جدول جو
جدول جو

معنی استماله - جستجوی لغت در جدول جو

استماله
(مُ دَ / دِ فَ)
استمالت. مائل شدن، غمگین شدن. تنگدل شدن
لغت نامه دهخدا
استماله
دلجویی، گوشمالی، نوازش، دل بردن، پیمایش پیمودن به دست یا به گز
تصویری از استماله
تصویر استماله
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استطاله
تصویر استطاله
دراز شدن، به درازا کشیدن، درازی، طول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استمالت
تصویر استمالت
دلجویی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استحاله
تصویر استحاله
از حالی به حالی شدن، برگشتن از حالی به حالی، دگرگون شدن، محال و غیرممکن بودن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ دَ / دِ پَ رَ دَ / دِ)
استماحت. عطا جستن. عطا خواستن. (تاج المصادر بیهقی). عطا طلبیدن. دهش جستن. دهش. (منتهی الارب) : از او در رفوء حال و سدّ حاجت خویش معونتی خواست و بمددی از ساز و سلاح استماحتی کرد، قادر گردیدن بر چیزی. (منتهی الارب). دست یافتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(تا وَ)
استحالت. شدن و گشتن از جائی به جای دیگر. بگشتن. گردیدن، طلب حصول
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ بَ)
تکبر کردن. بزرگ منشی کردن، آب برکشیدن. (تاج المصادر بیهقی). آب برکشیدن برای اهل. (منتهی الارب). آب کشیدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ پَ)
بهر راه و بهر طور جستن چیزی.
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ خوا / خا)
جدا شدن. (منتهی الارب) (زوزنی). جدا بازشدن. (تاج المصادر بیهقی). جدا واشدن. جدا واشدن خواستن. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ دَ هََ دَ / دِ)
گول شمردن کسی را. (منتهی الارب) ، ملیح شمردن کسی را. (منتهی الارب) : ویس کلمه ایست که در محل رأفت و استملاح کودکان مستعمل شود. (منتهی الارب). کلمه تستعمل فی موضع رأفه و استملاح للصبی. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
استقالت. اقاله خواستن. (منتهی الارب) (زوزنی). بیع واشکافتن خواستن. طلب فسخ بیع. برانداختن بیعی را خواستن. رد بیع خواستن. شکستن بیع تقاضا کردن: استقالۀ بیع.
لغت نامه دهخدا
(گُ)
بول فراگرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). بول کردن خواستن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ رَ / رِ)
کور کردن چشم کسی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از احتمالی
تصویر احتمالی
محتمل کاری یا پیشامدی که وقوع آن مورد تصور باشد
فرهنگ لغت هوشیار
پیدایی هویدایی، آشکارشدن، آشکارکردن، به جای آوردن شناختن پیداشدن آشکار گشتن هویدا شدن، پیدا کردن آشکار کردن، بجای آوردن دانستن شناختن، هویدایی ظهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استباعه
تصویر استباعه
دستور فروش خریدار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استباحه
تصویر استباحه
روا داشت، روا یافت، برکندن از بیخ کندن بر انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استراضه
تصویر استراضه
خرسند خواهی، خوش آمدن، دل به دست آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحالت
تصویر استحالت
گشتن دگرگون شدن، دگرگونی، محال شمردن ناروا داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحاضه
تصویر استحاضه
پیوسته خون از زن آمدن بعد از حیض، پیوستگی خون در زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحاره
تصویر استحاره
پاسخ خواستن گم شدن پر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتمالا
تصویر احتمالا
شاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استطاله
تصویر استطاله
فخر وتکبر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحاله
تصویر استحاله
دگر گون شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استماحه
تصویر استماحه
ورفانی (شفاعت)، دهش خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استمازه
تصویر استمازه
یکسو گردیدن، جدایی خواهی، جداگشت
فرهنگ لغت هوشیار
دلجویی، گوشمالی، نوازش، دل بردن، پیمایش پیمودن به دست یا به گز کسی را بسخن خویش بسوی خود خواندن دلجویی کردن دل گرم کردن کسی را، نرمی کردن، دلجویی نوازش، مایل شدن میل کردن بسویی، بمعنی گوشمالی گرفته شده: (هستم از استمالت دوران چون شتر مرغ عاجز و حیران) (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
بخشایش خواستن، ستردن، برهمزدن، برانداختن، دست کشیدن از کار فسخ بیع را خواستار شدن پایان گرفتن معامله را خواستن، خواستار عفو و بخشایش شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحاثه
تصویر استحاثه
زمین کاوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استطاله
تصویر استطاله
((اِ تِ لِ یا لَ))
دراز کشیدن، فزونی کردن، گردنکشی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استمالت
تصویر استمالت
((اِ تِ لَ))
دلجویی کردن، دلجویی، نوازش، میل کردن به سویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استحاله
تصویر استحاله
((اِ تِ لِ))
دگر گشتن، دگرگون شدن، دگرگونی
فرهنگ فارسی معین
تبدل، تبدیل، تحول، تطور، تغییر، دگرسانی، دگرگونی، مستحیل، مسخ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دلجویی، مهربانی، نوازش
فرهنگ واژه مترادف متضاد