جمع واژۀ شت ّ. پراکندگان. (مهذب الاسماء). پراکنده ها. پراکندگیها: جاؤا اشتاتاً، ای متفرقین. (اقرب الموارد) : مؤلف این اشتات و مصنف این کلمات... چنین گوید. (قاضی بدر محمد دهار در دیباچۀ دستورالاخوان). به جمع اشتات غزلیات نپرداخت. (مقدمۀ دیوان حافظ) ، نوعی از قمار که آنرا با شش عدد بجول بازی کنند و آنرا اشتالنگ بازی خوانند. (برهان) (هفت قلزم) (انجمن آرای ناصری). غاب بازی: ز چیست خوبی ایشان ز ترک لهو و لعب ز چیست زشتی ایشان ز نرد و اشتالنگ. شاه داعی شیرازی
جَمعِ واژۀ شَت ّ. پراکندگان. (مهذب الاسماء). پراکنده ها. پراکندگیها: جاؤا اشتاتاً، ای متفرقین. (اقرب الموارد) : مؤلف این اشتات و مصنف این کلمات... چنین گوید. (قاضی بدر محمد دهار در دیباچۀ دستورالاخوان). به جمع اشتات غزلیات نپرداخت. (مقدمۀ دیوان حافظ) ، نوعی از قمار که آنرا با شش عدد بجول بازی کنند و آنرا اشتالنگ بازی خوانند. (برهان) (هفت قلزم) (انجمن آرای ناصری). غاب بازی: ز چیست خوبی ایشان ز ترک لهو و لعب ز چیست زشتی ایشان ز نرد و اشتالنگ. شاه داعی شیرازی
راستی، درستی، در دین زرتشتی نام ایزدی که راهنمای مینویان و جهانیان است، نام روز بیست وششم ازهر ماه شمسی در ایران قدیم، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از دلاوران ایرانی در زمان خسروپرویزپادشاه ساسانی
راستی، درستی، در دین زرتشتی نام ایزدی که راهنمای مینویان و جهانیان است، نام روز بیست وششم ازهر ماه شمسی در ایران قدیم، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از دلاوران ایرانی در زمان خسروپرویزپادشاه ساسانی
اول فربهی. (منتهی الارب). در منتهی الارب چنین است ولی دراقرب الموارد آرد: اشتمت بعیره، بداء سمنه. و بنابراین بمعنی آغاز فربهی شتر است نه آغاز فربهی مطلق
اول فربهی. (منتهی الارب). در منتهی الارب چنین است ولی دراقرب الموارد آرد: اشتمت بعیره، بداء سمنه. و بنابراین بمعنی آغاز فربهی شتر است نه آغاز فربهی مطلق
گئورگ ارنست. از اطبا و شیمی دانان مشهور آلمان است. در 1660 میلادی در شهرک آنسباخ تولد یافته و در سنۀ 1734 میلادی در برلن درگذشته است. کتاب های بسیار درباره طب و کیمیا و حکمت و فلسفه و زبان لاتن نوشته است. بیشتر شهرت و آوازۀ وی مرهون افکار فلسفی و معلومات شیمی او است که اختصاص به وی داشته است و نیز پاره ای از احوال را منبعث از تأثیر روح دانسته و آن ها را مایۀ اعتراض بر مادیون قرار داده و حرارت حاصل از احتراق و تنفس را به جسمی مفروض که آن را فلوحستیق (ماده شعلۀ) می نامید، منتسب می ساخت، و این فکر را مدت درازی در اروپا پی جوئی می کردند. گرچه عاقبت به جائی نرسید و معلوم شد که فکری واهی بیش نیست، اما باز راه اکتشافاتی برای لاوازیه باز کرد
گئورگ ارنست. از اطبا و شیمی دانان مشهور آلمان است. در 1660 میلادی در شهرک آنسباخ تولد یافته و در سنۀ 1734 میلادی در برلن درگذشته است. کتاب های بسیار درباره طب و کیمیا و حکمت و فلسفه و زبان لاتن نوشته است. بیشتر شهرت و آوازۀ وی مرهون افکار فلسفی و معلومات شیمی او است که اختصاص به وی داشته است و نیز پاره ای از احوال را منبعث از تأثیر روح دانسته و آن ها را مایۀ اعتراض بر مادیون قرار داده و حرارت حاصل از احتراق و تنفس را به جسمی مفروض که آن را فلوحستیق (ماده شعلۀ) می نامید، منتسب می ساخت، و این فکر را مدت درازی در اروپا پی جوئی می کردند. گرچه عاقبت به جائی نرسید و معلوم شد که فکری واهی بیش نیست، اما باز راه اکتشافاتی برای لاوازیه باز کرد
برگشته پلک گردانیدن چشم را. (منتهی الارب). پلک چشم واگردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، دست را ستون زنخ کردن از اندیشه. (منتهی الارب). دست فا زنخدان گذاشتن از اندوه و بهم درشدن. (تاج المصادر بیهقی). دست به زنخدان نهادن از غم. دست خود را زیر زنخ نهادن وبر آرنج تکیه کردن. و از این معنی است: بات مرتفقاًمشتجراً، (ترجمه قاموس) ، یعنی در حالی که بر آرنج خود تکیه کرده بود و دست خویش را به زیر زنخ نهاده بود. (از اقرب الموارد) ، رفتن خواب از چشم کسی. (منتهی الارب) ، مختلف شدن نیزه ها و درآمدن بعض آن در بعض و منه الحدیث: یشتجرون اشتجار اطباق الرأس، ای یشتبکون فی الفتنه و الحراب اشتباک عظام الرأس. (منتهی الارب). در تاج العروس این حدیث در ذیل معنی مشاجره و منازعه بدین سان آمده است: واشتجروا، تخالفوا کتشاجروا و بینهم مشاجره، و فی حدیث النخعی و ذکر فتنه یشتجرون فیها اشتجار اطباق الرأس، اراد انهم یشتبکون فی الفتنه و الحرب اشتباک اطباق الرأس و هی عظامه التی یدخل بعضها فی بعض، و قیل اراد یختلفون کما تشتجر الاصابع اذا دخل بعضها فی بعض و یقال: التقی فئتان فتشاجروا برماحهم، ای تشابکوا و اشتجروا برماحهم. و کل شی ٔ یألف بعضه بعضاً فقد اشتبک و اشتجر و انما سمی الشجر شجراً لدخول بعض اغصانه فی بعض. پس معلوم شد که اشتجار تنها به معنی مختلف شدن نیزه ها... نیست بلکه هر چیزی را که قسمتی از آن در قسمت دیگر درآید، اشتباک و اشتجار نامند و در حقیقت یکی از معانی اشتجار، بهم درآمدن چیزی در چیزی است. و بهمین سبب در متون دیگر لغت عربی مختلف شدن نیزه ها وجود ندارد. در قطر المحیط ذیل تشاجر آرد: تداخل قسمتی از چیزی در قسمت دیگر آن، و تنازع و مخالفت قوم با یکدیگر، و به نیزه یکدیگر را زدن. و ذیل اشتجار آرد: اشتجر القوم، تشاجروا. بنابراین معنی مختلف شدن نیزه ها... در منتهی الارب درست نیست، پیشی گرفتن یکی بر دیگری. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) ، رهایی یافتن کسی بشتاب
برگشته پلک گردانیدن چشم را. (منتهی الارب). پلک چشم واگردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، دست را ستون زنخ کردن از اندیشه. (منتهی الارب). دست فا زنخدان گذاشتن از اندوه و بهم درشدن. (تاج المصادر بیهقی). دست به زنخدان نهادن از غم. دست خود را زیر زنخ نهادن وبر آرنج تکیه کردن. و از این معنی است: بات مرتفقاًمشتجراً، (ترجمه قاموس) ، یعنی در حالی که بر آرنج خود تکیه کرده بود و دست خویش را به زیر زنخ نهاده بود. (از اقرب الموارد) ، رفتن خواب از چشم کسی. (منتهی الارب) ، مختلف شدن نیزه ها و درآمدن بعض آن در بعض و منه الحدیث: یشتجرون اشتجار اطباق الرأس، ای یشتبکون فی الفتنه و الحراب اشتباک عظام الرأس. (منتهی الارب). در تاج العروس این حدیث در ذیل معنی مشاجره و منازعه بدین سان آمده است: واشتجروا، تخالفوا کتشاجروا و بینهم مشاجره، و فی حدیث النخعی و ذکر فتنه یشتجرون فیها اشتجار اطباق الرأس، اراد انهم یشتبکون فی الفتنه و الحرب اشتباک اطباق الرأس و هی عظامه التی یدخل بعضها فی بعض، و قیل اراد یختلفون کما تشتجر الاصابع اذا دخل بعضها فی بعض و یقال: التقی فئتان فتشاجروا برماحهم، ای تشابکوا و اشتجروا برماحهم. و کل شی ٔ یألف بعضه بعضاً فقد اشتبک و اشتجر و انما سمی الشجر شجراً لدخول بعض اغصانه فی بعض. پس معلوم شد که اشتجار تنها به معنی مختلف شدن نیزه ها... نیست بلکه هر چیزی را که قسمتی از آن در قسمت دیگر درآید، اشتباک و اشتجار نامند و در حقیقت یکی از معانی اشتجار، بهم درآمدن چیزی در چیزی است. و بهمین سبب در متون دیگر لغت عربی مختلف شدن نیزه ها وجود ندارد. در قطر المحیط ذیل تشاجر آرد: تداخل قسمتی از چیزی در قسمت دیگر آن، و تنازع و مخالفت قوم با یکدیگر، و به نیزه یکدیگر را زدن. و ذیل اشتجار آرد: اشتجر القوم، تشاجروا. بنابراین معنی مختلف شدن نیزه ها... در منتهی الارب درست نیست، پیشی گرفتن یکی بر دیگری. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) ، رهایی یافتن کسی بشتاب
رستاق اشتاد، رستاق اشتاد ناحیه ای در آمل بوده است که اشتاد نامی آنرا بنیان نهاده است. رجوع به تاریخ طبرستان ص 63 و اشتاد وسفرنامۀ مازندران رابینو ص 155 بخش انگلیسی شود، پوشیده شدن کار و مانند آن. (منتهی الارب). پوشیده شدن کار. (تاج المصادر بیهقی). پوشیده گشتن کار. (زمخشری). - اشتباه داشتن، شبیه بودن. مانند بودن: فلکی مهی ندانم به چه کنیتت بخوانم به کدام جنس گویم که تو اشتباه داری. سعدی. - اشتباه کاری، تلبیس. بهم درآمیختن. در کاری خطا کردن. - اشتباه کردن، سهو کردن. خطاکردن. - اشتباه لپی، درتداول عامه، اطلاق کلمه کتاب مثلاً بر دفتر بطور غلطو اشتباه. - امثال: اشتباه برمیگردد، از نو آغاز میکنیم. از نو میشمریم
رستاق اشتاد، رستاق اشتاد ناحیه ای در آمل بوده است که اشتاد نامی آنرا بنیان نهاده است. رجوع به تاریخ طبرستان ص 63 و اشتاد وسفرنامۀ مازندران رابینو ص 155 بخش انگلیسی شود، پوشیده شدن کار و مانند آن. (منتهی الارب). پوشیده شدن کار. (تاج المصادر بیهقی). پوشیده گشتن کار. (زمخشری). - اشتباه داشتن، شبیه بودن. مانند بودن: فلکی مهی ندانم به چه کنیتت بخوانم به کدام جنس گویم که تو اشتباه داری. سعدی. - اشتباه کاری، تلبیس. بهم درآمیختن. در کاری خطا کردن. - اشتباه کردن، سهو کردن. خطاکردن. - اشتباه ِ لُپی، درتداول عامه، اطلاق کلمه کتاب مثلاً بر دفتر بطور غلطو اشتباه. - امثال: اشتباه برمیگردد، از نو آغاز میکنیم. از نو میشمریم
یا اشتادگشسب. نام دانائی که قباد پرویز (شیرویه) وی را همراه خراد برزین نزد پدر خویش خسروپرویز به اندرز و پوزش فرستاد: چو اشتاد و خراد برزین پیر دو دانای گوینده و یادگیر... چو خراد برزین و اشتاگشسب بفرمان نشستند هر دو بر اسب. فردوسی (از شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2910). چو اشتاد و خراد برزین ز شاه پیام آوریدند از آن بارگاه بخندید خسرو به آواز گفت که گفتار تو با خرد نیست جفت. فردوسی (ایضاً ص 2912). و رجوع به اشتاد در ’ولف’ شود، اتفاق. ائتلاف. پیوند: میان این هر دو پادشاه به اتحاد و اشتباک رسانیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 292). حال هر دو دولت در اشتراک و اشتباک واتحاد منتظم شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 403) ، نیک تاریک شدن سیاهی شب، نیک ظاهر شدن ستارگان. (منتهی الارب) ، انگشتان هر دو دست میان همدیگر درآوردن. (غیاث اللغات) ، بهم دررفتن شاخهای درخت و مثل آن، اجتماع و انبوه. (غیاث اللغات) (آنندراج)
یا اشتادگشسب. نام دانائی که قباد پرویز (شیرویه) وی را همراه خراد برزین نزد پدر خویش خسروپرویز به اندرز و پوزش فرستاد: چو اشتاد و خراد برزین پیر دو دانای گوینده و یادگیر... چو خراد برزین و اشتاگشسب بفرمان نشستند هر دو بر اسب. فردوسی (از شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2910). چو اشتاد و خراد برزین ز شاه پیام آوریدند از آن بارگاه بخندید خسرو به آواز گفت که گفتار تو با خرد نیست جفت. فردوسی (ایضاً ص 2912). و رجوع به اشتاد در ’ولف’ شود، اتفاق. ائتلاف. پیوند: میان این هر دو پادشاه به اتحاد و اشتباک رسانیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 292). حال هر دو دولت در اشتراک و اشتباک واتحاد منتظم شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 403) ، نیک تاریک شدن سیاهی شب، نیک ظاهر شدن ستارگان. (منتهی الارب) ، انگشتان هر دو دست میان همدیگر درآوردن. (غیاث اللغات) ، بهم دررفتن شاخهای درخت و مثل آن، اجتماع و انبوه. (غیاث اللغات) (آنندراج)
نام روز بیست وششم است از هر ماه شمسی. نیک است در این روز صدقه دادن و جامه پوشیدن و حاجت خواستن. (هفت قلزم) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (برهان قاطع) (غیاث اللغات). روز بیست وششم از هر ماه شمسی ایرانیان قبل از اسلام، چه ایشان ایام هفته نداشتند و هر روزی را به اسمی میخواندند. (فرهنگ نظام). و رجوع به اشتادروز شود.
نام روز بیست وششم است از هر ماه شمسی. نیک است در این روز صدقه دادن و جامه پوشیدن و حاجت خواستن. (هفت قلزم) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (برهان قاطع) (غیاث اللغات). روز بیست وششم از هر ماه شمسی ایرانیان قبل از اسلام، چه ایشان ایام هفته نداشتند و هر روزی را به اسمی میخواندند. (فرهنگ نظام). و رجوع به اشتادروز شود.
شاد گردانیدن کسی را به غم دشمن: اشمته اﷲ به، شاد گرداند او را خدای به غم دشمن. (منتهی الارب). شاد شدن به غم دشمن. (آنندراج). شادکامه کردن دشمن. (زوزنی). شادمانه کردن دشمن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 13). شادکام کردن دشمن. (تاج المصادر بیهقی) : ’فلاتشمت بی الاعداء’. (قرآن 7 / 150). و صاحب اقرب الموارد آرد: اشمته اﷲ بعدوه، یعنی او را مورد شماتت و نکوهش دشمن قرار داد و دشمن با او آنچنان کرد که نتیجۀ شماتت او بود یا بخاطر شماتت با وی بدی کرد وگاه شماتت از جانب دوست و مشفق به کسی است که دلدادۀ اوست و از وی روی گردان نیست، چنانکه شاعر گوید: و اشمت ّ بی من کان فیک یلوم. (از اقرب الموارد)
شاد گردانیدن کسی را به غم دشمن: اشمته اﷲ به، شاد گرداند او را خدای به غم دشمن. (منتهی الارب). شاد شدن به غم دشمن. (آنندراج). شادکامه کردن دشمن. (زوزنی). شادمانه کردن دشمن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 13). شادکام کردن دشمن. (تاج المصادر بیهقی) : ’فلاتُشْمِت ْ بی الاَعْداءَ’. (قرآن 7 / 150). و صاحب اقرب الموارد آرد: اشمته اﷲ بعدوه، یعنی او را مورد شماتت و نکوهش دشمن قرار داد و دشمن با او آنچنان کرد که نتیجۀ شماتت او بود یا بخاطر شماتت با وی بدی کرد وگاه شماتت از جانب دوست و مشفق به کسی است که دلدادۀ اوست و از وی روی گردان نیست، چنانکه شاعر گوید: و اشمت ِّ بی من کان فیک ِ یلوم. (از اقرب الموارد)
فرانسوی کوتزایه ازتاتها یا نیتراتها نمکهای جامد اسیدازتیک هستند. بعضی بیرنگ یا سفید و برخی رنگین اند مانند نیترات نیکل و مس. همه آنها در آب حل میشوند و بر اثر حرارت تجزیه شده اکسیژن خود را از دست میدهند
فرانسوی کوتزایه ازتاتها یا نیتراتها نمکهای جامد اسیدازتیک هستند. بعضی بیرنگ یا سفید و برخی رنگین اند مانند نیترات نیکل و مس. همه آنها در آب حل میشوند و بر اثر حرارت تجزیه شده اکسیژن خود را از دست میدهند
ازتات ها یا نیترات ها، نمک های جامد اسید ازتیک هستند، بعضی بی رنگ یا سفید و برخی رنگین اند، مانند نیترات نیکل و مس، همه آن ها در آب حل می شوند و بر اثر حرارت تجزیه شده اکسیژن خود را از دست می دهند
ازتات ها یا نیترات ها، نمک های جامد اسید ازتیک هستند، بعضی بی رنگ یا سفید و برخی رنگین اند، مانند نیترات نیکل و مس، همه آن ها در آب حل می شوند و بر اثر حرارت تجزیه شده اکسیژن خود را از دست می دهند