جدول جو
جدول جو

معنی اسکائر - جستجوی لغت در جدول جو

اسکائر(اِ ءِ)
کرسی کانتن فی نیستر، از ناحیت کمپر، دارای 7118 سکنه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسکندر
تصویر اسکندر
(پسرانه)
یاری کننده مرد، نام پادشاه معروف یونان بنا به روایت شاهنامه فرزند داراب پسر بهمن و ناهید دختر فیلقوس قیصر روم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باسکار
تصویر باسکار
(دخترانه)
قدرتمند، توانمند در بحث و استدلال (نگارش کردی: باسکار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اسکار
تصویر اسکار
اسکار (Oscar) به معتبرترین و معروف ترین جوایز سینمایی جهان اشاره دارد که توسط آکادمی علوم و هنرهای سینما (AMPAS) اهدا می شود. این جوایز از سال 1929 میلادی به افتخار دستاوردهای برجسته در صنعت سینما اهدا می شوند.
تاریخچه و اهمیت جوایز اسکار
1. تاریخچه :
- اولین مراسم : اولین مراسم جوایز اسکار در 16 مه 1929 در هتل روزولت هالیوود برگزار شد.
- پیدایش نام : نام رسمی این جوایز `Academy Awards` است، اما به طور عمومی با نام `اسکار` شناخته می شود. داستان های مختلفی درباره منشأ نام `اسکار` وجود دارد، از جمله این که یک کارمند آکادمی گفته بود که مجسمه شبیه به عموی او، اسکار، است.
2. اهمیت و تأثیرگذاری :
- اعتبار هنری : دریافت جایزه اسکار به عنوان بزرگترین افتخار در صنعت سینما محسوب می شود و اعتبار زیادی به برندگان می بخشد.
- تأثیر تجاری : برنده شدن یا حتی نامزد شدن برای اسکار می تواند تأثیر قابل توجهی بر فروش بلیط فیلم ها و درآمدهای ناشی از آنها داشته باشد.
دسته بندی های جوایز اسکار
جوایز اسکار در دسته بندی های متعددی اهدا می شود که مهمترین آنها عبارتند از:
1. بهترین فیلم (Best Picture) :
- معتبرترین جایزه اسکار که به تهیه کنندگان بهترین فیلم سال اهدا می شود.
2. بهترین کارگردان (Best Director) :
- به کارگردانی که بهترین کارگردانی فیلم را انجام داده باشد تعلق می گیرد.
3. بهترین بازیگر مرد (Best Actor) :
- به بازیگر مردی که بهترین نقش آفرینی را داشته باشد اهدا می شود.
4. بهترین بازیگر زن (Best Actress) :
- به بازیگر زنی که بهترین نقش آفرینی را داشته باشد تعلق می گیرد.
5. بهترین بازیگر مرد نقش مکمل (Best Supporting Actor) :
- به بازیگر مردی که بهترین نقش مکمل را ایفا کرده باشد اهدا می شود.
6. بهترین بازیگر زن نقش مکمل (Best Supporting Actress) :
- به بازیگر زنی که بهترین نقش مکمل را ایفا کرده باشد تعلق می گیرد.
7. بهترین فیلمنامه اورجینال (Best Original Screenplay) :
- به نویسنده ای که بهترین فیلمنامه اورجینال را نوشته باشد اهدا می شود.
8. بهترین فیلمنامه اقتباسی (Best Adapted Screenplay) :
- به نویسنده ای که بهترین فیلمنامه اقتباسی را نوشته باشد تعلق می گیرد.
مجسمه اسکار
- طراحی و ساخت :
- مجسمه اسکار که یک شوالیه را با شمشیری در دست نشان می دهد، توسط سدریک گیبونز طراحی و توسط جورج استنلی مجسمه ساز ساخته شده است.
- این مجسمه از فلز بریتانیا ساخته شده و با طلا آبکاری شده است.
مراسم اسکار
- محل برگزاری :
- مراسم اسکار معمولاً در تئاتر دالبی (Dolby Theatre) در هالیوود، لس آنجلس برگزار می شود.
- پخش تلویزیونی :
- این مراسم به صورت زنده از طریق تلویزیون پخش می شود و میلیون ها نفر در سراسر جهان آن را تماشا می کنند.
جوایز اسکار نه تنها به عنوان یک افتخار بزرگ برای برندگان آن محسوب می شود، بلکه نقش مهمی در شکل دهی به صنعت سینما و تعیین استانداردهای آن دارد. این جوایز هنرمندان و فیلمسازان را تشویق می کنند تا بهترین کارهای خود را ارائه دهند و به این ترتیب به ارتقای کیفیت و تنوع سینما کمک می کنند.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از اسکدار
تصویر اسکدار
قاصدی که در قدیم منزل به منزل اسب خود را عوض می کرد، پیک سوار، غلام پست، چپر، نامه بر، پیک، برید، نامه رسان، مأمور پست، قاصد، چاپاربرای مثال توگفتی ز اسرار ایشان همی / فرستد بدو آفتاب اسکدار (عنصری - ۳۳۱)، کیسه ای که نامه ها را در آن می گذاشتند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسکافی
تصویر اسکافی
از مردم اسکاف
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
رودخانه ای است در جهت شمالی فرانسه که در ایالت پادکاله سرچشمه گرفته بعد از طی یک مسافت 100 هزارگزی به رود اسکو میریزد و مسافت 80 هزارگزی از این رود را بوسیلۀ سدّها قابل کشتی رانی کرده اند
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
اکتاو. نقاش فرانسوی که بسال 1807 میلادی در پاریس متولد شد و بسال 1874 میلادی وفات یافت، و بیشتر پرده های نقاشی وی در موضوعات تاریخی است
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
کرسی کانتن آلپ ماریتیم، ناحیۀ نیس، دارای 1062 تن سکنه و راه آهن از آن گذرد، پسر او، ژزف، لغوی، پرتستان، مولد آژن است. (1540- 1609 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(اِ رُ)
پل. شاعر و نویسندۀ فرانسوی، مولد پاریس. او راست: ویرژیل تراوستی، رمان کمیک و کمدی های ابتکاری او مقدمۀ آثار مولیر بشمار میرود. وی با نوادۀ آگریپا دبینه که بعدها مادام دمنتنن گردید، ازدواج کرد و در بیشتر ایام عمر از روماتیسم معذّب بود. (1610- 1660 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ)
اسکوبه. فلکه که بر سر خنورهای سرتنگ روغن و مانند آن نهندیا پارۀ چوب که در شکاف خیک کنند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خوی / خی تَ شِ)
خاموش شدن. سکت. سکوت. سکات
لغت نامه دهخدا
(اِ بُ)
دهی جزء بلوک فاراب دهستان عمارلو بخش رودبار شهرستان رشت در 30000 گزی شمال خاور پل لوشان. کوهستان، سردسیر. سکنه 85 تن. تاتی، فارسی زبان. آب آن از رود خانه جیرنده. محصول آن غلات، میوه جات. شغل اهالی زراعت و عده ای در زمستان برای کسب معیشت به گیلان میروند. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2 ص 13)
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ دَ)
از یونانی الکساندرس، مرکب از الکس بمعنی یاری کرد + آندرس و آنر بمعنی مرد، جمعاً یعنی یاور و یاری کننده مرد، اصل آن الکسندر است، عرب الف و لام آنرا تعریف شمرده الاسکندر گفته است. (تنقیح المقال ج 1 ص 124). جوالیقی گوید: و قرأت علی ابی زکریاء، یقال ’اسکندر’ و ’اسکندر’ بکسر الهمزه و فتحها و قال: هکذا ذکره ابوالعلاء فقال لی: هی کلمه اعجمیه، لیس لها فی کلام العرب مثال. (المعرب چ احمد محمد شاکر ص 41). نام گروهی از مردان یونانی و رومی و مسلمان
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ دَ)
سد اسکندر، سدّ یأجوج و مأجوج. مؤلف مجمل التواریخ والقصص آرد: جایگاه آن ورای شهرهای خزرانست نزدیک مشرق الصیف، چنانک درشکل عالم ظاهر کرده شده است. و میان آن جایگاه و خزر هفتاد و دو روزه راه است و از سلام الترجمان روایت است که امیرالمؤمنین الواثق باﷲ در خواب چنان دید که سد یأجوج و مأجوج گشاده شده بودی. پس مرا فرمود تا برگ بسازم و آن جایگاه روم تا معاینه ببینم، و پنجاه مرد مرا داد و پنجاه هزار دینار و ده هزار درم دیت، و هر مردی را هزار درم فرمود، و یکساله روزی و دویست استر داد تا زاد کشند، و مرا نامه فرمود باسحاق بن اسماعیل صاحب ارمنیه و آنجا رفتیم، و اسحاق مرا نامه کرد بصاحب سریر و آنجا رسیدیم. او ساز کرد و دلیل ونامه فرستاد بملک الان و او ما را بفیلان شاه فرستاد و از آنجا ما را نامه نوشتند بملک طرخون و آنجا رفتیم و روزی و شبی بماندیم و پنجاه مرد با ما بفرستاد وساز کرد و بیست و پنج روز برفتیم تا بزمینی سیاه رسیدیم و بوی مردار و ناخوش می افتاد سخت عظیم و ما ساخته بودیم بویهای خوش دفع آنرا بهدایت خزریان و بیست و نه روز بر این صفت برفتیم و از آن حال و جایگاه پرسیدیم. گفتند درین زمین جماعتی بی قیاس مرده اند. بعد از آن بشهرهای خراب رسیدیم و بیست روزه راه برفتیم [و از آن شهرهای خراب پرسیدیم] ، گفتند اینهمه شهرها آنست که از یأجوج و مأجوج خراب گشته است از سالها باز، بعد از آن بحصن ها بسیار رسیدیم نزدیک [کوهی که] سدّ بر شعبی از آن [کوه بود] و آنجا قومی بودندمسلمان و قرآن خوان و مسجد و کتاب [داشتند] برعادت [دیگر مسلمانان] و به تازی و پارسی سخت فصیح [سخن گفتندی] . پس از ما احوال پرسیدند، ما گفتیم رسولان امیرالمؤمنین ایم. ایشان خیره شده بتعجب یکدیگر راهمی گفتند: امیرالمؤمنین ؟ پس گفتند جوانست یا پیر، و کجا باشد؟ گفتیم جوانست و بشهر سامره باشد از ناحیت عراق و گفتند ما هرگز نشنیده ایم. پس سوی دربند و کوه رفتیم. یافتیم کوهی املس بی هیچ نبات، سخت عظیم و کوهی بریده بوادئی عرض آن صد و پنجاه گز و برابر دو عضادۀ بنا کرده از هر دو روی وادی، عرض هر یکی آنچ پیدا بود بیست و پنج گز و ده رش بزیر اندر خارج برسان خوان، همه از خشت های آهنین و ملاط روی گداخته کرده، و پنجاه گز بالای آن، و دربندی آهنین ساخته و گوشهای آن برین [دو] عضاده نهاده درازا صد و بیست گز، برین عضاده ها بر سر هر یکی ازین دربند در مقدار ده رش اندر پنج، و بالای این دربند هم ازین خشت آهنین همچند دیوار بود بصر را بر ارتفاع تا سر اصل کوه، و شرفه ها بالای آن ساخته و قرنهای آهنین درهم گذاشته و دری از آهن بدو پاره بر وی آویخته، هر یکی از عرض پنجاه [گز] در پنجاه گز، و پنج گز ستبری آن [و] قایمها بر مقدار دربند، و برین در بر بالا [به] پانزده رش بر، قفلی نهاده هفت من و یک گز پیرامونش، و بالای این قفل [به] پنج رش حلقه ساخته درازتر از قفل و قفیرهای سخت عظیم بزرگ، و کلیدی یک گز و نیم با دوازده دندانه ساخته هر یکی چندانک دسته هاونی قوی تر اندر سلسلۀ هشت گز و چهار بدست دور آن آویخته اندر حلقۀبزرگتر از آن منجنیق در سلسله و آستانه در ده گز بطول اندر بسط صد گز راست میان هر دو عضاده، و آنچ پیدا بود [پنج گز بود و این] همه بذراع سواد [بود] و رئیس این حصنها هر آدینه بر نشستی با ده سوار و هریکی پتکی آهنین بوزن پنجاه من داشتندی و سه بار بر آن قفل زدندی سخت تا آن جماعت که بنزدیک دربند بودندی آواز بشنیدندی بدانستندی که آنرا هنوز نگاهبانان اند و [چون پتک بر قفل زدندی گوش بر در نهادندی و] آواز و غلبۀ ایشان شنیدندی و اندر نزدیک این کوه حصنی بزرگ بود ده فرسنگ در ده فرسنگ فضاء آن و بر حدّ این دربند [دو] حصن دیگر بود [فراخی هر یکی صد گزدر صد گز و بر در هر دو حصن دو درخت و اندر میان این دو حصن] چشمۀ آب و اندر یکی حصن بقیت آلت عمارت نهاده از عهد ذوالقرنین دیگهای بزرگ از جهت گداختن روی را [و بر هر دیگدانی چهار دیگ] مانند دیگ صابون و مغرفها از آهن، و خشتهای آهنین بملاط نحاس بر هم بسته هر خشتی یک گز و نیم بطول و همین قدر عرض و چندیک بدست سمک آن، بعد از آن پرسیدیم که شما کس را ازایشان دیده اید؟ گفتند وقتی بسیار بر سر شرفها آمدندهر شخصی چند بدستی و نیم بیش نبودند، بعد از آن بادی سیاه برآمد و بازپس افکندشان و نیز کس را ندیدم، چون ما را بر آن اطلاع افتاد قصد بازگشتن کردیم و ما را دلیلان دادند و زاد و بناحیت مشرق بر هفت فرسنگی سمرقند بیرون آمدیم و سوی عبداﷲ بن طاهر آمدیم مرا صدهزار درم داد و هر مردی را که با من بودند پانصد درم بداد، و از آنجا بسامره بازآمدیم پیش امیرالمؤمنین واین قصه بگفتیم و اندر آمدن و شدن ما بیست و هشت ماه روزگار گذشته بود و از این خبر نزدیک تر بدیدار سدّاسکندر هیچ روایت نیست، واﷲ اعلم. (مجمل التواریخ والقصص صص 490- 493). مراد از سدّ اسکندر را سد قفقازدانسته اند. رجوع بذوالقرنین در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ دَ)
مؤلف مؤیدالفضلاء گوید رستنی که برای دفع بخر کار بندند و آنرا اسکندروس نیز گویند و چنان تسامع است که رومیان اسکندروس سیر را گویند و آنهم بخر را دور میکند کذا فی الشرفنامه:
شبی خفته بد ماه [دختر فیلقوس] با شهریار
پر از گوهر و بوی و رنگ و نگار
همانا که برزد یکی تیز دم
شهنشاه از آن دم زدن شد دژم
بپیچید و در جامه سر زو بتافت
که از نکهتش بوی ناخوب یافت...
پزشکان داننده را خواندند
بنزدیک ناهید [دختر فیلقوس] بنشاندند
یکی مرد بینادل و نیک رای
پژوهید تا دارو آمد بجای
گیاهی که سوزندۀ کام بود
بروم اندر اسکندرش نام بود
بمالید بر کام او [ناهید] بر پزشک
ببارید چندی ز مژگان سرشک
بشد ناخوشی بوی، کامش بسوخت
بکردار دیبا رخش برفروخت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ بَ)
ارته
لغت نامه دهخدا
(اَ کُ)
مؤلف مؤیدالفضلا آورده: بفتح یکم و ضم سوم، زاغ (کذا فی الدستور). اقول: غالب آنست که این از باب تصحیف و تحریف کاتب است، اسکدار را اسکرار نوشته است و کتابت دال و راء قریب است و الاغ را زاغ نوشته است بدینکه الف را در یکی ترک کرد و در دیگری لام را گمان برده که زاء است باجتهاد
لغت نامه دهخدا
(بَ یِ)
از قرای بخارا است. (از معجم البلدان و سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اُ کُ)
اسکدار. رجوع به اسکدار شود
لغت نامه دهخدا
(پِ دُ)
نام گنگباری به مغرب فرمز که فرانسویان آنرا در 1885 میلادی اشغال کردند و از 1895 میلادی ژاپون آن را بتصرف آورد و دارای 54 هزار تن سکنه است
لغت نامه دهخدا
(اُ)
اوّل. یکی از سلاطین سوئد، متولد 1799 میلادی و متوفای 1850. وی پسر ژنرال موسوم به برنادوت است که او را بنام شارل چهاردهم بر تخت سوئد نشاندند. اسکار در سنۀ 1844 میلادی جانشین پدر گردید. این پادشاه بترقی و تعالی کشور تمایل بسیار داشت. صنایع و امور عام المنفعه را ترویج و نظامات و قوانین را اصلاح و تعدیل کرد و پیش از جلوس بعضی آثار مربوط بتربیت عمومی و قوانین جزا بوجود آورد
لغت نامه دهخدا
مست گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب). مست کردن. مستی آوردن
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ایتالیائی اسکادرا، یکی از تقسیمات نیروی دریائی و هر یک از قسمت هایی که تشکیل یک جهاز (فلوت) دهند. بخش. (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسکادر
تصویر اسکادر
فرانسوی بخش ناو دسته چند کشتی جنگی به فرماندهی یک تن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکابه
تصویر اسکابه
خنوری درخنور درخم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکادرن
تصویر اسکادرن
فرانسوی سوار کاران اسواران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکالش
تصویر اسکالش
اندیشه فکر تفکر خیال
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی شده اسکدار: پیک نامه بر، کیسه چرمین کیسه نامه ها پیک سوار، پیک پیاده، خریطه و کیسه پیکها که نامه ها را در آن گذارند، پایگاه و منزل پیکها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکمبر
تصویر اسکمبر
اسکنبیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکندر
تصویر اسکندر
سیر ثوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکار
تصویر اسکار
کسی را مست کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکدار
تصویر اسکدار
((اَ کُ))
قاصد، پیک، نامه بر، کیسه ای که قاصدها نامه ها را در آن می گذاشتند، منزلی که در آن نامه بر یا پیک اسب خود را عوض می کرد
فرهنگ فارسی معین
((اُ))
جایزه ای که از طرف آکادمی هنرهای سینمای آمریکا به عوامل مختلف تولید فیلم تعلق می گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسکوتر
تصویر اسکوتر
((اِ تِ))
روروک، چرخ پایی، وسیله بازی بچه ها با دو چرخ کوچک و یک دسته بلند و یک کف مستطیل شکل که با یک پا روی آن تکیه می کنند
فرهنگ فارسی معین