معنی استنکار - فرهنگ فارسی معین
معنی استنکار
- استنکار((اِ تِ))
- انکار کردن، نشناختن
تصویر استنکار
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با استنکار
استنکار
- استنکار
- نیگویی ناپذیری ناشناختگی ناپسند یابی نیگری (انکار) نا شناختن، خواستار دریافتن امری نا شناس گردیدن، انکار کردن، یا یاء استنکار. یاء نکره یاء تنکیر: اسبی خریدم
فرهنگ لغت هوشیار
استنکار
- استنکار
- ناشناختن. (منتهی الارب) (زوزنی) ، تباهی انداختن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
استاکار
- استاکار
- بر صنعتگران از نجار و کفش دوز و یا کارگران فنی که در کار خبره و استاد باشند اطلاق میشود و زیر دستان آنان را شاگرد مینامند
فرهنگ لغت هوشیار
استندار
- استندار
- توضیح حکام سلسله پادوسبان طبرستان را بعنوان فوق میخواندند
فرهنگ لغت هوشیار
استنکاف
- استنکاف
- پی گم کردن، ننگ داشتن، سرپیچی سر باز زدن، نگاشتن، خود داری کردن، کشیده شدن: به هر راهی ننگ داشتن عار داشتن، سرباز زدن امتناع کردن، سرپیچی
فرهنگ لغت هوشیار