جدول جو
جدول جو

معنی اشباح

اشباح
جمع شبح، کالبدها، تن ها، سایه ها، سیاهی ها که از دور دیده شود
تصویری از اشباح
تصویر اشباح
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با اشباح

اشباح

اشباح
جمع شبح، تن ها، تاردیسان (تاردیس شبح)، سایه ها، سیاهی ها: سیاهی از دور جمع شبح. تنها کالبدها، سایه ها، سیاهیها که از دور دیده شود
فرهنگ لغت هوشیار

اشباح

اشباح
شبح ها، ارواح خبیث مردگان، شخص ها، تن ها، کالبدها، جمعِ واژۀ شبح
اشباح
فرهنگ فارسی عمید

اشباح

اشباح
جَمعِ واژۀ شبح. کالبدها. (از منتهی الارب) (دَهار). شخص ها یعنی بدنها و جسمها. (غیاث).
لغت نامه دهخدا

اشباع

اشباع
سیر گردانیدن، سیر کردن، سیراب گردانیدن، رنگ سیر خورانیدن جامه را، بسیار و وافر کردن، گشاده کردن
فرهنگ لغت هوشیار