جدول جو
جدول جو

معنی استنهار - جستجوی لغت در جدول جو

استنهار(مُ طَ / طِ عَ / عِ)
زجر کردن، آزمند چیزی گردیدن چندانکه از ننگ و دشنام و نکوهش باکیش نباشد، ولوع به چیزی و افراط در آن، دارای چیزهای باطل و هیچکاره شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
استنهار
جوی بندی، آبرسانی، شکنجه دادن
تصویری از استنهار
تصویر استنهار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استنصار
تصویر استنصار
کمک خواستن، یاری خواستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استظهار
تصویر استظهار
پشت گرمی داشتن، پشت گرمی، قدرت، توان، اندوخته، دارایی، مال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استنکار
تصویر استنکار
شناختن کسی را منکر شدن، انکار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استنهاض
تصویر استنهاض
درخواست برخاستن برای انجام دادن کاری، فرمان برخاستن دادن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ بَ کَ / کِ)
استندره، رآه نادراً.
لغت نامه دهخدا
(مُ عَلْ لَ زَ)
مهلت خواستن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). استمهال
لغت نامه دهخدا
(مَ شَ اَ)
برمیدن. (زوزنی). رمیدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) : کأنهم حمر مستنفره فرّت من قسوره. (قرآن 50/74 و 51) ، ای نافره. (منتهی الارب) : از آنجا که شمول لطایف عواطف پادشاهانه و روایع صنایعشهنشاهانۀ پادشاه بود استیحاش و استنفار رکن الدین را به استیناس و استبشار مبدّل گردانید. (جهانگشای جوینی) ، احمق شمردن کسی را
لغت نامه دهخدا
(مُ)
ناشناختن. (منتهی الارب) (زوزنی) ، تباهی انداختن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ / لِ نِ)
برخاستن خواستن. (تاج المصادر بیهقی). برخاستن فرمودن جهت کاری. طلب کوچ و برخاستن. طلب قیام کردن. طلب نهوض کردن، شتاب راندن روندگان را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ کُ)
درازی کردن در کار. دراز کشاندن کار.
لغت نامه دهخدا
(گُ)
یاری خواستن. یاری خواستن از کسی. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). یار گرفتن.
لغت نامه دهخدا
(مَ شِ)
هویدا شدن راه. (تاج المصادر بیهقی). واضح گردیدن راه. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
حکام سلسلۀ پادوسبان طبرستان نخست بعنوان اسپهبد و سپس بعنوان استندار خوانده میشدند و گویند که استندار به معنی ’حاکم کوهها’ است. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 145 بخش انگلیسی). و نیز رجوع به همان کتاب ص 3و 26 و 146 و 152 شود: ارتبطه (ای عبدالواحد القاینی المقیم بالرّی) الملک استندار بناحیه کجو (ظ: کجور) و کلار... (تتمۀ صوان الحکمه چ لاهور ص 165) ، با هم سخن کردن، سخن کردن خواستن. (منتهی الارب). سخن گفتن کسی را خواستن، در تداول امروز، بازپرسی. سخن از کسی بیرون کشیدن.
- استنطاق کردن، بازپرسی کردن.
، الاستنطاق، مصدر است از باب استفعال. و آن نزد اهل جفر عبارت است از ساختن حروف از عدد حرف لفظی. و این معنی ضمن بیان معنی لفظ بسط خواهد آمد. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ لَ / مُ مِ لَ)
نسری کردن. عقابی نمودن. کرکسی نمودن. به کرکس مانستن در قوّت: ان ّ البغاث بارضنا تستنسر. (مجمع الامثال میدانی ص 35)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ)
بینی افشاندن. (منتهی الارب). بینی دمیدن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نیک کشیدن وبیرون آوردن. یقال: استنتر من بوله، اذا اجتذبه و استخرج بقیته من الذکر عند الاستنجاء. (منتهی الارب) ، تأخیر کردن. (زوزنی) ، به نسیه فروختن خواستن. یقال: استنسأته فانسأنی
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ / قِ)
یاری خواستن. (زوزنی) (غیاث) ، آرامیدن با زن. (از منتهی الارب). آرامیدن با زن خواستن
لغت نامه دهخدا
تصویری از استاندار
تصویر استاندار
در اصطلاح جدید حاکم هر یک از بیست وپنج استان ایران است
فرهنگ لغت هوشیار
بر صنعتگران از نجار و کفش دوز و یا کارگران فنی که در کار خبره و استاد باشند اطلاق میشود و زیر دستان آنان را شاگرد مینامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استئثار
تصویر استئثار
نیکو خواست به خواست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحقار
تصویر استحقار
خوار وکوچک شمردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنصار
تصویر استنصار
یاوری خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنفار
تصویر استنفار
رمیدگی، رمیدن، رماندن، بسیجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
نیگویی ناپذیری ناشناختگی ناپسند یابی نیگری (انکار) نا شناختن، خواستار دریافتن امری نا شناس گردیدن، انکار کردن، یا یاء استنکار. یاء نکره یاء تنکیر: اسبی خریدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنهاج
تصویر استنهاج
آشکار شدن راه، به راه دیگر رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
پشتگرمی، پشت خواهی، پشتیبان داشتن، اندوخته، پشت و پناه خواستن یاری خواستن، پشت گرم شدن پشت گرمی داشتن، پشت گرمی، اندوخته، جمع استظهارات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استندار
تصویر استندار
توضیح حکام سلسله پادوسبان طبرستان را بعنوان فوق میخواندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحفار
تصویر استحفار
کندن خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استظهار
تصویر استظهار
((اِ تِ))
کمک خواستن، پشت گرمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استنکار
تصویر استنکار
((اِ تِ))
انکار کردن، نشناختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استاندار
تصویر استاندار
والی
فرهنگ واژه فارسی سره
اطمینان، اعتماد، پشتگرمی، دلگرمی، قوی پشتی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شاهان گاوباره ی رویان پس از تسخیر جلگه مازندران و رویان
فرهنگ گویش مازندرانی