جدول جو
جدول جو

معنی اسکندان - جستجوی لغت در جدول جو

اسکندان
جای کلید، کلید دان، قفل، کلید
تصویری از اسکندان
تصویر اسکندان
فرهنگ لغت هوشیار
اسکندان
((اِ کَ))
قفل، کلیددان، قفل و کلید
تصویری از اسکندان
تصویر اسکندان
فرهنگ فارسی معین
اسکندان
قفل و کلید، کلیددان
تصویری از اسکندان
تصویر اسکندان
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسکندانی
تصویر اسکندانی
از مردم اسکندان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسپندان
تصویر اسپندان
تخمی بسیار ریزه که آن را خردل گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسفندان
تصویر اسفندان
خردل، افرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسفندان
تصویر اسفندان
خردل، سس یا چاشنی غلیظ و تندی که با مخلوط کردن دانه های گیاه خردل در آب یا سرکه تهیه می شود،
در علم زیست شناسی گیاهی از تیرۀ چلیپاییان با برگ هایی شبیه برگ ترب، گل های زرد رنگ، دانه های ریز و قهوه ای و طعم تند،
دانه های ساییده شدۀ این گیاه که به عنوان چاشنی استفاده می شود، آهوری، خردله، سپندان، سپندین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسپندان
تصویر اسپندان
((اِ پَ))
خردل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسفندان
تصویر اسفندان
((اِ فَ))
خردل، افرا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپندار
تصویر اسپندار
شمع که معشوق پروانه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسفندانه
تصویر اسفندانه
اسفند
فرهنگ لغت هوشیار
پنجمین امشاسپنداز امشاسپندان (مهین فرشتگان) دین زرتشتی، ماه دوازدهم از سال شمسی که امروز (اسفند) میگویند مدت ماندن آفتاب در برج حوت، نام روز پنجم از هر ماه شمسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استندار
تصویر استندار
توضیح حکام سلسله پادوسبان طبرستان را بعنوان فوق میخواندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنکان
تصویر استنکان
در پرده شدن پردگی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به اسکندریه. اهل اسکندریه از مردم اسکندریه، نوعی پارچه لطیف بافت اسکندریه، طریقه ای ایست فلسفی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکادرن
تصویر اسکادرن
فرانسوی سوار کاران اسواران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استودان
تصویر استودان
محوطه ای روباز، محصور و معمولاً مرتفع در خارج شهر که زردشتیان استخوان های درگذشتگان خود را پس از متلاشی شدن جسد، در آن قرار می دادند، مقبرۀ زردشتیان، دخمه، گورستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسکادران
تصویر اسکادران
در نیروی هوایی، واحدی شامل سه تا شش فروند هواپیما، واحدی در نیروی دریایی، ناوگروه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسفندار
تصویر اسفندار
اسپندارمذ، در آیین زردشتی فرشتۀ نگهبان زمین و موکل بر روز پنجم هر ماه خورشیدی، ماه اسفند، روز پنجم از هر ماه خورشیدی، سپندار، سپندارمذ، اسفندارمذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسکندرانی
تصویر اسکندرانی
از مردم اسکندریه، نوعی پارچۀ لطیف که در اسکندریه بافته می شده، برای مثال اگر اسکندری دنیای فانیت / کند بر تو کفن اسکندرانیت (عطار۱ - ۱۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسکادران
تصویر اسکادران
((اِ))
یگان تاکتیکی نیروی هوایی تقریباً معادل گردان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپندان
تصویر سپندان
(پسرانه)
خردل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارندان
تصویر ارندان
انکار و حاشا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنان
تصویر استنان
برجستن اسپ توسنی کردن، نمایانی و ناپدیدی کتیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکندر
تصویر اسکندر
سیر ثوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکناس
تصویر اسکناس
پول کاغذی پشتوانه دار
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی شده اسکدار: پیک نامه بر، کیسه چرمین کیسه نامه ها پیک سوار، پیک پیاده، خریطه و کیسه پیکها که نامه ها را در آن گذارند، پایگاه و منزل پیکها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکندر
تصویر اسکندر
(پسرانه)
یاری کننده مرد، نام پادشاه معروف یونان بنا به روایت شاهنامه فرزند داراب پسر بهمن و ناهید دختر فیلقوس قیصر روم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساکنان
تصویر ساکنان
باشندگان
فرهنگ واژه فارسی سره
گیاهی است از تیره صلیبیان که به طور خودرو در مناطق مرطوب و کنار جویها در اکثر نقاط ایران میروید. گلهایش کوچک و زرد رنگ و میوه اش خورجینک است و محتوی یک یا دو دانه است خدل فارسی حرف السطوح خردل صحرایی، تخم اسفند. یا سپندان خرد. تخم خردل. یا سپندان سرخ. تخم تره تیزک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افکندن
تصویر افکندن
دور کردن، ساقط کردن، فرش گستردن، انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوکندن
تصویر اوکندن
افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخندان
تصویر سخندان
شاعر و فصیح زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوکندن
تصویر اوکندن
افکندن، به دور انداختن، انداختن، پرت کردن
بر زمین زدن
کنار زدن چادر یا نقاب و امثال آن ها، گستردن و پهن کردن فرش
افشاندن، پاشیدن
حذف کردن
پدید آوردن
فکندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افکندن
تصویر افکندن
به دور انداختن، انداختن، پرت کردن
بر زمین زدن
کنار زدن چادر یا نقاب و امثال آن ها، گستردن و پهن کردن فرش
افشاندن، پاشیدن
حذف کردن
پدید آوردن
اوکندن، فکندن
فرهنگ فارسی عمید