جدول جو
جدول جو

معنی اسطر - جستجوی لغت در جدول جو

اسطر
(اُ طُ)
به یونانی ترازو را گویند و بعربی میزان خوانند. (برهان). و این غلط است. رجوع به اسطرلاب شود.
لغت نامه دهخدا
اسطر
(اَ طُ)
جمع واژۀ سطر
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استر
تصویر استر
(دخترانه)
ستاره، همسر یهودی خشایارشا پادشاه هخامنشی و برادرزاده مردخای
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اسیر
تصویر اسیر
گرفتار، بندی، زندانی، کسی که در جنگ به دست دشمن گرفتار شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساطر
تصویر ساطر
قصاب، آنکه گاو و گوسفند و مانند آن ها را می کشد، گوشت فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسطار
تصویر اسطار
سطرها، خطوطی از نوشته، خط ها، رده ها، جمع واژۀ سطر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسمر
تصویر اسمر
کسی که رنگ پوستش بین سیاهی و سفیدی باشد، گندمگون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسپر
تصویر اسپر
سپر، آنچه از فلز به شکل میله، نوار یا تخته درست می کنند و برای مقاومت یا محافظت در جلو چیز دیگر قرار می دهند مثلاً سپر ماشین
آلتی صفحه ای از جنس چرم یا فلز که در جنگ ها برای جلوگیری از ضربه خوردن به سر و سینه استفاده می شود، مجنّ، ترس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استر
تصویر استر
ماده ای چرب که از ترکیب یک الکل و یک اسید آلی به دست می آید و در ساختن مواد منفجره و خوش بو کردن بعضی مواد به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسغر
تصویر اسغر
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی
تشی، سیخول، زکاسه، سکاسه، رکاشه، اسگر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز، قنفذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسگر
تصویر اسگر
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی
تشی، سیخول، زکاسه، سکاسه، رکاشه، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز، قنفذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسطر
تصویر مسطر
نوشته شده، خط کشی شده
فرهنگ فارسی عمید
(اِ طَ)
اسطخر. استخر. تالاب. (برهان). حوض، بدی کردن با کسی، زنا کردن، رسوا گردیدن، در بلا افتادن، تمام درآوردن چیزی را در چیزی، انداختن حرفی از قرآن. (منتهی الارب) ، بیوکندن و دست بداشتن. (تاج المصادر بیهقی). بگذاشتن. ترک کردن چیزی راو غفلت کردن از آن: اسویت الشی ٔ، برابر و هموار ساختن: اسویته، برابری کردن با: اسویته و به. (منتهی الارب) ، مقتدا و اسوه کردن کسی را بر کسی. (اوقیانوس) (منتهی الارب) ، اسواء رجل، برابر پدر شدن مرد در خلق. (تاج العروس) ، بتمامی جوانی رسیدن
لغت نامه دهخدا
(طُ)
جندبادستر. (دزی ج 2 ص 295). به یونانی حیوانی است که در آب و غیر آن میباشد و خوراک آن ماهی و سرطان است در دریا و سنگریزه در خشکی و گویند جندبادستر خصیۀ آن است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به جندبادستر شود
لغت نامه دهخدا
استاره (مسطر فولادی و چوب جدول کشان را گویند) سمیره نما نویسنده، سمیره دار (سمیره خطی باشد که بکشند) صفحه مقوایی که برآن بجای سطرها ریسمان دوخته است و کاتبان آنرا زیر ورق گذارند و روی هر سطر ریسمان دست کشند تا جای آن بر کاغذ بماند وبر آن جا سطری نویسند، خط کش: روز و شب را به مسطر انصاف استوا داده چون خط جدول. (ابوالفرج رونی) نوشته شده، خط کشی شده (کاغذ و غیره) : بصد گونه نگار آراسته باغ بنقش وشی و نقش مسطر. (دقیقی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعطر
تصویر اعطر
خوشبویتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساطر
تصویر ساطر
گوشتفروش
فرهنگ لغت هوشیار
تخمک هاگ خرد دانه در بارآوری گیاهان بی گل سپر تر مجن، دیوار میان دو مجردی از بیرون سو بدنه دیوار درسته از آجر و غیر آن که زیر طره باشد بر قسمت بیرونی ساختمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسمر
تصویر اسمر
گندمگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسطار
تصویر اسطار
در خواندن سطر اشتباه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسطع
تصویر اسطع
دراز گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسعر
تصویر اسعر
زرد لاغر زرد نبو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسغر
تصویر اسغر
خار پشت
فرهنگ لغت هوشیار
دوال افسار بند بنده کردن دستگیر کردن اسیر کردن، به دوال بستن چیزی را بستن، اسیری بردگی
فرهنگ لغت هوشیار
نام درختی در جنگلهای ایران که چوب آنرا زغال کنند و برگش را برای پوشش بامها بکار برند و میوه اش برای تغذیه گاوها است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسیر
تصویر اسیر
گرفتار، محبوس، دستگیر، ماسور، بسته بندی، بنده، ج اسرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسطرخ
تصویر اسطرخ
یا استلخ واژه نادرست به جای استخر پارسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استر
تصویر استر
((اَ تَ))
قاطر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسمر
تصویر اسمر
((اَ مَ))
گندم گون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسیر
تصویر اسیر
((اُ))
گرفتار، برده، بنده، مفرد اسراء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسطر
تصویر مسطر
((مَ سَ طَّ))
نوشته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسار
تصویر اسار
((اَ یا اِ))
اسیر کردن، چیزی را به بند کشیدن، اسیری، بردگی، بند، دوال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپر
تصویر اسپر
((اِ پَ))
سپر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استر
تصویر استر
قاطر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اسیر
تصویر اسیر
برده، دستگیر
فرهنگ واژه فارسی سره