جدول جو
جدول جو

معنی اشناسیدن

اشناسیدن
شناختن، آشنا شدن، واقف شدن، دانستن، اشناختن، شناسیدن
تصویری از اشناسیدن
تصویر اشناسیدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با اشناسیدن

شناسیدن

شناسیدن
شِناختَن، آشنا شدن، واقف شدن، دانستن، اِشناسیدَن، اِشناختَن
شناسیدن
فرهنگ فارسی عمید

شناسیدن

شناسیدن
تعریف کردن و شناساندن. (آنندراج) ، شناختن، دریافتن، فهمیدن و واقف شدن. (ناظم الاطباء) ، تشخیص دادن. بازشناختن:
موبمو و ذره ذره مکر نفس
می شناسیدند چون گل از کرفس.
مولوی
لغت نامه دهخدا

اشتابیدن

اشتابیدن
شتافتن، شتاب کردن، عجله کردن، شتابیدن، تند رفتن
اشتابیدن
فرهنگ فارسی عمید

اونانیدن

اونانیدن
غنودن و چرت زدن. (ناظم الاطباء). غنودن و استراحت نمودن. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا