جدول جو
جدول جو

معنی استمالت

استمالت((اِ تِ لَ))
دلجویی کردن، دلجویی، نوازش، میل کردن به سویی
تصویری از استمالت
تصویر استمالت
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با استمالت

استمالت

استمالت
دلجویی، گوشمالی، نوازش، دل بردن، پیمایش پیمودن به دست یا به گز کسی را بسخن خویش بسوی خود خواندن دلجویی کردن دل گرم کردن کسی را، نرمی کردن، دلجویی نوازش، مایل شدن میل کردن بسویی، بمعنی گوشمالی گرفته شده: (هستم از استمالت دوران چون شتر مرغ عاجز و حیران) (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار

استقالت

استقالت
بخشایش خواستن، ستردن، برهمزدن، برانداختن، دست کشیدن از کار فسخ بیع را خواستار شدن پایان گرفتن معامله را خواستن، خواستار عفو و بخشایش شدن
فرهنگ لغت هوشیار

استماله

استماله
دلجویی، گوشمالی، نوازش، دل بردن، پیمایش پیمودن به دست یا به گز
استماله
فرهنگ لغت هوشیار

استطالت

استطالت
دراز شدن دراز گشیدن، فزونی کردن، گردنکشی کردن تکبر کردن، گردن کشی گردن فرازی
فرهنگ لغت هوشیار

استحالت

استحالت
گشتن دگرگون شدن، دگرگونی، محال شمردن ناروا داشتن
استحالت
فرهنگ لغت هوشیار