جدول جو
جدول جو

معنی اسکده - جستجوی لغت در جدول جو

اسکده
دهی جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان رشت در 12000 گزی جنوب رشت و 5000 گزی جنوب لاکان. دامنه، معتدل مرطوب، مالاریائی. سکنه 95 تن. زبان گیلکی فارسی. استخر محلی. محصول برنج. شغل اهالی زراعت، راه مالرو. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آسکده
تصویر آسکده
آسیاکده، جایگاه آسیا، محل آسیا، سرآسیا، آسیاخانه، آسخانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسکله
تصویر اسکله
مکان توقف کشتی ها برای تخلیه و بارگیری، بارانداز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسکنه
تصویر اسکنه
وسیلۀ فلزی دسته داری که نجاران برای سوراخ کردن چوب و یا ایجاد شیار به کار می برند، بهرمه، پرماه، برماه، پرما، پرمه، برمه، ماهه
در کشاورزی یکی از انواع پیوند که از طریق شکاف دادن تنۀ درخت انجام می شود و زمان آن از پانزدهم اسفند تا پانزدهم فروردین است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسکره
تصویر اسکره
کاسۀ سفالی، جام آبخوری، نوعی پیمانه، برای مثال بحر را پیمود هیچ اسکره ای؟ / شیر را برداشت هرگز بره ای؟ (مولوی - ۸۴۴)
فرهنگ فارسی عمید
(گَ رَ / رُ)
فرزند مهتر زادن. (منتهی الارب). مهتر زادن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ)
بالش. (مهذب الاسماء) (غیاث). وساده. (غیاث). بالین. ج، اسد
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ دَ / دِ)
ساخته و آماده و مهیا. (برهان). آسغده. (مؤید الفضلاء). رجوع به آسغده شود
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ لِ)
از ایتالیائی اسکالا، بندر. لنگرگاه. مرفاء. اسقاله. سقاله. اصقاله. (دزی ج 1 ص 23 و 663). بارانداز. رجوع به اسقاله شود
لغت نامه دهخدا
(اُ کُفْ فَ)
آستانه. اسکفهالباب، آستانۀ در. (منتهی الارب). آستانۀ زیرین. (مهذب الاسماء). چوب پائین آستانه که مردم بدان پا نهند، و چوب بالا را ساکف گویند
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ دَ)
دهی است ضباب را. (منتهی الارب). در معجم البلدان چ مصر ’اسوره’ با راء مهمله آمده و گوید: از آبهای ضباب است، مابین آن و بین حمی از جهت جنوب سه شبه راه است از وادیی که آنرا ذوالجدائر گویندانتهی. مؤلف تاج العروس گوید: اسوده اسم کوهی است و همانست که مصنف (قاموس) گفته موضعی است ضباب را
لغت نامه دهخدا
(اُ کَ رَ / رِ / اُ کَرْ / کُرْ رَ / رِ)
کاسۀ سفالی و جام آبخوری باشد. (برهان) (انجمن آرا). کاسۀ گلین. کاسۀ گلی. (جهانگیری). کاسه. (سروری). اسکره و اسکوره پیمانه ایست که مقداری معین میگیرد و در اوزان و مکائیل طبی مذکور است و بمعنی مطلق پیمانه نیز استعمال کنند. سکره. سکوره. اسکرچه. سکرچه. (رشیدی) :
بحر را پیمود هیچ اسکرّه ای
شیر را برداشت هرگز برّه ای ؟
مولوی.
رجوع به اسکرجه و سکرجه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ دُ)
بارتلمئو. نقاش ایتالیائی، مولد مدن (حدود 1580 میلادی) و وفات 1615
لغت نامه دهخدا
(اَ کُ چَ / چِ)
در گناباد (خراسان) سکسکه. اکچه (نیز در گناباد). هکه
لغت نامه دهخدا
(اُ کُبْ بَ)
اسکفّه. آستانه: اسکبهالباب، ستانۀ در. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ دِ)
دهی از دهستان هزارپی بخش مرکزی شهرستان آمل، واقع در 14000 گزی شمال آمل و 7000 گزی جنوب شوسۀ کناره. دشت، معتدل، مرطوب، مالاریایی. سکنه 200 تن شیعی. زبان مازندرانی و فارسی. آب این ده از رود خانه هراز است. محصول آنجا برنج، غلات، پنبه، کنف، حبوبات. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). و رجوع بسفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 113 و 119 بخش انگلیسی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
جایگاه آسیا. مطحن. (ربنجنی). آسیاکده. مرحی. سرآسیا. آسیاخانه. آس خانه
لغت نامه دهخدا
(اُ سَیْ یِ دَ)
از اعلام زنان عرب است
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ دَ / دِ)
نعت مفعولی از استدن
لغت نامه دهخدا
(اَ وَدَ)
مار مادۀ سیاه بزرگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ دَ)
جمع واژۀ سواد. ج اساود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اساده
تصویر اساده
بالش بالین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسکده
تصویر آسکده
جایگاه آسیا، مطحن
فرهنگ لغت هوشیار
کاسه سفالین کاسه گلین، جام آب خوری، پیمانه ای بوده است برای اندازه گیری دارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکفه
تصویر اسکفه
یونانی تازی شده آستانه، رویشگاه مژگان لبه پلک آستانه آستان در
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکله
تصویر اسکله
بندر، لنگرگاه، بار انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکنه
تصویر اسکنه
وسیله ای که نجاران با آن چوب را سوراخ میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسغده
تصویر اسغده
((اَ سَ دِ))
ساخته، آماده و مهیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسکره
تصویر اسکره
((اُ کُ رِ))
کاسه سفالین، کاسه گلین، مسکره، سکوره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسکله
تصویر اسکله
((اِ کَ یا کِ لِ))
در اصل ایتالیایی به معنای بندر، بارانداز کشتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسکنه
تصویر اسکنه
((اِ کِ نِ))
ابزاری فلزی که نجّاران چوب را به وسیله آن سوراخ می کنند، بیرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسکنه
تصویر اسکنه
از اقسام پیوند برای اصلاح درخت و مرغوب ساختن میوه آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسکله
تصویر اسکله
بارانداز، لنگرگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
بارانداز، بندر، بندرگاه، لنگرگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سکسکه
فرهنگ گویش مازندرانی