جدول جو
جدول جو

معنی اشتلم - جستجوی لغت در جدول جو

اشتلم
زور، ستم، پرخاش و هیاهو، داد و فریاد، تندی، برای مثال کردی خرکی به کعبه گم کرد / در کعبه دوید و اشتلم کرد (نظامی۳ - ۳۸۰)، لاف زدن، رجزخوانی
تصویری از اشتلم
تصویر اشتلم
فرهنگ فارسی عمید
اشتلم(اُ تُ لُ)
بمعنی تندی وغلبه و زور و تعدی کردن باشد بر کسی و بزور چیزی گرفتن. (برهان). قهر و غلبه و تعدی و زور:
نیارد دگر موج غم اشتلم
فتد رخت عقل ار به گرداب خم.
ظهوری (از فرهنگ نظام).
غالباً بلکه یقیناً لفظ ترکیست، چه در لغات ترکی اشتلم بمعنی ستم نوشته است گو که در بهار عجم و برهان اشاره به ترکی بودنش نکرده اند. (از غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
اشتلم
اخذ چیزی بزور، لاف پهلوانی زدن، تندی خشونت، تعدی زور
تصویری از اشتلم
تصویر اشتلم
فرهنگ لغت هوشیار
اشتلم((اُ تُ لُ))
گرفتن چیزی به زور، لاف زدن، تندی، خشونت، ظلم، زور
تصویری از اشتلم
تصویر اشتلم
فرهنگ فارسی معین
اشتلم
صدا، فریاد، انعکاس صدای شدید سم اسبان، ضربه زدن معمولی با دست، گام های بلند برداشتن، ابزاری در خرمن کوبی شبیه چنگال که به وسیله ی آن کاه و دانه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شتلم
تصویر شتلم
اشتلم، زور، ستم، پرخاش و هیاهو، داد و فریاد، تندی، لاف زدن، رجزخوانی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ پَ لَ)
دهی جزء دهستان مرکزی بخش صومعه سرای شهرستان فومن، در 2000گزی جنوب صومعه سرا متصل براه فرعی صومعه سرا به لوکان. جلگه، معتدل، مرطوب مالاریائی. با 194 تن سکنه. گیلکی، فارسی. آب آن از رود خانه ماسوله. محصول آنجا برنج، توتون، سیگار، مختصر ابریشم. شغل اهالی زراعت و مکاری. راه آنجا مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2 ص 14)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ظلم و تعدی کردن و داد و بیداد کردن و بتندی و زور چیزی گرفتن. و رجوع به اشتلم شود
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ لُ)
مخفف اشتلم. درشتی کردن بغیر موقع و بیجا. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). لاف و گزاف:
ای گشته برای تو موافق انجم
گشتی چو به جود شهره نزد مردم
از گردش این زمانۀ پرشتلم
نامت نشود ز دفتر هستی گم.
انوری (از دستورالوزراء خواندمیر و فرهنگ سروری).
و رجوع به اشتلم شود، ظلم و تعدی نمودن باشد به مردم. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). غلبه و زور. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
چرک خونی که از زخم پالاید. (ناظم الاطباء). این کلمه در برهان نیست و شاید مخفف استیم و اشتیم باشد. رجوع به اشتیم شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
اشتام بن درون نام بنیان گذارشهر پانچال هند بوده است. رجوع به تحقیق ماللهند ص 64 س 12 و ص 197 س 12 و ص 199 س 16 و ص 202 س 12 شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
موضعی است نزدیک تنیس. یحیی بن الفضیل گوید:
حمار اتی دمیاط و الروم وثّب
بتنیس منه رأی عین و اقرب
یقیمون بالاشتوم یبغون مثلما
اصابوه من دمیاط و الحرب ترتب.
و حسن بن محمدمهلبی در کتاب عزیزی خویش گوید: و از تنیس تا حصن اشتوم که در آن مصب آب بحیره بسوی دریای روم واقع است، شش فرسخ است و ازین حصن تا فرما از خشکی هشت میل واز بحیره سه فرسخ است. سپس هنگام ذکر دمیاط آرد: و از جانب شمالی دمیاط نیل در بحر ملح میریزد و این درموضعی است که آنرا اشتوم خوانند و عرض نیل در آنجا صد ذراع است. (از معجم البلدان). و رجوع به قاموس الاعلام شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
کاه ساقۀ هر غله و بقله.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشتم
تصویر اشتم
اشتیم
فرهنگ لغت هوشیار
گرفتن چیزی بزور، لاف زدن از پهلوانی، تندی کردن خشونت ورزیدن، تعدی کردن اعمال زور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتیم
تصویر اشتیم
چرک و فسادی که در جراحت است اشتم استیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتیم
تصویر اشتیم
((اِ))
ستم، ظلم، استم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشتلم کردن
تصویر اشتلم کردن
((~. کَ دَ))
خشونت ورزیدن
فرهنگ فارسی معین
سفره مار، نوعی مار زرد و قهوه ای بی آزار، مارچوبه
فرهنگ گویش مازندرانی
بزک کردن دختران و زنان
فرهنگ گویش مازندرانی
کرکری خواندن، ادعای فضل و برتری داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی