشرمیدن بی شرم گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشباح
تصویر اشباح
جمع شبح، کالبدها، تن ها، سایه ها، سیاهی ها که از دور دیده شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از القاح
تصویر القاح
((اِ))
آبستن کردن، جفت گیری
فرهنگ فارسی معین
آبستن کردن، باردار کردن، بارور ساختن، تلقیح
فرهنگ واژه مترادف متضاد