جدول جو
جدول جو

معنی اشتا - جستجوی لغت در جدول جو

اشتا(اِ / اُ)
عجله. شتاب. (برهان). اشتاب
لغت نامه دهخدا
اشتا
عجله، شتاب
تصویری از اشتا
تصویر اشتا
فرهنگ لغت هوشیار
اشتا
اشتها
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشتار
تصویر اشتار
(دخترانه)
الهه عشق و برکت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اشتاد
تصویر اشتاد
(پسرانه)
راستی، درستی، در دین زرتشتی نام ایزدی که راهنمای مینویان و جهانیان است، نام روز بیست وششم ازهر ماه شمسی در ایران قدیم، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از دلاوران ایرانی در زمان خسروپرویزپادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اشتاو
تصویر اشتاو
اشتاب، شتاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناشتا
تصویر ناشتا
شخص گرسنه که از بامداد چیزی نخورده باشد، گرسنه، غذانخورده
ناشتا شکستن: کنایه از غذایی اندک در بامداد خوردن، ناشتایی خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشتاد
تصویر اشتاد
روز بیست و ششم از هر ماه خورشیدی، در آیین زردشتی فرشته ای مؤکل بر روز اشتاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشتاب
تصویر اشتاب
شتاب، عجله و تندی در کار و حرکت، چالاکی و سرعت، شتافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشتات
تصویر اشتات
شتّ ها، متفرق ها، پراکنده ها، جمع واژۀ شتّ، شتات ها، پراکنده شدن ها، تفرق ها، پراکندگی ها، جمع واژۀ شتات
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
گئورگ ارنست. از اطبا و شیمی دانان مشهور آلمان است. در 1660 میلادی در شهرک آنسباخ تولد یافته و در سنۀ 1734 میلادی در برلن درگذشته است. کتاب های بسیار درباره طب و کیمیا و حکمت و فلسفه و زبان لاتن نوشته است. بیشتر شهرت و آوازۀ وی مرهون افکار فلسفی و معلومات شیمی او است که اختصاص به وی داشته است و نیز پاره ای از احوال را منبعث از تأثیر روح دانسته و آن ها را مایۀ اعتراض بر مادیون قرار داده و حرارت حاصل از احتراق و تنفس را به جسمی مفروض که آن را فلوحستیق (ماده شعلۀ) می نامید، منتسب می ساخت، و این فکر را مدت درازی در اروپا پی جوئی می کردند. گرچه عاقبت به جائی نرسید و معلوم شد که فکری واهی بیش نیست، اما باز راه اکتشافاتی برای لاوازیه باز کرد
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ایزد اشتاد، ایزد اشتاد نام یکی از ایزدان همکار هفتمین امشاسپندان (امرداد) بوده است. رجوع به مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص 162 شود
لغت نامه دهخدا
رستاق اشتاد، رستاق اشتاد ناحیه ای در آمل بوده است که اشتاد نامی آنرا بنیان نهاده است. رجوع به تاریخ طبرستان ص 63 و اشتاد وسفرنامۀ مازندران رابینو ص 155 بخش انگلیسی شود، پوشیده شدن کار و مانند آن. (منتهی الارب). پوشیده شدن کار. (تاج المصادر بیهقی). پوشیده گشتن کار. (زمخشری).
- اشتباه داشتن، شبیه بودن. مانند بودن:
فلکی مهی ندانم به چه کنیتت بخوانم
به کدام جنس گویم که تو اشتباه داری.
سعدی.
- اشتباه کاری، تلبیس. بهم درآمیختن. در کاری خطا کردن.
- اشتباه کردن، سهو کردن. خطاکردن.
- اشتباه لپی، درتداول عامه، اطلاق کلمه کتاب مثلاً بر دفتر بطور غلطو اشتباه.
- امثال:
اشتباه برمیگردد، از نو آغاز میکنیم. از نو میشمریم
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
برگشته پلک گردانیدن چشم را. (منتهی الارب). پلک چشم واگردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، دست را ستون زنخ کردن از اندیشه. (منتهی الارب). دست فا زنخدان گذاشتن از اندوه و بهم درشدن. (تاج المصادر بیهقی). دست به زنخدان نهادن از غم. دست خود را زیر زنخ نهادن وبر آرنج تکیه کردن. و از این معنی است: بات مرتفقاًمشتجراً، (ترجمه قاموس) ، یعنی در حالی که بر آرنج خود تکیه کرده بود و دست خویش را به زیر زنخ نهاده بود. (از اقرب الموارد) ، رفتن خواب از چشم کسی. (منتهی الارب) ، مختلف شدن نیزه ها و درآمدن بعض آن در بعض و منه الحدیث: یشتجرون اشتجار اطباق الرأس، ای یشتبکون فی الفتنه و الحراب اشتباک عظام الرأس. (منتهی الارب). در تاج العروس این حدیث در ذیل معنی مشاجره و منازعه بدین سان آمده است: واشتجروا، تخالفوا کتشاجروا و بینهم مشاجره، و فی حدیث النخعی و ذکر فتنه یشتجرون فیها اشتجار اطباق الرأس، اراد انهم یشتبکون فی الفتنه و الحرب اشتباک اطباق الرأس و هی عظامه التی یدخل بعضها فی بعض، و قیل اراد یختلفون کما تشتجر الاصابع اذا دخل بعضها فی بعض و یقال: التقی فئتان فتشاجروا برماحهم، ای تشابکوا و اشتجروا برماحهم. و کل شی ٔ یألف بعضه بعضاً فقد اشتبک و اشتجر و انما سمی الشجر شجراً لدخول بعض اغصانه فی بعض. پس معلوم شد که اشتجار تنها به معنی مختلف شدن نیزه ها... نیست بلکه هر چیزی را که قسمتی از آن در قسمت دیگر درآید، اشتباک و اشتجار نامند و در حقیقت یکی از معانی اشتجار، بهم درآمدن چیزی در چیزی است. و بهمین سبب در متون دیگر لغت عربی مختلف شدن نیزه ها وجود ندارد. در قطر المحیط ذیل تشاجر آرد: تداخل قسمتی از چیزی در قسمت دیگر آن، و تنازع و مخالفت قوم با یکدیگر، و به نیزه یکدیگر را زدن. و ذیل اشتجار آرد: اشتجر القوم، تشاجروا. بنابراین معنی مختلف شدن نیزه ها... در منتهی الارب درست نیست، پیشی گرفتن یکی بر دیگری. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) ، رهایی یافتن کسی بشتاب
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قریه ای است از ییلاقات شاه کوه و وساور. (سفرنامۀ مازندران رابینو ص 126 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ)
هلاک گردانیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نام زوجه ابن النجاری معروف به بنت الجیش الرکابدار که با ابوعلی بن ابی الخیر روابط نامشروعی داشت. رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 412 شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
اشتام بن درون نام بنیان گذارشهر پانچال هند بوده است. رجوع به تحقیق ماللهند ص 64 س 12 و ص 197 س 12 و ص 199 س 16 و ص 202 س 12 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ / اُ)
بمعنی اشتاب است که شتاب و تعجیل باشد، چه در فارسی با به واو و برعکس تبدیل می یابد. (برهان). و رجوع به شعوری ج 1 ص 149 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام روز بیست وششم است از هر ماه شمسی. نیک است در این روز صدقه دادن و جامه پوشیدن و حاجت خواستن. (هفت قلزم) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (برهان قاطع) (غیاث اللغات). روز بیست وششم از هر ماه شمسی ایرانیان قبل از اسلام، چه ایشان ایام هفته نداشتند و هر روزی را به اسمی میخواندند. (فرهنگ نظام). و رجوع به اشتادروز شود.
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
پراکنده کردن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ شت ّ. پراکندگان. (مهذب الاسماء). پراکنده ها. پراکندگیها: جاؤا اشتاتاً، ای متفرقین. (اقرب الموارد) : مؤلف این اشتات و مصنف این کلمات... چنین گوید. (قاضی بدر محمد دهار در دیباچۀ دستورالاخوان). به جمع اشتات غزلیات نپرداخت. (مقدمۀ دیوان حافظ) ، نوعی از قمار که آنرا با شش عدد بجول بازی کنند و آنرا اشتالنگ بازی خوانند. (برهان) (هفت قلزم) (انجمن آرای ناصری). غاب بازی:
ز چیست خوبی ایشان ز ترک لهو و لعب
ز چیست زشتی ایشان ز نرد و اشتالنگ.
شاه داعی شیرازی
لغت نامه دهخدا
(اِ / اُ)
شتاب. (جهانگیری) (برهان). تعجیل. (برهان). عجله:
نشستند بر نرم ریگ کبود
به اشتاب خوردند چیزی که بود.
فردوسی.
که این باره را نیست پایاب اوی
درنگی شود شیر ز اشتاب اوی.
فردوسی.
یکایک رسن خواستند آن زمان
به اشتاب بستندش اندر میان.
فردوسی.
دو استاد سپاهانی به اشتاب
برون بردند جان از دست غرقاب.
عطار.
نقلست که او را دیدند که بنماز میدوید، گفتند: چه اشتاب است ؟ گفت: این لشکر که بر در شهر است منتظر من اند. گفتند: کدام لشکر؟ گفت: مردگان گورستان. (تذکره الاولیاء عطار).
سبح للّه میکند اشتابشان
تنقیۀ تن میکند از بهر جان.
مولوی.
لغت نامه دهخدا
(بَ شَدَ / دِ)
در زمستان شدن. (تاج المصادر بیهقی). در زمستان درآمدن. در شتاء درآمدن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
یا اشتادگشسب. نام دانائی که قباد پرویز (شیرویه) وی را همراه خراد برزین نزد پدر خویش خسروپرویز به اندرز و پوزش فرستاد:
چو اشتاد و خراد برزین پیر
دو دانای گوینده و یادگیر...
چو خراد برزین و اشتاگشسب
بفرمان نشستند هر دو بر اسب.
فردوسی (از شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2910).
چو اشتاد و خراد برزین ز شاه
پیام آوریدند از آن بارگاه
بخندید خسرو به آواز گفت
که گفتار تو با خرد نیست جفت.
فردوسی (ایضاً ص 2912).
و رجوع به اشتاد در ’ولف’ شود، اتفاق. ائتلاف. پیوند: میان این هر دو پادشاه به اتحاد و اشتباک رسانیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 292). حال هر دو دولت در اشتراک و اشتباک واتحاد منتظم شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 403) ، نیک تاریک شدن سیاهی شب، نیک ظاهر شدن ستارگان. (منتهی الارب) ، انگشتان هر دو دست میان همدیگر درآوردن. (غیاث اللغات) ، بهم دررفتن شاخهای درخت و مثل آن، اجتماع و انبوه. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناشتا
تصویر ناشتا
بمعنی نهار که از دیرگاه چیزی نخورده باشد و آنرا ناشتاب نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتاب
تصویر اشتاب
شتاب
فرهنگ لغت هوشیار
جمع شت، پراکنده ها پراکندن: تاسگی پریشانی، جمع شت پراکندگان متفرقها
فرهنگ لغت هوشیار
روز بیست وهشتم هر ماه شمسی است وروز نیکی میباشد، در این روز صدقه دادن وجامه پوشیدن وحاجت خواستن مورد قبول است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتات
تصویر اشتات
جمع شت، پراکندگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشتاد
تصویر اشتاد
فرشته ای است در دین زردشتی، بیست و ششمین روز از هر ماه خورشیدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناشتا
تصویر ناشتا
گرسنه، کسی که از صبح غذا نخورده باشد، صبحانه نخورده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناشتا
تصویر ناشتا
صبحانه
فرهنگ واژه فارسی سره
از مناطق کوهستانی و ییلاقی در شاهکوه و ساور استرآباد
فرهنگ گویش مازندرانی
نام روستایی در دو هزار تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی