جدول جو
جدول جو

معنی اسکندر

اسکندر(اِ کَ دَ)
مؤلف مؤیدالفضلاء گوید رستنی که برای دفع بخر کار بندند و آنرا اسکندروس نیز گویند و چنان تسامع است که رومیان اسکندروس سیر را گویند و آنهم بخر را دور میکند کذا فی الشرفنامه:
شبی خفته بد ماه [دختر فیلقوس] با شهریار
پر از گوهر و بوی و رنگ و نگار
همانا که برزد یکی تیز دم
شهنشاه از آن دم زدن شد دژم
بپیچید و در جامه سر زو بتافت
که از نکهتش بوی ناخوب یافت...
پزشکان داننده را خواندند
بنزدیک ناهید [دختر فیلقوس] بنشاندند
یکی مرد بینادل و نیک رای
پژوهید تا دارو آمد بجای
گیاهی که سوزندۀ کام بود
بروم اندر اسکندرش نام بود
بمالید بر کام او [ناهید] بر پزشک
ببارید چندی ز مژگان سرشک
بشد ناخوشی بوی، کامش بسوخت
بکردار دیبا رخش برفروخت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا