جدول جو
جدول جو

معنی استیقان - جستجوی لغت در جدول جو

استیقان(مِ اَ کَ)
استیقان چیزی یا بچیزی، بتحقیق دانستن آنرا. بی گمان شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بی گمان دانستن. بیقین دانستن. بیقین داشتن. بیقین کردن. یقین.
لغت نامه دهخدا
استیقان
بی گمانی به درستی دانستن، آورخواهی، آور کردن (آور یقین) بیقین دانستن بتحقیق دانستن چیزی را بی گمان شدن بی گمان دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
استیقان((اِ))
به یقین دانستن، بی گمان شدن
تصویری از استیقان
تصویر استیقان
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استیمان
تصویر استیمان
به امانت گرفتن مال، امان خواستن، زینهار خواستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استیذان
تصویر استیذان
اذن خواستن، اجازه خواستن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ فَ / فِ)
استئتان. خریدن ماچه خر. خریدن ماده خر: استأتن الرجل، خرید مرد اتان را و برگزید آنرا برای خود. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(مَهْ پَ رَ)
بار از سر کسی ستدن، مادر فرزند کردن کنیزک را. ام ّ ولد کردن، محبت کردن با کنیزک تا از وی فرزند آید. (تاج المصادر بیهقی). ولادت خواستن. (غیاث). با کنیزک آرمیدن برای فرزند شدن. صحبت کردن با کنیزک تا از او فرزند باشد. (زوزنی). طلب الولد من الامه. (تعریفات جرجانی) ، (اصطلاح فقه) الاستیلاد در لغت مطلقاً به معنی طلب فرزند و شرعاً قرار دادن کنیزیست بنام مادر کودک (ام ّ ولد) و این عمل به دو شی ٔ صورت پذیرد: یکی دعوی کودک، مادر بودن کنیز را نسبت بخود، دیگر مالک بودن پدر مر کنیز را، یعنی کنیز، زرخرید پدر کودک باشد. کذا فی جامع الرموز فی فصل التدبیر. (کشاف اصطلاحات الفنون). در اثر نزدیکی مولی با امۀ خود ولدی بوجود آمدن اگرچه علقه باشد. استیلاد موجب آن است که اختیارات مولی نسبت بمستولده محدود شود و جز در موارد مخصوص نتواند او را بغیر منتقل کند مگر اینکه انتقال سبب تسریع در آزادی او گردد. منظور از تحدید اختیارات آن است که مستولده پس از مرگ مولی از سهم الارث ولد خود آزاد شود
لغت نامه دهخدا
(مِ اَ)
بندگی و فرمانبرداری کردن. (منتهی الارب). طاعت داشتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مِاَ)
ایستادن خواستن. (منتهی الارب). واایستیدن خواستن. (تاج المصادر بیهقی). استادن کسی خواستن.
لغت نامه دهخدا
(مِ اَ)
چشم داشتن بوقوع چیزی. (منتهی الارب). انتظار. (زوزنی). چشم داشت چیزی را.
لغت نامه دهخدا
(مِ اَ)
بیدار بودن. بیداری.
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مغاک شدن جای. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مو نَ / نِ فُ)
آتش افروختن. (منتهی الارب). ایقاد. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ / رِ زَ)
استئمان. امان خواستن. (زوزنی). زنهار خواستن. از کسی زینهار خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه) : از غایت اضطرار نه رعایت جانب اختیار را، در استیمان کوفتن گرفت. (جهانگشای جوینی). و باستغفار و استیمان پیش آیند. (جهانگشای جوینی). بعضی میگفتند برای استیمان است. (جهانگشای جوینی).
لغت نامه دهخدا
(مو نَ / نِ)
سخت شدن. (تاج المصادر بیهقی). سخت شدن ستم.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ترّس، درام نویس و شاعر اسپانیائی که در ایتالیاسکونت داشت. شهرت او بیشتر بواسطۀ کمدی های اوست
لغت نامه دهخدا
(مَ / مُو کِ)
وطن گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). وطن کردن. وطن گزیدن. ایطان. جای باش ساختن از جایی. (از منتهی الارب) ، یقین خواستن
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ زَ)
خوابناک گشتن، استئفار. نشاط کردن شتر و فربه شدن پس از مشقت و لاغری
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ نَ)
استئذان. دستوری خواستن. (تاج المصادر بیهقی). اجازه خواستن. اجازت خواستن. اباحه خواستن. طلب دستوری کردن. اذن طلبیدن. اجازه طلبیدن. طلب اجازه: و بعد ازین پادشاهزادگان در کاری که به مصالح این ولایات تعلق داشته باشد بی استطلاع و استیذان نواب حضرت مثال ندهند. (جهانگشای جوینی).
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ بَ)
فربه گردیدن شتران. (منتهی الارب). فربه شدن شتران، راست شدن کار. (منتهی الارب) ، مقهور شدن خصم. (تاج المصادر بیهقی). رام شدن خصم. منقاد و مغلوب گردیدن دشمن. یقال: استیدهت الابل و استودهت و استیده الخصم و استوده، سبک شمردن کسی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ /َ-َسْ)
استیمان. صیغۀ متکلم معالغیر. هستیمان. استیم. رجوع به استیم شود:
ما کار زمانه نیک دیدستیمان
از کار زمانه زآن بریدستیمان.
؟
، رمیدن چنانکه شتران و پریشان شدن در زمین نرم، استیوار قوم، سخت خشمگین شدن آنان، استیوار بعیر، آمادۀ برجستن شدن شتر
لغت نامه دهخدا
تصویری از استیذان
تصویر استیذان
اجازه خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیسان
تصویر استیسان
خواب آلودگی خوابناکی، پینکی زدن، غنودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیطان
تصویر استیطان
مانده گار ساختن جایباش ساختن، میهن خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیقاح
تصویر استیقاح
شوخی زشت، شوخی زشت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیقاد
تصویر استیقاد
آتش افروختن، افروخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیقاط
تصویر استیقاط
مغاکیدن مغاک شدن گود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیقاظ
تصویر استیقاظ
هوشیاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیقاع
تصویر استیقاع
چشم داشتن، چشم به راه بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیقاه
تصویر استیقاه
بندگی کردن، فرمان بردن
فرهنگ لغت هوشیار
زینهار خواستن زنهار خواستن امان طلبیدن بزنهار کسی در آمدن، در امان آمدن خواستن، پناه بردن به، حالت کسی که مال غیر بطور مشروع نزد او باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیذان
تصویر استیذان
((اِ))
اجازه خواستن، اذن طلبیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استیمان
تصویر استیمان
((اِ))
امان خواستن، در امان کسی درآمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استیقاظ
تصویر استیقاظ
((اِ))
بیدار بودن. هوشیار شدن، بیداری، هوشیاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استیگان
تصویر استیگان
مطمئن
فرهنگ واژه فارسی سره