جدول جو
جدول جو

معنی اسلو - جستجوی لغت در جدول جو

اسلو
(اُ لُ)
نام قدیم ’کریستیانیا’ پایتخت نروژ که در سال 1924م. مجدداً همین نام (اسلو) متداول گردید. این شهر در خلیجی که تنگۀ اسکاژراک (سکاگراک) تشکیل میدهد واقع است و 250000 سکنه و تجارتی بارونق دارد
لغت نامه دهخدا
اسلو
(اُ سِ لُ)
نوعی گربۀ وحشی در مکزیک که پوست وی خالدار است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسلوب
تصویر اسلوب
طرز، طریقه، شیوه، راه و روش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سالو
تصویر سالو
پارچۀ سفید و نازکی بوده که از آن دستار و جامۀ زنانه می دوخته اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسلم
تصویر اسلم
سالم تر، بی گزندتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسلاو
تصویر اسلاو
شاخه ای از اقوام هند و اروپایی، شامل روس ها، لهستانی ها، چک ها، کروات ها و اسلوون ها، زبانی از خانوادۀ زبان های هندواروپایی، از شاخۀ بالتو - اسلاوی، شامل زبان های روسی، اوکراینی، بلغاری و لهستانی
فرهنگ فارسی عمید
(اَ لَ)
مؤلف عقدالفرید آرد: قال الشاعر:
و اذا تکون کریهه فرّجتها
ادعو باسلم مره ورباح.
یرید التطیرباسلم و رباح، للسلامه والربح.
(عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 2 ص 140)
طفی. شاخه های مقل
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
یا عرق اسلم. باسلیق ابطی است. یعنی رگ باسلامت تر و باسلیق ابطی را باسلامت تر از بهر آن گفته اند که اندر زیر آن شریان نیست و اندر زیر باسلیق مادیان شریان است. و نیش رگ زن بخطا بشریان نیاید. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
نعت تفضیلی از سلامت. سالم تر. بسلامت تر. درست تر. سلیم تر. بی گزندتر: اسلم طرق این است... اسلم شقوق فلان است
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ / لُ)
نامی از نامهای مردان عرب
لغت نامه دهخدا
(اَ لُ)
جمع واژۀ سلم
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
آنکه در زیر ناف وی سستی و فروهشتگی باشد. (منتهی الارب). آنکه شکم فروهشته باشد. آنکه فرود ناف او آویخته باشد. (مهذب الاسماء). مؤنث: سولاء. ج، سول.
لغت نامه دهخدا
طائفه ای از ایل بچاقچی، از طوایف کرمان و بلوچستان و مرکب از 100 خانوار است. و سردسیر آنان شریف آباد پل بورس و گرمسیر اوادز میباشد
لغت نامه دهخدا
(اِپِلْ لُ)
قصبه ای است در وسط ایتالیا در ایالت پروزه بنزدیکی روم در 5هزارگزی شمال غربی شهر فولینیو. از قصبه های مستحکم قدیمی است. در تاریخ 1529 میلادی شارلکن این قصبه را ضبطکرده بود و پس از وی پول بهدم و تخریب آن پرداخت
لغت نامه دهخدا
مزید مؤخر نام بعض امکنه است: اغوزبن اسپو. لنداسپو
لغت نامه دهخدا
خبوشان: خبوشان شهری وسط است از اقلیم چهارم و توابع بسیار دارد و در دفاتر دیوان آن ولایت را استو نویسند و در عهد مغول هولاکوخان تجدید عمارت آن کرد و نبیره اش ارغون خان بر آن عمارت افزود و آب و هوای خوب دارد، حاصلش غلّه و پنبه و انگور و میوۀ فراوان باشد. (نزهه القلوب ج 3 ص 150). این نام در نسخ جهانگشای جوینی استو، آسو و استوا آمده است. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 13 و 132 و 279). و یاقوت آنرا ذیل استوا آورده. رجوع به استوا و دستورالوزراء ص 127 و حبیب السیر جزو 4 از ج 2 ص 356 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
کوه اسلم، کوهی است بخراسان که خط سرحدی ایران و روسیه از شمالی ترین قلۀ آن میگذرد. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 24)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
گونه. (ربنجنی) (السامی فی الاسامی) (ترجمان القرآن علامۀ جرجانی) (منتهی الارب). راه. (وطواط) (منتهی الارب). طریق. شیوه. منوال. طرز. نمط. وضع. (غیاث). طور. روش. (منتهی الارب). و تیره. سبک. هنجار. نهج. منهج. سان. وجه. مذهب. سیرت. رسم: و از اسلوب کتاب فراتر نشوی و از تکلف و تصلف مجانبت نمایی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 14). ج، اسالیب.
لغت نامه دهخدا
به یونانی لوبیاست. فاصولیا. (ازفهرست مخزن الادویه). فاسولیا. فاسیولن. اصوفورون
لغت نامه دهخدا
تصویری از سالو
تصویر سالو
جامه سفید و تنک که از آن دستار و لباس زنانه درست میکردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسلح
تصویر اسلح
پیسه دار کفیده پای کوژپشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسلوب
تصویر اسلوب
راه، روش، طریق، طرز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسلس
تصویر اسلس
سلیس تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلو
تصویر ایلو
ترکی آلا بخشی در کردستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسلخ
تصویر اسلخ
ناپخته، پیسی گرفته، فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسلا
تصویر اسلا
فراموشانیدن کسی را چیزی، اندوه بدر بردت، تسلیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسول
تصویر اسول
شکم هشته شکم افتاده، ابرسست ابر ناپایدار، دول ته پهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسلم
تصویر اسلم
سلامت، سالم تر، درست تر، سلیم تر، بی گزندتر، بسلامت تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسلط
تصویر اسلط
مسلط تر، دراز زبانتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اولو
تصویر اولو
دارندگان، صاحبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالو
تصویر سالو
جامه سفید و تنگ که از آن دستار و لباس زنانه درست می کردند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسلم
تصویر اسلم
((اَ لَ))
سالم تر، درست تر، بی گزندتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسلوب
تصویر اسلوب
((اُ))
شیوه، روش
فرهنگ فارسی معین
راه، روش، رویه، سبک، سیاق، شیوه، طرز، طریق، طریقه، گونه، متد، نحو، نمط، نهج، وضع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روستایی از دهستان بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی