سریشم، ماده ای چسبناک که از جوشاندن استخوان و غضروف و پوست بعضی حیوانات از قبیل گاو و ماهی به دست می آید که پس از خشک شدن رنگش زرد یا تیره می شود و در نجاری برای چسباندن چوب و تخته به کار می رود
سریشم، ماده ای چسبناک که از جوشاندن استخوان و غضروف و پوست بعضی حیوانات از قبیل گاو و ماهی به دست می آید که پس از خشک شدن رنگش زرد یا تیره می شود و در نجاری برای چسباندن چوب و تخته به کار می رود
سریشم را گویند و آن دو نوع است یکی آنکه از پوست گاومیش و گاو گیرند و چیزها بدان چسبانندو آن را بعربی غراءالجلود خوانند و دیگری مانند پیه بود و آن را از شکم ماهی برمی آورند و آن را سریشم ماهی میگویند و بعربی غراءالسمک میخوانند. (برهان)
سریشم را گویند و آن دو نوع است یکی آنکه از پوست گاومیش و گاو گیرند و چیزها بدان چسبانندو آن را بعربی غراءالجلود خوانند و دیگری مانند پیه بود و آن را از شکم ماهی برمی آورند و آن را سریشم ماهی میگویند و بعربی غراءالسمک میخوانند. (برهان)
حریر، تاری بسیار محکم نازک و درخشآنکه کرم ابریشم به دور خود می تند، گلی به صورت رشته های باریک آویخته به رنگ زرد یا سرخ که در تابستانها می روید. (نگارش کردی: ههورشم)
حریر، تاری بسیار محکم نازک و درخشآنکه کرم ابریشم به دور خود می تند، گلی به صورت رشته های باریک آویخته به رنگ زرد یا سرخ که در تابستانها می روید. (نگارش کردی: ههورشم)
تاری بسیار نازک و محکم که از باز کردن پیلۀ کرم ابریشم تهیه می شود و در صنایع نساجی و تهیۀ تار بعضی از سازهای موسیقی به کار می رود، بریشم، بهرامه، حریر، پناغ، کناغ، سیلک، دمسق، دمسه، قزّ، کج در موسیقی تار سازهایی مانند رباب و چنگ در موسیقی هر سازی که با مضراب یا ناخن نواخته می شود در موسیقی نوعی ساز زهی ایرانی که امروزه در دست نیست ابریشم طرب: تار ساز، زه
تاری بسیار نازک و محکم که از باز کردن پیلۀ کرم ابریشم تهیه می شود و در صنایع نساجی و تهیۀ تار بعضی از سازهای موسیقی به کار می رود، بَریشَم، بَهرامِه، حَریر، پَناغ، کَناغ، سیلک، دِمسَق، دِمسِه، قَزّ، کَج در موسیقی تار سازهایی مانند رباب و چنگ در موسیقی هر سازی که با مضراب یا ناخن نواخته می شود در موسیقی نوعی ساز زهی ایرانی که امروزه در دست نیست ابریشم طرب: تار ساز، زه
ماده ای چسبناک که از جوشاندن استخوان و غضروف و پوست بعضی حیوانات از قبیل گاو و ماهی به دست می آید که پس از خشک شدن رنگش زرد یا تیره می شود و در نجاری برای چسباندن چوب و تخته به کار می رود
ماده ای چسبناک که از جوشاندن استخوان و غضروف و پوست بعضی حیوانات از قبیل گاو و ماهی به دست می آید که پس از خشک شدن رنگش زرد یا تیره می شود و در نجاری برای چسباندن چوب و تخته به کار می رود
خیط و رشته که از تارهای پیله کنند دوختن و بافتن را. ابریسم. بریشم. حریر. قز. افریشم: و از نشابور جامه های گوناگون خیزد و ابریشم و پنبه. (حدود العالم). کمندی ز ابریشم و چرم شیر یکی تیغ درخورد گرد دلیر. فردوسی. همچنان باشم ترا من که تو باشی مر مرا گر همی دیبات باید جز که ابریشم متن. ناصرخسرو. ، تار سازها که بزخمه یا بناخن نوازند: وتر، ابریشم رباب و چنگ. (مقدمهالادب زمخشری) ، مطلق سازهای زه دار: سمن عارضان پیش خسرو بپای به آواز ابریشم و بانگ نای... فردوسی ؟ من غلام مطربم کابریشم خوش میزند. حافظ؟ - ابریشم خام، خامه. دمقس. ، دستان ساز. پردۀ ساز: سر فریاد نداریم پگاه است هنوز یک دو ابریشم شایدکه فروتر گیرند. سیدحسن غزنوی. - ابریشم زدن، نواختن، زدن یکی از رود جامگان را. - کرم ابریشم، کرم قز. کرم پیله. دودالقز. و نیز گفته اند ابریشم نوعی از سازهای نواختنی است و بدین شعر تمثل کرده اند: بابریشم و عود وچنگ و طنبور در بزم تو باد زهره مزدور. و ظاهراً بر اساسی نیست. - ابریشم مقرض، ابریشم که با مقراض سخت ریزه کرده و در معاجین آمیختندی فربهی و قوت و نیز رفع خفقان را. - ابریشم هفت رنگ، تارهای ابریشم است به هفت لون که بر سر عروس آویزند و آنرا بشگون نیک دارند. - مثل ابریشم، سخت باریک، چنانکه رشتۀ طعام و رشتۀ پالوده و مانند آن
خیط و رشته که از تارهای پیله کنند دوختن و بافتن را. ابریسم. بریشم. حریر. قز. افریشم: و از نشابور جامه های گوناگون خیزد و ابریشم و پنبه. (حدود العالم). کمندی ز ابریشم و چرم شیر یکی تیغ درخورد گرد دلیر. فردوسی. همچنان باشم ترا من که تو باشی مر مرا گر همی دیبات باید جز که ابریشم متن. ناصرخسرو. ، تار سازها که بزخمه یا بناخن نوازند: وَتَر، ابریشم رباب و چنگ. (مقدمهالادب زمخشری) ، مطلق سازهای زه دار: سمن عارضان پیش خسرو بپای به آواز ابریشم و بانگ نای... فردوسی ؟ من غلام مطربم کابریشم خوش میزند. حافظ؟ - ابریشم خام، خامه. دمقس. ، دستان ِ ساز. پردۀ ساز: سر فریاد نداریم پگاه است هنوز یک دو ابریشم شایدکه فروتر گیرند. سیدحسن غزنوی. - ابریشم زدن، نواختن، زدن یکی از رود جامگان را. - کرم ابریشم، کرم قز. کرم پیله. دودالقز. و نیز گفته اند ابریشم نوعی از سازهای نواختنی است و بدین شعر تمثل کرده اند: بَابریشم و عود وچنگ و طنبور در بزم تو باد زهره مزدور. و ظاهراً بر اساسی نیست. - ابریشم مقرض، ابریشم که با مقراض سخت ریزه کرده و در معاجین آمیختندی فربهی و قوت و نیز رفع خفقان را. - ابریشم هفت رنگ، تارهای ابریشم است به هفت لون که بر سر عروس آویزند و آنرا بشگون نیک دارند. - مثل ابریشم، سخت باریک، چنانکه رشتۀ طعام و رشتۀ پالوده و مانند آن
ابریشم. (ناظم الاطباء). بر وزن و معنی ابریشم است. گویند مقراض کرده و سوختۀ آن را در معاجین خوردن تن را فربه سازد. (برهان) (آنندراج) (از هفت قلزم). بمعنی ابریشم است. (غیاث اللغات).
ابریشم. (ناظم الاطباء). بر وزن و معنی ابریشم است. گویند مقراض کرده و سوختۀ آن را در معاجین خوردن تن را فربه سازد. (برهان) (آنندراج) (از هفت قلزم). بمعنی ابریشم است. (غیاث اللغات).
دو قسم بود یکی آنچه از پوست گاو و گاومیش گیرند و دیگر آنچه از شکم ماهی برآرند و آنر بتازی غراءالسمک و اول را غراءالجلود خوانند. (آنندراج). دو نوع است یکی را از پوست گاو سازند و یکی را ازشکم ماهی برآرند و هر دو در چسبندگی معروف. (انجمن آرا). سریش که به کار کمانگران آید. (غیاث اللغات). سریش. (انجمن آرا) (شرفنامه منیری). غمجار که بر کمان چسبانند جهت کفتگی آن. (منتهی الارب) : از آنکه مدح تو گویم درست گویم و راست مرا بکار نیاید سریشم و کبدا. دقیقی. پس چون آرش و هاوان بیامد... کمان را به پنج پاره کرد هم از چوب وهم از نی و بسریشم بهم استوار کرد. (نوروزنامه). صقلش (سقفش) از مالش سریشم و شیر گشته آئینه وار عکس (نقش) پذیر. نظامی. سبویی که سوراخ باشد نخست بموم و سریشم نگردد درست. نظامی. ، و نیز چیزی باشد که از میده یا نشاسته پزند و بکار چسباندن مقوی آید و در عرف هند آن را لیئی گویند و این مجاز است. (آنندراج). - سریشم ماهی، اسم فارسی غری السمک است. (تحفۀ حکیم مؤمن). غری سمک سریش ماهی گویندش. (الابنیه عن حقایق الادویه) : به کردار سریشمهای ماهی همی برخاست از شخسارها گل. منوچهری
دو قسم بود یکی آنچه از پوست گاو و گاومیش گیرند و دیگر آنچه از شکم ماهی برآرند و آنر بتازی غراءالسمک و اول را غراءالجلود خوانند. (آنندراج). دو نوع است یکی را از پوست گاو سازند و یکی را ازشکم ماهی برآرند و هر دو در چسبندگی معروف. (انجمن آرا). سریش که به کار کمانگران آید. (غیاث اللغات). سریش. (انجمن آرا) (شرفنامه منیری). غِمجار که بر کمان چسبانند جهت کفتگی آن. (منتهی الارب) : از آنکه مدح تو گویم درست گویم و راست مرا بکار نیاید سریشم و کبدا. دقیقی. پس چون آرش و هاوان بیامد... کمان را به پنج پاره کرد هم از چوب وهم از نی و بسریشم بهم استوار کرد. (نوروزنامه). صقلش (سقفش) از مالش سریشم و شیر گشته آئینه وار عکس (نقش) پذیر. نظامی. سبویی که سوراخ باشد نخست بموم و سریشم نگردد درست. نظامی. ، و نیز چیزی باشد که از میده یا نشاسته پزند و بکار چسباندن مقوی آید و در عرف هند آن را لیئی گویند و این مجاز است. (آنندراج). - سریشم ماهی، اسم فارسی غری السمک است. (تحفۀ حکیم مؤمن). غری سمک سریش ماهی گویندش. (الابنیه عن حقایق الادویه) : به کردار سریشمهای ماهی همی برخاست از شخسارها گل. منوچهری
منسوب به ابریشم. ابریشم فروش، ابریشم تاب، (مستحدث) غلافی از لاستیک و مانند آن که برای حفظ از سرایت امراض مقاربتی آلت رجولیت را بدان پوشانند کاپوت. یا دستمال ابریشمی. دستمال بافته از ابریشم
منسوب به ابریشم. ابریشم فروش، ابریشم تاب، (مستحدث) غلافی از لاستیک و مانند آن که برای حفظ از سرایت امراض مقاربتی آلت رجولیت را بدان پوشانند کاپوت. یا دستمال ابریشمی. دستمال بافته از ابریشم
ماده ای که کرم مخصوص (بنام کرم پیله) بشکل نخ بسیار باریک (بنام و بوسیله آن لانه ای بیضی شکل برای خود سازد رشته ای که از تارهای پیله برای دوختن و بافتن سازند ابریسم بریشم حریر قز افریشم. یا ابریشم هفت رنگ. تارهای ابریشم است بهفت لون که بر سر عروس آویزند و آنرا بشگون نیک دارند. یا کرم ابریشم. کرم پیله کرم قز دود القز، تار سازها که بزخمه یا بناخن نوازند، مطلق سازهای زه دار، دستان ساز پرده ساز، درختی از دسته گل ابریشم ها جز تیره پروانه واران که گونه ای از آن در جنگلهای شمال ایران موجود است گل ابریشم، شب خسب
ماده ای که کرم مخصوص (بنام کرم پیله) بشکل نخ بسیار باریک (بنام و بوسیله آن لانه ای بیضی شکل برای خود سازد رشته ای که از تارهای پیله برای دوختن و بافتن سازند ابریسم بریشم حریر قز افریشم. یا ابریشم هفت رنگ. تارهای ابریشم است بهفت لون که بر سر عروس آویزند و آنرا بشگون نیک دارند. یا کرم ابریشم. کرم پیله کرم قز دود القز، تار سازها که بزخمه یا بناخن نوازند، مطلق سازهای زه دار، دستان ساز پرده ساز، درختی از دسته گل ابریشم ها جز تیره پروانه واران که گونه ای از آن در جنگلهای شمال ایران موجود است گل ابریشم، شب خسب
ماده ای که از جوشاندن استخوان و غضروف و پوست بعضی از حیوانات از قبیل گاو و ماهی بدست میاید، پس از خشک شدن رنگش زرد یا تیره میشود هر گاه آن را در آب بجوشانند حل میشود و برای چسبانیدن چوب و تخته بکار میرود
ماده ای که از جوشاندن استخوان و غضروف و پوست بعضی از حیوانات از قبیل گاو و ماهی بدست میاید، پس از خشک شدن رنگش زرد یا تیره میشود هر گاه آن را در آب بجوشانند حل میشود و برای چسبانیدن چوب و تخته بکار میرود
رشته های بسیار نازکی که از پیله کرم ابریشم جدا می کنند و استفاده می کنند، سازهای زه دار، درختی از دسته گل ابریشم ها جزء تیره پروانه واران که گونه ای از آن در جنگل های شمال ایران به نام شب خسب (شوفس) موجود است
رشته های بسیار نازکی که از پیله کرم ابریشم جدا می کنند و استفاده می کنند، سازهای زه دار، درختی از دسته گل ابریشم ها جزء تیره پروانه واران که گونه ای از آن در جنگل های شمال ایران به نام شب خسب (شوفِس) موجود است
ابریشم در خواب چون بیند، دلیل است بر منفعت. اگر زرد بود، دلیل بیماری بود، دیدن ابریشم پخته در خواب بهتر از خام بود. اگر بیند که ابریشم او ضایع شد، دلیل زیان بود. اگر ابریشم سفید بیند، دلیل است بر منفعت و دیدن جامه ابریشم به خواب، مردان را دلیل کراهت بود و زان را نیکو. محمد بن سیرین
ابریشم در خواب چون بیند، دلیل است بر منفعت. اگر زرد بود، دلیل بیماری بود، دیدن ابریشم پخته در خواب بهتر از خام بود. اگر بیند که ابریشم او ضایع شد، دلیل زیان بود. اگر ابریشم سفید بیند، دلیل است بر منفعت و دیدن جامه ابریشم به خواب، مردان را دلیل کراهت بود و زان را نیکو. محمد بن سیرین