جدول جو
جدول جو

معنی اسپوهن - جستجوی لغت در جدول جو

اسپوهن
(اِ پُهْنْ)
یکی از مشاهیر دانشمندان کشور آلمان، مولد بسال 1792 میلادی در دورتموندو وفات 1824. وی کتابی درباره اخلاق مصریان باستان و زبان آنان نوشت و آثار بسیار در جغرافیا و تاریخ وادبیات عتیقه نیز از او بیادگار مانده است و بعض آثار مؤلفان باستان لاتن و یونان را هم انتشار داده
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وسپوهر
تصویر وسپوهر
(پسرانه)
واسپور، لقب نجبا و شاهزادگان اشکانی و ساسانی، نام دانا و هنرمندی در زمان انوشیروان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از واسپوهر
تصویر واسپوهر
(پسرانه)
واسپور، لقب نجبا و شاهزادگان اشکانی و ساسانی، نام دانا و هنرمندی در زمان انوشیروان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اسپردن
تصویر اسپردن
سپردن، چیزی را برای نگه داری به کسی دادن، تسلیم کردن، تحویل دادن، واگذاشتن، سفارش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استوان
تصویر استوان
استوار، برای مثال پذیرفتیم و در دین استوانیم / به جز پیغمبر پا کش ندانیم (زراتشت بهرام - مجمع الفرس - استوان)
فرهنگ فارسی عمید
(اُ نَ)
لقبی از القاب ایرانی: احمد بن محمد دینوری مکنی به ابوالعباس و ملقب به استونه
لغت نامه دهخدا
یکی از قرای معظم اعلم (همدان). (نزهه القلوب ج 3 ص 72)
لغت نامه دهخدا
(کَ تِ اَ تَ)
ستایش کردن. ستودن
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
استوار. (جهانگیری). محکم. (برهان) (مؤید الفضلاء). متین:
پذیرفتیم و بر دین استوانیم
بجزپیغامبر با کس نخوانیم.
زراتشت بهرام.
لغت نامه دهخدا
(اِ پَ)
اصفهان. اسپاهان. سپاهان. اصفاهان. صفاهان. رجوع به اسپاهان و اصفهان شود:
اسپهان نیمۀ جهان گفتند
نیمی از وصف اسپهان گفتند.
؟
لغت نامه دهخدا
(کِ کَ دَ)
سپوختن. بهم درآمیختن. (اوبهی). رجوع به سپوختن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
اسبونتن. به لغت ژند و پاژند، مشاهده کردن. دیدن ودر فرهنگی بمعنی دوانیدن آمده است. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ پَ)
اسپار. اسپارک. اسوار. سوار. رجوع به سوار و فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ج 1 ص 223 شود
لغت نامه دهخدا
قریۀ اسپسوه، قریه ای به ماوراءالنهر. (حبیب السیر جزو3 از ج 3 ص 319)
لغت نامه دهخدا
(اِ پَ هََ)
اسپرغم. (جهانگیری). سپرغم. مطلق گلها و ریاحین. (برهان) : بساک، تاجی باشد که از اسپرهم بندند. (فرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا
(کِ پُ کَ دَ)
سپردن. سفارش کردن:
بدان رنج و سختی بپروردیم
کنون چونکه رفتی به که اسپردیم ؟
دقیقی.
لغت نامه دهخدا
(اَ پَ نَ)
نام شهر اصفهان را بطلمیوس جغرافی نویس معروف یونان بنقل از اراتستنس (275- 195 قبل از میلاد) چنین آورده است. (فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ج 1 ص 225)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سیمون. ریاضی دان و مهندس هلندی. مولد بروژ. وی برای تحقیقاتی که در باب قوت و عمل آب و کسور اعشاری دارد شهرت یافته است. (1548- 1620 میلادی) ، همدیگر را شمشیر زدن و کشتن. (منتهی الارب). یکدیگر را با شمشیر زدن. هلاک کردن
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اصفهان. اسپهان. سپاهان. صفاهان. اصفاهان. مؤلف فرهنگ رشیدی گوید: و از اسپاه مأخوذ است اسپاهان، چه آن شهر همیشه موضع اقامت سپاه ایران بوده و در آن سگ نیز بسیار می بودچنانچه مؤلف تاریخ اصفهان علی بن حمزه گفته و الف ونون برای نسبت است. رجوع به اسپهان و اصفهان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از استوان
تصویر استوان
استوار محکم متین، معتمد امین، مضبوط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وسپوهر
تصویر وسپوهر
عنوان شاهزادگان ونجبای اشکانی و ساسانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپاهی
تصویر اسپاهی
سپاهی، لشکری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپرهم
تصویر اسپرهم
هر گیاه خوشبو ریحان، هر گیاه، سبزه، میوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپوار
تصویر اسپوار
اسوار سوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپهان
تصویر اسپهان
نام آهنگی است از موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وسپوهر
تصویر وسپوهر
((وَ))
وسپور. واسپور، عنوان شاهزادگان و نجبای اشکانی و ساسانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استوان
تصویر استوان
((اُ تُ))
استوار، پایدار، قابل اعتماد، امین، مضبوط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپردن
تصویر اسپردن
((اِ پَ دَ))
پی سپر کردن، طی طریق کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپردن
تصویر اسپردن
((اِ پُ دَ))
سپردن، سفارش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپرهم
تصویر اسپرهم
((اِ پَ هَ))
هر گیاه خوشبو، ریحان، هر نوع گیاه، سبزه، میوه، اسپرغم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپوختن
تصویر اسپوختن
((اِ پُ تَ))
سپوختن، سپوزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپاهی
تصویر اسپاهی
((اِ))
سپاهی، لشکری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپاهان
تصویر اسپاهان
اصفهان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اسپهان
تصویر اسپهان
اصفهان
فرهنگ واژه فارسی سره
فرو کردن، سپوختن
فرهنگ گویش مازندرانی