جدول جو
جدول جو

معنی استنبه - جستجوی لغت در جدول جو

استنبه
(اِ تَمْ بَ / بِ)
چیزی زشت و کریه. ستنبه. (انجمن آرا). چیزی درشت و ناتراشیده:
صحبت عام آتش و پنبه ست
زشت نام و تباه و استنبه ست.
سنائی.
لغت نامه دهخدا
استنبه
زشت کریه درشت و ناتراشیده، صورتی بغایت کریه منظر، کابوس بختک، دیو، دلیر صاحب قوت
فرهنگ لغت هوشیار
استنبه
((اِ تَ بِ))
زشت، کریه، کابوس، دیو
تصویری از استنبه
تصویر استنبه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ستنبه
تصویر ستنبه
تنومند، قوی هیکل، درشت، ستبر، زشت و بدهیکل، برای مثال بگردیدی کاو پی سگ می رود / سخرۀ دیو ستنبه می شود (مولوی - ۵۷۵)، دیو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستنبه
تصویر مستنبه
آنکه آگاهی می دهد، آگاه کننده، طالب آگاهی
فرهنگ فارسی عمید
(اَ تَ نَ)
یکی استن. رجوع به استن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تَمْ بُ)
اسلامبول:
چزن بدید از وی نوای بلبلی
پیشش افکنداطلس استنبلی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(سِ تَمْ بَ)
لقب مردی از اولیأالله بود از اهل کرمان، ابوسحاق ابراهیم نام داشته و از اقران ابراهیم ادهم و بایزید بسطامی بود و سالها در هرات اقامت داشته، بالاخره در قزوین درگذشته. قبرش در آنجا معروف به ود. (آنندراج). رجوع به ابراهیم ستنبه شود
لغت نامه دهخدا
(سِ تَمْ بَ / بِ)
ستمبه. رجوع کنید به استنبه. پارسی باستان ’ستمبکه’، قیاس کنید با هندی باستان ’ستمبهه’ (تکبر، پرمدعا) ، ارمنی عاریتی و دخیل ’ستمبک’، ’ستمبکیه’. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). کابوس. آن سنگینی باشد که مردم را در خواب زیر کند. (برهان) (جهانگیری). نام دیو که بخواب ترساند. (غیاث). دیو که در خواب مردم را فرو گیرد و آن را خفج، سکاچه و فرنج و فرهانج و برخفچ و فرنجک نیز گویند، بتازیش کابوس، هندی جهاهه نامند. (شرفنامه) :
گرفتش دایه و گفتا چه بودت
ستنبه دیو بدخو چه نمودت.
(ویس و رامین).
،
{{صفت}} مردم درشت و قوی هیکل و دلیر. (برهان). مردی قوی و بازور باشد. (صحاح الفرس). قوی:
چون پند (زغن) فرومایه سوی جوزه گراید
شاهین ستنبه به تذروان کند آهنگ.
جلاب بخاری.
از ایرانیان بد تهم کینه خواه
دلیر و ستنبه بهر کینه گاه.
فردوسی.
ستنبه دیو بر وی (بر عاشق) زور دارد
همیشه چشم او را کور دارد.
(ویس و رامین).
ستنبه دیو هجران را تو خواندی
بدان گاهی که از پیشم براندی.
(ویس و رامین).
گشته دیو ستنبه را از تاب
گوهر تیر او به جای شهاب.
سنایی.
یتبع کل شیطان مرید. (قرآن 22/3) ، و تابع است هر دیوی ستنبه مارد را. (تفسیر ابوالفتوح).
گبر دیدی کو پی سگ میرود
سخرۀ دیو ستنبه میشود.
مولوی.
، صورتی که از غایت کراهت و زشتی طبع از دیدنش رمان و هراسان باشد. (برهان) (جهانگیری)، شخص سخن ناشنو و ستهنده و ستیزه کننده. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ نِ)
کرسی کانتن مز، از ناحیت وردون در ساحل رود مز، دارای 3183 تن سکنه و راه آهن از آن گذرد و فولادسازی دارد
لغت نامه دهخدا
(مُ تَمْ بِهْ)
آنکه از خواب بیدار شده باشد. (از اقرب الموارد). آگاه. بیدار. هشیار:
نوم عالم از عبادت به بود
آنچنان علمی که مستنبه بود.
مولوی (مثنوی).
و رجوع به استنباه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
استنابت. به نیابت خواستن کسی را. بر نیابت داشتن خواستن. (زوزنی). نیابت داشتن خواستن. (تاج المصادر بیهقی) : ارسلان شاه را در شادیاخ به استنابت مثال فرستاد. (جهانگشای جوینی).
لغت نامه دهخدا
(مُ کِ پَ سَ)
آگاهی جستن. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(اِ تُ یِ)
ادوار. داستان نویس فرانسوی، مولد دیژن (1862- 1942 میلادی). وی در سال 1923 میلادی به عضویت آکادمی فرانسه پذیرفته شد
لغت نامه دهخدا
(اِ تُ بِ)
استوبیوس. رهبان و مؤلف یونانی (مائۀ چهارم میلادی). وی منتخباتی از کتب حکمی و ادبی فلاسفه و ادبای یونان باستان در دو مجموعه گرد آورده است
لغت نامه دهخدا
آگاهی یافتن، پیام خواستن باز کاوی خبر جستن در جستجوی خبر بر آمدن خبر پرسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرده
تصویر استرده
تراشیده (موی)، پاک کرده، محو ساخته
فرهنگ لغت هوشیار
پاکی جستن، پاکیزه دانستن پاکیزگی خواستن پاکی جستن، پاک یافتن پاکیزه دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنابت
تصویر استنابت
بنیابت خواستن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجابه
تصویر استجابه
پذیرفتن، پاسخ گفتن، پاسخ جویی پاسخ خواهی، واکنش
فرهنگ لغت هوشیار
پشت بر نهادن، پناه بردن، پناه دادن، یافته آوردن (یافته هم آوای بافته قبض وصول حجت را گویند) پشت دادن پشت نهادن بسوی چیزی، پناه بکسی دادن، پناه بکسی بردن، نسبت کردن بر برداشتن بکسی، سند قرار دادن چیزی را، جمع استنادات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استتابه
تصویر استتابه
پتت خواهی (پتت توبه)
فرهنگ لغت هوشیار
روشنی خواستن، روشن گردانیدن، پیروزی یافتن روشن شدن، مدد خواستن بشعاع روشنی جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنامه
تصویر استنامه
خفتن خواستن، خود را به خواب زدن، خو گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنان
تصویر استنان
برجستن اسپ توسنی کردن، نمایانی و ناپدیدی کتیر
فرهنگ لغت هوشیار
دریافت، پی بردن، بیرون کشیدن بیرون آوردن چیزی را درآوردن، دریافت معنی و مفهوم چیزی بر اثر دقت و تیزهوشی، جمع استنباطات. یا قوه استنباط. قوه استخراج حقایق و مطالب
فرهنگ لغت هوشیار
قایم بر پای مانده، ساکن بی حرکت راکد، خادم خدمتکار پرستنده، کاسد و از رونق افتاده، در تداول هندیان چوبی که خیمه و مانند آنرا بر آن نصب میکنند ستون خیمه عمود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استاره
تصویر استاره
چادر پشه بند پرده
فرهنگ لغت هوشیار
باز کاونده دخشک یاب (دخشک خبر)، بیدار هوشیار جوینده خبر طالب آگاهی، بیدار هوشیار، جمع مستنبهین
فرهنگ لغت هوشیار
جانشین خواستن، جانشین گزیدن، نمایندگی به دادگاه دیگر دادن بنیابت خواستن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنبا
تصویر استنبا
خبر جستن در جستجوی خبر بر آمدن خبر پرسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استذابه
تصویر استذابه
گداختن، گدازگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستنبه
تصویر ستنبه
((س تَ بِ))
تنومند، قوی هیکل، بد هیبت، ترسناک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستنبه
تصویر مستنبه
((مُ تَ بِ))
جوینده خبر، طالب آگاهی، بیدار، هوشیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استانده
تصویر استانده
استاندارد
فرهنگ واژه فارسی سره