- استمام
- پیشوا گرفتن، به مادری برگزیدن
معنی استمام - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چاه روبی، خانه روبی خانه تکانی
زنهار خواهی، پناه خواهی
گوش داشتن، شنیدن آواز
رایخواهی
به کنیزی گرفتن
گردن نهادن، رامش خواستن زره خواستن، از ناکسان زن خواستن بساویدن بر ماسیدن (لمس کردن از راه دست کشیدن)، در بر گرفتن، آشتی کردن لمس کردن بسودن دست کشیدن بچیزی. یا استلام حجر. بسودن سنگ (بلب یا دست) سنگ را لمس کردن، بوسه دادن، در بر گرفتن، صلح کردن
بو کشیدن، بوئیدن، بو یافتن از چیزی، استشمام کردن
واسازی خواستن (وا سازی مرمت) واساز خواهی
دستار نهادن، دستار خواهی
دلسوزی اندوه دیگران خوردن
پشک انداختن
پایان خواهی به سر آوردن رسا کردن بپایان بردن بسر آوردن
زشتکاری نکوهیده کاری نکوهیدگی
بگرمابه رفتن، آب گرم گرفتن
بویش بوییدن
گوش دادن
بو کردن، بوییدن
خودشویی
آهنگیدن، پیروی
پشتکار، کوشش
مضطرب شدن، ناراحت شدن
پیروی کردن آهنگیدن
ائتمام، قصد کردن، اقتدا کردن
اندوه مند شدن، اندوه گین شدن، اندوه خوردن
به حمام رفتن و خود را شستن
دست مالیدن و بوسه زدن به چیزی به قصد تبرک
استلام حجر: در فقه دست مالیدن به حجرالاسود در ضمن مناسک حج
استلام حجر: در فقه دست مالیدن به حجرالاسود در ضمن مناسک حج
همت گماشتن بر امری، کوشش کردن در کاری، کوشش فراوان