جدول جو
جدول جو

معنی استهام - جستجوی لغت در جدول جو

استهام(مَ)
با یکدیگر قرعه زدن. (منتهی الارب). اقتراع. پشک انداختن. قرعۀ فال انداختن
لغت نامه دهخدا
استهام
پشک انداختن
تصویری از استهام
تصویر استهام
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استلام
تصویر استلام
دست مالیدن و بوسه زدن به چیزی به قصد تبرک
استلام حجر: در فقه دست مالیدن به حجرالاسود در ضمن مناسک حج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستهام
تصویر مستهام
سرگشته، حیران، پکر، واله، کالیو، کالیوه رنگ، سرگردان، هامی، آسمند، گیج و گنگ، خلاوه، گیج و ویج، کالیوه، گیج، آسیون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استفهام
تصویر استفهام
پرسیدن، پرسش، سؤال
فرهنگ فارسی عمید
(مَ اَ)
فهمیدن خواستن. (منتهی الارب). مفهوم خواستن. (تاج المصادر بیهقی). مفهوم درخواستن. (زوزنی). فهمیدگی چیزی خواستن. (غیاث). دانستن خواستن. دریافتن خواستن، گشن خواه شدن شتر ماده یا ماده گاو. (منتهی الارب). نر خواستن ماده گاو. بگشن آمدن ماده گاو. (تاج المصادر بیهقی) ، سخت شدن سم ستور، رفتن خمل شکنبه. (منتهی الارب). رفتن پرز شکنبه، در تداول امروز، قرعه زدن
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ فَ)
اندوهگین شدن.
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ پَ رَ)
بها کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). در بیع مکاس کردن. (زوزنی). و متعدی به علی و باء شود. یقال: استام علیها و بها. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(مَ تَ)
سبک داشتن: استهفه، استخفه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَوْ وا)
بسیارعطا شدن. بسیار عطا کردن. (منتهی الارب) ، رنج بردن در کار قوم. (منتهی الارب). رنج دیدن برای کار قوم
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بسودن. ببسایش. ببسودن. لمس. دست کشیدن بچیزی.
- استلام حجر، بسودن سنگ به لب یا دست. بسودن سنگ را به دست یا به لب. (منتهی الارب). بسودن حجرالاسود را. (زوزنی). بسودن حجر اسود را (بلب) یا بدست. (تاج المصادر بیهقی) :
اما واﷲ لولا قول واش
و عین للخلیفه لاتنام
لطفنا حول جذعک و استلمنا
کما للناس بالحجر استلام.
(از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 190).
- استلام کردن، بسودن حجرالاسود.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
انزجار. (از تاج العروس از ذیل اقرب الموارد) ، انثداق مردم بر کسی، هجوم آوردن برای جنگیدن با او، یقال: انثدق علیه الناس. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج). منثدق نعت است از آن. (از منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَدْ دَ)
نرم شدن شکم و طبیعت. (مؤید الفضلاء) ، از راه بردن. بفریفتن، طلب سرگشتگی کردن، سرگشتگی. سرگشته شدن، خواب مغناطیسی. تنویم مغناطیسی. خواب بندی. منتر
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ بَ)
الهام خواستن. (منتهی الارب). فا دل دادن خواستن. (تاج المصادر بیهقی). در دل انداختن خواستن، احتباس.
- استمساک کردن به، دست اندرزدن به
لغت نامه دهخدا
(لُ مَ / مِ)
قرعه زدن خواستن. (منتهی الارب) ، گواه کردن. (تاج المصادربیهقی). گواه گذرانیدن. مؤلف صبح الاعشی گوید: استشهاد، الحاله الاولی فی استعمال الشعر فی صناعه الکتابه. و هو ان یورد (الکاتب) البیت من الشعر او البیتین او اکثر فی خلال الکلام المنثور مطابقاً لمعنی ما تقدّم من النّثر، و لایشترط فیه ان ینبّه علیه بقال و نحوه کما یشترط فی الاستشهاد بآیات القرآن و الاحادیث النبویه، فان الشعر یتمیز بوزنه و صیغته عن غیره من انواع الکلام، فلایحتاج الی التنبیه علیه و اکثر مایکون ذلک فی المکاتبات الاخوانیات، مثل ما کتب به القاضی الفاضل الی بعض اخوانه یستوحش منه، و یتشوّق الیه:
فیارب ّ ان ّ البین اضحت صروفه
علی ّ و ما لی من معین فکن معی
علی قرب عذّالی و بعد احبّتی
و امواه اجفانی و نیران اضلعی.
هذه تحیّه القلب المعذّب و سریره الصبر المذبذب، و ظلامه عزم السلو المکذب، اصدرتها الی المجلس و قد وقد فی الحشا نارها، الزّفیر اوارها، و الدموع شرارها، و الشوق آثارها، و فی الفؤاد نارها.
لو زارنی منکم خیال ٌ هاجرٌ
لهدته فی ظلمائه انوارها.
اسفاً علی ایّام الاجتماع الّتی کانت مواسم السرور و الاسرار، و مباسم الثغور و الاوطار، و تذکراً لاوقات عذب مذاقها، و امتدّ بالانس رواقها، و زوّجت بکرها و دوعب ذکرها:
واﷲ مانسیت نفسی حلاوتها
فکیف اذکر أنّی الیوم اذکرها؟
و مذ فارقت الجناب، لازال جنا جنابه نضیراً، و سنا سنائه مستطیراً و ملکه فی الخافقین خافق الاعلام، و عزّه علی الجدیدین جدیدالایّام، لم اقف منه علی کتاب تخلف سطوره ما غسل الدمع من سواد ناظری، و یقدّم ببیاض منظومه و منثوره ماوزّعه البین من سویداء خاطری:
و لم یبق فی الاحشاء الا صبایه
من الصبر تجری فی الدّموع البوادر.
و اساله المناب، بشریف الجناب، و اداء فرض، تقبیل الارض، حیث تلتقی وفودالدّنیا و الاّخره و تعمر البیوت الغامره المنن الفامره، و فضل الظل ّ غیر منسوخ بهجیره و یبشّر المجد بشخص لاتسمح الدّنیا بنظیره.
تظاهر فی الدّنیا باشرف ظاهر
فلم نر انقی منه غیر ضمیره
کفانی فخراً ان اسمّی بعبده
و حسبی هدیاً ان اسیر بنوره
فای ّ امیر لیس یشرف قدره
اذاما دعاه صادقاً بامیره ؟
و انّنی فی السّؤال بکتبه ان یوصّلها لیوصل بها لدی ّ تهانی تملأ یدی ّ، و یودع بها عندی مسرهً تقدح فی الشّکر زندی ّ.
عهدتک ذا عهد هو الورد نضرهً
و ما هو مثل الورد فی قصرالعهد.
و انا اترقّب کتابه ارتقاب الهلال: لتفطر عین عن الکری صائمه، و ترد نفس عن موارد الماء هائمه - انتهی. بل ربّما کان کل ّ المکاتبه او جلّها شعراً، و قد یکون صدر المکاتبه شعراً و ذیلها نثراً، و بالعکس. و قد یکون طرفاها نثراً و اوسطها شعراً، و عکس ذلک بحسب ما یقتضیه الترتیب، و یسوق الیه الترکیب. و ربما اکتفی بالبیت الواحد من الشعر فی الدلاله علی المقصد و بلوغ الغرض فی المکاتبه، کماکتب بعض ملوک الغرب الی من کرّر کتبه و رسله الیه بقول المتنبی:
و لا کتب الا المشرفیه عنده
و لا رسل الاّ الخمیس العرمرم.
الی غیر ذلک من المکاتبات المتضمنه للاشعار امّا مکاتبات الملوک الاّن فقل ّ ان تستعمل فیها الاشعار، او یستشهد فیها بالمنظوم و المنثور و قد تجی ٔ التّلقیحات بابیات الشعر فی غیر المکاتبات من الرسائل الموضوعه لریاضه الذهن و تنقیح الفکر، کالرسائل الموضوعه فی صید ملک او فتح بلد او نحو ذلک. (صبح الاعشی ج 1 صص 274- 276) ، دلیل آوردن. مثال و شاهد آوردن برای اثبات مقصودی. استدلال، در راه خدای کشته شدن. (منتهی الارب). شهید شدن: استشهد الرجل (مجهولاً). (منتهی الارب).
- استشهاد کردن، گوا گذراندن. به گواهی و شاهد گرفتن.
- ، شاهد آوردن. احتجاج کردن.
- ، مثل آوردن. تمثل جستن
لغت نامه دهخدا
(گَ خوا / خا)
بسته شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). استبهام امر، بسته و مشتبه شدن کار بر کسی. (از منتهی الارب) ، اثماد. (منتهی الارب). مثمود کردن. از بس سؤال تهی دست کردن. رجوع به اثماد شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
همه شیر پستان مکیدن بچه. (منتهی الارب). التهم الفصیل مافی الضرع، استوفاء.
لغت نامه دهخدا
(مُتَ)
سرگشته و آشفته و از جای رفته و رنجور از عشق. (منتهی الارب). سرگشته و حیران. (غیاث) (آنندراج). شیفته و ازجای رفته. عاشق خرد بشده:
در آینۀ عنایت صیقل شناخته
زو قبله کرده و شده سرمست و مستهام.
خاقانی.
باد جهانت به کام کز ظفر تو
کامۀ صدجان مستهام برآمد.
خاقانی.
این نخواندی کالکلام ای مستهام
فی شجون جره جرالکلام.
مولوی (مثنوی).
- قلب مستهام، دل شیفته و سرگشته از عشق. (منتهی الارب).
- مستهام الفؤاد، از دست رفته دل. رجوع به استهامه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رُ مَ سِ)
سرگشته شدن. شیفته شدن. دل به چیزی رفتن. شیفته دل شدن. سرگشته و آشفته و ازجای رفته و رنجور از عشق شدن.
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
تکبر کردن. (منتهی الارب). تکبر. بزرگ منشی کردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از اتهام
تصویر اتهام
تهمت نهادن بر کسی، افترا
فرهنگ لغت هوشیار
آتش کاو آهنین محش محشه سیخی که در تون حمام و تنور نانوایی بکار میرود کفچه آتشدان چمچه کمچه آتش کش بیلچه خاک انداز. زین و یراق اسب ساز و برگ اسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستهام
تصویر مستهام
سر گشته هاژ سرگشته حیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التهام
تصویر التهام
یکباره خوردن برگشتن رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استبهام
تصویر استبهام
سر بسته خواهی گنگ زدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استهمام
تصویر استهمام
دلسوزی اندوه دیگران خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
گردن نهادن، رامش خواستن زره خواستن، از ناکسان زن خواستن بساویدن بر ماسیدن (لمس کردن از راه دست کشیدن)، در بر گرفتن، آشتی کردن لمس کردن بسودن دست کشیدن بچیزی. یا استلام حجر. بسودن سنگ (بلب یا دست) سنگ را لمس کردن، بوسه دادن، در بر گرفتن، صلح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استلهام
تصویر استلهام
نوید خواهی (نوید الهام)، به دل گذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استمام
تصویر استمام
پیشوا گرفتن، به مادری برگزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استفهام
تصویر استفهام
پرسیدن چیزی جهت آگاه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سهم، بون ها در تازی به جای اسهام گفته میشود پشک انداختن، بسیار سخنی سخن دراز کردن جمع سهم بهره ها بخشها. توضیح در عربی جمع سهم بمعنی بهره (اسهم) آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستهام
تصویر مستهام
((مُ تَ))
سرگشته، حیران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استفهام
تصویر استفهام
((اِ تِ))
طلب فهم کردن، پرسیدن، پرسش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استلام
تصویر استلام
((اِ تِ))
لمس کردن، دست کشیدن به چیزی، بوسه دادن
فرهنگ فارسی معین
استطلاع، استفسار، پرسش، سوال
فرهنگ واژه مترادف متضاد