چیزی را به زور و فشار در چیز دیگر فرو کردن، سپوزیدن، فروکردن، خلانیدن، برای مثال تخم محنت بپاش در گلشان / خنجر کین سپوز در دلشان (ابوالعباس نبجتی - شاعران بی دیوان - ۱۳۴) راندن، دور کردن
چیزی را به زور و فشار در چیز دیگر فرو کردن، سپوزیدن، فروکردن، خلانیدن، برای مِثال تخم محنت بپاش در گلشان / خنجر کین سپوز در دلشان (ابوالعباس نِبجتی - شاعران بی دیوان - ۱۳۴) راندن، دور کردن
مرکّب از: سپوخ، سپوز + تن، پسوند مصدری، سپوزیدن. پهلوی ’سپوختن’ از ’سپوج’، پازند ’سپوژ’ (تأخیر، مهلت) ، پازند ’سپوختن’، ارمنی ’سپاژل’، بتعویق انداختن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، چیزی را در چیزی بعنف و تعدی و زور فروبردن و برآوردن. (برهان) (غیاث) (جهانگیری)، چیزی رابجایی خلانیدن. (آنندراج) (انجمن آرا)، نشاندن و فروکردن. (ناظم الاطباء)، درفشردن. (اوبهی) : چو بینی آن خر بدبخت را ملامت نیست که برسکیزد چون من فروسپوزم بیش. لبیبی. ، مهمیز زدن. (ناظم الاطباء)، دور کردن. راندن. دفع. (مجمل اللغه)، وسع. (مجمل اللغه) : نه مرگ از تن خویش بتوان سپوخت نه چشم زمان کس بسوزن بدوخت. فردوسی. همان زخم گاهش فرودوختند بدارو همه درد بسپوختند. فردوسی. که را گفت آتش زبانش بسوخت بچاره بد از تن بباید سپوخت. فردوسی. ، سفتن و سوراخ کردن، پائین افکندن و بر زمین افکندن، باعث در سوراخ افتادن شدن. (ناظم الاطباء)، برای تمام معانی رجوع به سپوزیدن شود، سپوختن کاری را، تأخیر انداختن آن را. (زمخشری) : نسی ٔ چیست ؟ تفسیر او سپوختن و تأخیر کردن است. (التفهیم)، - برسپوختن، بسختی بیرون کشیدن. (ناظم الاطباء) : آنکه سر از نیفه برسپوخت چو برخاست خفت و سر از پاچۀ ازار فروماند. سوزنی. - درسپوختن، بزور فروکردن. (ناظم الاطباء)، - وام سپوختن، مماطله کردن در پرداخت وام، لقوله علیه السلام: مطل الغنی ظلم، گفت وام سپوختن مرد توانگر ظلم باشد. (تفسیر ابوالفتوح)
مُرَکَّب اَز: سپوخ، سپوز + تن، پسوند مصدری، سپوزیدن. پهلوی ’سپوختن’ از ’سپوج’، پازند ’سپوژ’ (تأخیر، مهلت) ، پازند ’سپوختن’، ارمنی ’سپاژل’، بتعویق انداختن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، چیزی را در چیزی بعنف و تعدی و زور فروبردن و برآوردن. (برهان) (غیاث) (جهانگیری)، چیزی رابجایی خلانیدن. (آنندراج) (انجمن آرا)، نشاندن و فروکردن. (ناظم الاطباء)، درفشردن. (اوبهی) : چو بینی آن خر بدبخت را ملامت نیست که برسکیزد چون من فروسپوزم بیش. لبیبی. ، مهمیز زدن. (ناظم الاطباء)، دور کردن. راندن. دفع. (مجمل اللغه)، وسع. (مجمل اللغه) : نه مرگ از تن خویش بتوان سپوخت نه چشم زمان کس بسوزن بدوخت. فردوسی. همان زخم گاهش فرودوختند بدارو همه درد بسپوختند. فردوسی. که را گفت آتش زبانش بسوخت بچاره بد از تن بباید سپوخت. فردوسی. ، سفتن و سوراخ کردن، پائین افکندن و بر زمین افکندن، باعث ِ در سوراخ افتادن شدن. (ناظم الاطباء)، برای تمام معانی رجوع به سپوزیدن شود، سپوختن کاری را، تأخیر انداختن آن را. (زمخشری) : نسی ٔ چیست ؟ تفسیر او سپوختن و تأخیر کردن است. (التفهیم)، - برسپوختن، بسختی بیرون کشیدن. (ناظم الاطباء) : آنکه سر از نیفه برسپوخت چو برخاست خفت و سر از پاچۀ ازار فروماند. سوزنی. - درسپوختن، بزور فروکردن. (ناظم الاطباء)، - وام سپوختن، مماطله کردن در پرداخت وام، لقوله علیه السلام: مطل الغنی ظلم، گفت وام سپوختن مرد توانگر ظلم باشد. (تفسیر ابوالفتوح)
یکی از زنان قهرمانۀ مملکت گل. زن سابینوس، که بمدد سیویلیس بر آن شد که مردم گل را از تسلط رومیان برهاند. شوهر او سابینوس مغلوب و در زیرزمین محبوس شد. این زن شجاع مدت نه سال در آن زندان با وی بسر برد و بادقت و عطوفت سختیها و مشقات شوی را جبران کرد و عاقبت وسپازین امپراطور روم، سابینوس را در حالیکه اپونین اشک میریخت بشکنجه بکشت. این زن شهید عشق زناشوئی، نخواست پس از مرگ شوی زنده ماند و عاقبت بجهت دشنام و توهین به امپراطور کشته شد. (1749- 1778 میلادی)
یکی از زنان قهرمانۀ مملکت گل. زن سابینوس، که بمدد سیویلیس بر آن شد که مردم گل را از تسلط رومیان برهاند. شوهر او سابینوس مغلوب و در زیرزمین محبوس شد. این زن شجاع مدت نه سال در آن زندان با وی بسر برد و بادقت و عطوفت سختیها و مشقات شوی را جبران کرد و عاقبت وسپازین امپراطور روم، سابینوس را در حالیکه اپونین اشک میریخت بشکنجه بکشت. این زن شهید عشق زناشوئی، نخواست پس از مرگ شوی زنده ماند و عاقبت بجهت دشنام و توهین به امپراطور کشته شد. (1749- 1778 میلادی)
بادام، یکی اسم اصلی و اولی بیت ایل است (سفر پیدایش 28:19 و 35:6 و 48:3) (یوشع 16:2) و از این آیه معلوم میشود که لوز در جوار بیت ایل بوده است (یوشع 18:13، داود 1:22). رجوع به بیت ایل شود. دوم اسم شهری است در اراضی حتیان که یکی از اهل لوز قدیم که با قوم خود هلاک نشده بود آن را بنا کرد (داود 1:23-26) و این همان لویزۀ حالیه است که به مسافت 4 میل به شمال غربی بانیاس واقع است. (قاموس کتاب مقدس)
بادام، یکی اسم اصلی و اولی بیت ایل است (سفر پیدایش 28:19 و 35:6 و 48:3) (یوشع 16:2) و از این آیه معلوم میشود که لوز در جوار بیت ایل بوده است (یوشع 18:13، داود 1:22). رجوع به بیت ایل شود. دوم اسم شهری است در اراضی حتیان که یکی از اهل لوز قدیم که با قوم خود هلاک نشده بود آن را بنا کرد (داود 1:23-26) و این همان لویزۀ حالیه است که به مسافت 4 میل به شمال غربی بانیاس واقع است. (قاموس کتاب مقدس)
یکی از مشاهیر دانشمندان کشور آلمان، مولد بسال 1792 میلادی در دورتموندو وفات 1824. وی کتابی درباره اخلاق مصریان باستان و زبان آنان نوشت و آثار بسیار در جغرافیا و تاریخ وادبیات عتیقه نیز از او بیادگار مانده است و بعض آثار مؤلفان باستان لاتن و یونان را هم انتشار داده
یکی از مشاهیر دانشمندان کشور آلمان، مولد بسال 1792 میلادی در دورتموندو وفات 1824. وی کتابی درباره اخلاق مصریان باستان و زبان آنان نوشت و آثار بسیار در جغرافیا و تاریخ وادبیات عتیقه نیز از او بیادگار مانده است و بعض آثار مؤلفان باستان لاتن و یونان را هم انتشار داده
بزبان زند و پازند بمعنی دادن باشد و بزپونمی بمعنی میدهم و بزپونید یعنی بدهید. (برهان) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). دادن. (ناظم الاطباء). هزوارش دادن ’یهابونیتن’ است. (از حاشیۀ برهان چ معین)
بزبان زند و پازند بمعنی دادن باشد و بزپونمی بمعنی میدهم و بزپونید یعنی بدهید. (برهان) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). دادن. (ناظم الاطباء). هزوارش ِ دادن ’یهابونیتن’ است. (از حاشیۀ برهان چ معین)
اسپولت. شهری به ایتالیا، در ایالت اومبریا به 120 هزارگزی شمالی روم، در کنار نهر ماروجا. قریب 22000 تن نفوس دارد. یک قلعه، یک کلیسای زیبا، پلی بزرگ، وبعض آثار عتیقه در آنجا دیده میشود. اسپولتو از شهرهای باستانی است که در مقابل آنیبال مشهور مقاومت بلیغ کرد. شهری بزرگ است با کوچه های تنگ و غیرمنتظم
اسپولت. شهری به ایتالیا، در ایالت اومبریا به 120 هزارگزی شمالی روم، در کنار نهر ماروجا. قریب 22000 تن نفوس دارد. یک قلعه، یک کلیسای زیبا، پلی بزرگ، وبعض آثار عتیقه در آنجا دیده میشود. اسپولتو از شهرهای باستانی است که در مقابل آنیبال مشهور مقاومت بلیغ کرد. شهری بزرگ است با کوچه های تنگ و غیرمنتظم
بلغت زند و پازند بمعنی بستن باشد که در مقابل گشودن است. (برهان) (مؤید الفضلاء) ، پنهان شدن. (منتهی الارب). نهان شدن. پنهان شدن ماه. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)
بلغت زند و پازند بمعنی بستن باشد که در مقابل گشودن است. (برهان) (مؤید الفضلاء) ، پنهان شدن. (منتهی الارب). نهان شدن. پنهان شدن ماه. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)