جدول جو
جدول جو

معنی اسلح - جستجوی لغت در جدول جو

اسلح
(اَ لَ)
نعت تفضیلی از سلح. سرگین اندازنده تر.
- امثال:
اسلح من حباری.
اسلح من دجاجه، الحباری تسلح ساعهالخوف و الدجاجه ساعهالامن. (مجمعالامثال میدانی) : و هم ترکوک اسلح من حباری رأت صقراً و اشرد من نعام. (حیاهالحیوان ج 1 ص 205 س 3)
لغت نامه دهخدا
اسلح
پیسه دار کفیده پای کوژپشت
تصویری از اسلح
تصویر اسلح
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسلم
تصویر اسلم
سالم تر، بی گزندتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسلحه
تصویر اسلحه
سلاح ها، آلاتی که در جنگ به کار برود، آلتهای جنگ، جمع واژۀ سلاح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصلح
تصویر اصلح
صالح تر، به صلاح تر، باصلاح تر، نیکوتر، شایسته تر، سزاوارتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسلح
تصویر مسلح
کسی که سلاح جنگ با خود دارد، سلاح دار، سلاح پوشیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسلیح
تصویر اسلیح
اسلنج، گیاهی با شاخه های دراز و زرد رنگ، برگ های باریک و ریشۀ سرخ رنگ که در گذشته مصرف دارویی داشته
فرهنگ فارسی عمید
(اَ بَ)
نعت تفضیلی از سباحت. شناورتر.
- امثال:
اسبح من نون، یعنون السمک. (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
نیکوتر. (آنندراج) (ناظم الاطباء). احسن. اوفق. صالحتر. (ناظم الاطباء). بصلاح تر. سزاوارتر. شایسته تر: و لیس بجمیع فارس هواء اصلح من هواء کازرون و لا اصلح ابداناً و بشرهً من اهلها. (صورالاقالیم اصطخری). ایزد عزّ ذکره ما را و همه مسلمانان را در عصمت خویش نگاه داراد و توفیق اصلح دهاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 254). توفیق اصلح خواهیم... بر تمام کردن این تاریخ. (تاریخ بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
آسانتر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). اسهل.
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
نیکو و بااعتدال. حسن معتدل. مؤنث: سجحاء. (منتهی الارب).
- وجه ٌ اسجح، روی نیکو بااعتدال. روی خوب.
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ حَ / حِ)
جمع واژۀ سلاح. (منتهی الارب). آلات جنگ باشد مثل تیغ و تیر و نیزه وغیره. (غیاث) : در خزاین بگشاد و نفایس ذخائر و رغائب اموال و اسلحه بر جمهور لشکر تفرقه کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ تهران ص 79). و میان فریقین حربی عظیم واقع شد و جز دستۀ شمشیر دستگیر نبود و دیگر اسلحه مفید نیامد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 323).
- اسلحۀ آتشی، اسلحۀ ناریه، مانند توپ، تفنگ، نارنجک و غیره
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسلح
تصویر مسلح
سلاح پوشیده و شمشیر بسته، با اسلحه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسلح
تصویر تسلح
سلاح پوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از املح
تصویر املح
ملیح تر، شورتر، سخت نمکدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افلح
تصویر افلح
رستگار تر رستگارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصلح
تصویر اصلح
نیکوتر، بصلاح تر، سزاوارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسلخ
تصویر اسلخ
ناپخته، پیسی گرفته، فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
آلت جنگ مانند، تیغ، تیر، نیزه، سلاح، اسلحه آتشی، توپ، تفنگ، نارنجک وغیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسلس
تصویر اسلس
سلیس تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقلح
تصویر اقلح
زرد دندان مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسلا
تصویر اسلا
فراموشانیدن کسی را چیزی، اندوه بدر بردت، تسلیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسلیح
تصویر اسلیح
از گیاهان اسپرگ اسپرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسلم
تصویر اسلم
سلامت، سالم تر، درست تر، سلیم تر، بی گزندتر، بسلامت تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسلط
تصویر اسلط
مسلط تر، دراز زبانتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افلح
تصویر افلح
((اَ لَ))
رستگارتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصلح
تصویر اصلح
((اَ لَ))
نیکوتر، نکوکارتر، شایسته تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از املح
تصویر املح
((اَ لَ))
نمکین تر، بانمک تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسلح
تصویر مسلح
((مُ سَ لَّ))
سلاح پوشیده، سلاح دار، دارای اسلحه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسلحه
تصویر اسلحه
((اَ لَ حِ))
جمع سلاح، ابزارهای جنگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسلم
تصویر اسلم
((اَ لَ))
سالم تر، درست تر، بی گزندتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسلح
تصویر مسلح
تفنگدار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اسلحه
تصویر اسلحه
جنگ افزار
فرهنگ واژه فارسی سره
تجهیزات، تسلیحات، تفنگ، جنگ افزار، حربه، مهمات
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تسلیحات، سلاح ها
دیکشنری اردو به فارسی