جدول جو
جدول جو

معنی اسپونتن - جستجوی لغت در جدول جو

اسپونتن(رَ)
اسبونتن. به لغت ژند و پاژند، مشاهده کردن. دیدن ودر فرهنگی بمعنی دوانیدن آمده است. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سپوختن
تصویر سپوختن
چیزی را به زور و فشار در چیز دیگر فرو کردن، سپوزیدن، فروکردن، خلانیدن، برای مثال تخم محنت بپاش در گلشان / خنجر کین سپوز در دلشان (ابوالعباس نبجتی - شاعران بی دیوان - ۱۳۴)
راندن، دور کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشپوختن
تصویر اشپوختن
اشپیختن، ریختن و پراکنده کردن چیزی، پاشیدن آب یا چیز دیگر، پاشیدن، افشاندن، شپوختن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ زَ دَ)
رجوع به سپوختن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ پَ)
سپنت. گیاهی معروف که اسپان را فربه کند و یونجه و یورنچقه نیز گویند. (رشیدی). و ظاهراً این صورت، مصحف اسپست است. رجوع به اسپست شود
لغت نامه دهخدا
(اِپَ نَ)
یکی از نواحی آمل مازندران. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 113 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(لُ اَ تَ)
مرکّب از: سپوخ، سپوز + تن، پسوند مصدری، سپوزیدن. پهلوی ’سپوختن’ از ’سپوج’، پازند ’سپوژ’ (تأخیر، مهلت) ، پازند ’سپوختن’، ارمنی ’سپاژل’، بتعویق انداختن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، چیزی را در چیزی بعنف و تعدی و زور فروبردن و برآوردن. (برهان) (غیاث) (جهانگیری)، چیزی رابجایی خلانیدن. (آنندراج) (انجمن آرا)، نشاندن و فروکردن. (ناظم الاطباء)، درفشردن. (اوبهی) :
چو بینی آن خر بدبخت را ملامت نیست
که برسکیزد چون من فروسپوزم بیش.
لبیبی.
، مهمیز زدن. (ناظم الاطباء)، دور کردن. راندن. دفع. (مجمل اللغه)، وسع. (مجمل اللغه) :
نه مرگ از تن خویش بتوان سپوخت
نه چشم زمان کس بسوزن بدوخت.
فردوسی.
همان زخم گاهش فرودوختند
بدارو همه درد بسپوختند.
فردوسی.
که را گفت آتش زبانش بسوخت
بچاره بد از تن بباید سپوخت.
فردوسی.
، سفتن و سوراخ کردن، پائین افکندن و بر زمین افکندن، باعث در سوراخ افتادن شدن. (ناظم الاطباء)، برای تمام معانی رجوع به سپوزیدن شود، سپوختن کاری را، تأخیر انداختن آن را. (زمخشری) : نسی ٔ چیست ؟ تفسیر او سپوختن و تأخیر کردن است. (التفهیم)،
- برسپوختن، بسختی بیرون کشیدن. (ناظم الاطباء) :
آنکه سر از نیفه برسپوخت چو برخاست
خفت و سر از پاچۀ ازار فروماند.
سوزنی.
- درسپوختن، بزور فروکردن. (ناظم الاطباء)،
- وام سپوختن، مماطله کردن در پرداخت وام، لقوله علیه السلام: مطل الغنی ظلم، گفت وام سپوختن مرد توانگر ظلم باشد. (تفسیر ابوالفتوح)
لغت نامه دهخدا
(اِ پُ)
یکی از زنان قهرمانۀ مملکت گل. زن سابینوس، که بمدد سیویلیس بر آن شد که مردم گل را از تسلط رومیان برهاند. شوهر او سابینوس مغلوب و در زیرزمین محبوس شد. این زن شجاع مدت نه سال در آن زندان با وی بسر برد و بادقت و عطوفت سختیها و مشقات شوی را جبران کرد و عاقبت وسپازین امپراطور روم، سابینوس را در حالیکه اپونین اشک میریخت بشکنجه بکشت. این زن شهید عشق زناشوئی، نخواست پس از مرگ شوی زنده ماند و عاقبت بجهت دشنام و توهین به امپراطور کشته شد. (1749- 1778 میلادی)
لغت نامه دهخدا
بلغت زند و پازند به معنی شستن باشد و ارونمن یعنی بشویم من و ارونید یعنی بشوئید شما، که امر بشستن باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِسْ یِ تِ)
بادام، یکی اسم اصلی و اولی بیت ایل است (سفر پیدایش 28:19 و 35:6 و 48:3) (یوشع 16:2) و از این آیه معلوم میشود که لوز در جوار بیت ایل بوده است (یوشع 18:13، داود 1:22). رجوع به بیت ایل شود. دوم اسم شهری است در اراضی حتیان که یکی از اهل لوز قدیم که با قوم خود هلاک نشده بود آن را بنا کرد (داود 1:23-26) و این همان لویزۀ حالیه است که به مسافت 4 میل به شمال غربی بانیاس واقع است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اِ پُهْنْ)
یکی از مشاهیر دانشمندان کشور آلمان، مولد بسال 1792 میلادی در دورتموندو وفات 1824. وی کتابی درباره اخلاق مصریان باستان و زبان آنان نوشت و آثار بسیار در جغرافیا و تاریخ وادبیات عتیقه نیز از او بیادگار مانده است و بعض آثار مؤلفان باستان لاتن و یونان را هم انتشار داده
لغت نامه دهخدا
(فِ نَ / نِ اَ تَ)
فاسپوختن. (تاج المصادر بیهقی). از پس پشت راندن. واسبوختن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به سپوختن و سبوختن شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نسپوختن. مقابل سپوختن. رجوع به سپوختن شود
لغت نامه دهخدا
(کُ رَ کَ / کِ دَ)
به لغت زند پختن و پخته شدن متعدی و لازم. (از ناظم الاطباء) ، خداوند ستوران فربه گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فربه گردیدن ستوران کسی. (از اقرب الموارد) ، بچوب خوشۀ خرما مسواک کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گشاده شدن ابر از مردم. (ناظم الاطباء). پراکنده شدن ابر از مردم. (از اقرب الموارد). یقال: افتق القوم، اذا انفتق عنهم الغیم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آشکار گشتن شعاع آفتاب از جای ابر شکافته. وکذلک القمر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یقال: افتق القمر، اذا انفتق عنه السحاب فبدا. (منتهی الارب). تابیدن خورشید از جایی که ابر شکافته. (ازاقرب الموارد) ، فراگرفتن آفات همچون گرسنگی و دین و تنگدستی کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
به زبان زند و پازند به معنی مردن باشد که در مقابل زیستن است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
بلغت زند و پازند، خوابیدن. آرام گرفتن. (برهان). آرمیدن. آسودن
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ وِ سُ)
رابرت لوئیس. رمان نویس انگلیسی، مولد ادیمبورگ (1850- 1894 میلادی). وی هنرمندی خود را در رمانهای پرحادثه نشان داده است
لغت نامه دهخدا
(کِ کَ دَ)
سپوختن. بهم درآمیختن. (اوبهی). رجوع به سپوختن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بلغت زند و پازند دیدن. مشاهده کردن. (برهان).
لغت نامه دهخدا
بزبان زند و پازند بمعنی دادن باشد و بزپونمی بمعنی میدهم و بزپونید یعنی بدهید. (برهان) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). دادن. (ناظم الاطباء). هزوارش دادن ’یهابونیتن’ است. (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
بلغت زند و پازند به معنی داشتن باشد که از دارندگی است. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِ پُ لِ تُ)
اسپولت. شهری به ایتالیا، در ایالت اومبریا به 120 هزارگزی شمالی روم، در کنار نهر ماروجا. قریب 22000 تن نفوس دارد. یک قلعه، یک کلیسای زیبا، پلی بزرگ، وبعض آثار عتیقه در آنجا دیده میشود. اسپولتو از شهرهای باستانی است که در مقابل آنیبال مشهور مقاومت بلیغ کرد. شهری بزرگ است با کوچه های تنگ و غیرمنتظم
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُو)
بلغت زند و پازند بمعنی بستن باشد که در مقابل گشودن است. (برهان) (مؤید الفضلاء) ، پنهان شدن. (منتهی الارب). نهان شدن. پنهان شدن ماه. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
اشپیختن. شپوختن. شپیختن. پاشیدن. فشاندن. گل نم زدن. پاشیدن باشد اعم از آنکه آب پاشند یا چیزی دیگر. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بلغت زند و پازند (!) به معنی بخشیدن و بخشایش باشد. (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سپوختن
تصویر سپوختن
در فشردن، چیزی را بجائی خلانیدن، فرو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واسپوختن
تصویر واسپوختن
دوباره سپوختن، سپوختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشپوختن
تصویر اشپوختن
پاشیدن پراکنده کردن افشاندن، گل نم زدن، ترشح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپوختن
تصویر سپوختن
((س تَ))
اسپوختن، سپوزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپوختن
تصویر اسپوختن
((اِ پُ تَ))
سپوختن، سپوزیدن
فرهنگ فارسی معین
فرو کردن، سپوختن
فرهنگ گویش مازندرانی
چپاندن، چپانده، فرو کرده، چاق و پر از چربی
فرهنگ گویش مازندرانی
نهری که از ارش رود اهلم رستاق انشعاب می یابد
فرهنگ گویش مازندرانی