جدول جو
جدول جو

معنی اشتابیدن - جستجوی لغت در جدول جو

اشتابیدن
شتافتن
تصویری از اشتابیدن
تصویر اشتابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
اشتابیدن
شتافتن، شتاب کردن، عجله کردن، شتابیدن، تند رفتن
تصویری از اشتابیدن
تصویر اشتابیدن
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شتابیدن
تصویر شتابیدن
ابکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شتابیدن
تصویر شتابیدن
عجله کردن، تند رفتن به عجله حرکت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتابیدن
تصویر شتابیدن
شتافتن، شتاب کردن، عجله کردن، شتابیدن، تند رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شتابیدن
تصویر شتابیدن
((ش دَ))
شتافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استانیدن
تصویر استانیدن
باز داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشناسیدن
تصویر اشناسیدن
شناختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتابنده
تصویر اشتابنده
شتابنده، شتاب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برتابیدن
تصویر برتابیدن
تحمل کردن، پذیرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتالیدن
تصویر افتالیدن
دریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرتابیدن
تصویر پرتابیدن
پرتاب کردنگشاد دادن رها کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرتابیدن
تصویر سرتابیدن
نافرمانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتالیدن
تصویر افتالیدن
دریدن، شکافتن، افشاندن، ریختن و پاشیدن، پراکنده ساختن، فشاندن، اوشاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرتابیدن
تصویر پرتابیدن
پرتاب کردن، پرت کردن، برای مثال چون تیر سخن راست کن آنگاه بگویش / بیهوده مگو، چوب مپرتاب ز پهنا (ناصرخسرو - ۵)، افکندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشناسیدن
تصویر اشناسیدن
شناختن، آشنا شدن، واقف شدن، دانستن، اشناختن، شناسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرتابیدن
تصویر سرتابیدن
((~. دَ))
نافرمانی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استانیدن
تصویر استانیدن
ایستاندن، برای مثال مرکب استانید و پس آواز داد / آن سلام و آن امانت باز داد (مولوی - ۱۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازتابیدن
تصویر بازتابیدن
Reflect, Reverberate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
отражать , отголоски
دیکشنری فارسی به روسی
widerspiegeln, widerhallen
دیکشنری فارسی به آلمانی
відображати , відлунювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
สะท้อน , สะท้อน
دیکشنری فارسی به تایلندی
يعكس , رجع
دیکشنری فارسی به عربی
परावर्तित करना , गूंजना
دیکشنری فارسی به هندی
反射する , 反響する
دیکشنری فارسی به ژاپنی